1.92M
#پاسخ استاد ☝️
#سوال_۲۰۴
یکی از جاری های من خیلی آرایش میکنه یعنی یک ساعت خودش رو جلو آینه درست میکنه بعد میاد خونه ما. خونه هر کس که مهمونی هست. تازگیها فهمیدم جلوی شوهر منم میشینه با چشمهاش ناز میکنه من با این جاری چه کنم؟ من خودم فقط یه کرم مرطوب کننده میزنم. خطای من کجاست؟
وقتی یادش میفتم میخواهم که از روی زمین محو بشه،
دوتا بچه داره ولی هم باز میپوشه هم آرایش بسیار غلیظ میکنه هم با ناز حرف میزنه. دیگه برام غیر قابل تحمل شده میخوام بهش بگم ولی نمیدونم چجوری بهش بگم که دعوا نشه اصلا به حجاب اعتقاد نداره
⚡️ارائه مشاوره رایگان
در پیام رسان های بله، سروش، تلگرام و اینستاگرام
#مسیر_تغییر| با ما همراه شوید
👇
https://eitaa.com/joinchat/885260918C108a742194
مشکلات و سوالات خودتون رو از طریق لینک زیر برای ما بگید.
ما کنارتونیم : این هم لینک مون
👇👇👇
https://digiform.ir/wa2702fec
تو کانال "مسیر تغییر" منتظر صوت کارشناسهای ما برای دریافت جواب تون باشید.☺️☺️
************
مسیر تغییر را در ایتا ، بله، سروش ، تلگرام و اینستاگرام، دنبال کنید.
@MasireTaghyir
🐋🐋🐋🐋🐋
بسم الله الرحمن الرحیم
#ماجراهای_واقعی #رهیافته
#داستان خاطرات یک آدم
#قسمت_بیست و چهارم: تسبیح
نزدیک ایام نوروز بود.
همچنان در کنار کارهای درسی، کارهای فرهنگی و سفارش پروژههای آقای آبادی رو هم پیش میبردم تا اینکه یه روز، بهم پیام داد:
«حج دانشجویی مشرف شدم و مدتی نیستم. لطفاً پروژه رو جهت بررسی به آقای شاهی نشون بدید.»
آقای شاهی دوست آقای آبادی بود، ولی هر وقت توی حیاط دانشگاه میدیدمش حس بدی بهش داشتم، چون بعضی وقتا خیره به آدم نگاه میکرد.
من که با امیرالمؤمنین عهد بسته بودم و باید مراقب امانتی ایشون، یعنی "صورتم" میبودم و از نگاه نامحرم بیشتر حفظش میکردم، تصمیم گرفتم به این ملاقات ترتیب اثر ندم.
روز تحویل پروژه بود. آقای آبادی پیام دادند:
«در سرزمین وحی نایبالزیاره هستم کار رو ساعت ۱۵ در کارگاه ۲ تحویل بدید.» نوشتم: «تقبلالله. هر زمان برگشتید تحویل میدم.» در جوابم نوشت: «دیر میشه لطفاً امروز به آقای شاهی تحویل بدید» مجبور شدم اشارهای به علت اصلی کنم و نوشتم: «به ایشون تحویل نمیدم.» سریع پیام داد: «کارها رو بدید خانم بهروزی تا به ایشون نشون بده.»
با خودم گفتم: «یعنی چی؟! خانم بهروزی با من چه فرقی میکنه؟ فکر کنم منظورم رو کاملاً متوجه شد.»
خانم بهروزی همکلاسی من بود، البته خیلی راحت و بدون ملاحظه با آقایون برخورد میکرد و مسائل اینچنینی خیلی براش مهم نبود. از پیامم پشیمون شدم که باعث شده بود آقای آبادی متوجه بشه که چرا پروژه رو به آقای شاهی تحویل نمیدم، اما پشیمونی فایدهای نداشت. بالاخره کارها رو دادم به خانم بهروزی و ایشون به آقای شاهی تحویل داد.
یک هفته بعد نوروز، آقای آبادی مقابل دفتر بسیج دانشگاه، من رو دید. این بار از قبل پیامی نداده بود، یه فلَش کامپیوتر به سمت من گرفت و گفت: «این رو بجای مبلغ پروژه قبول کنین»، و بعد تسبیحی رو به طرفم گرفت. تعجب کردم. گفتم: «این چیه؟!»
خندید و گفت: «یه تسبیح! سوءتفاهم نشه، این سوغاتی رو به همهی دانشجوهام دادم.»
با شنیدن این جمله، به غرورم برخورد؛ از طرف دیگه دوباره توی دلم برای این رفتارش اظهار تأسف کردم و با تمسخر گفتم: «همینه که همه ذکر یا آبادی برداشتن!» تسبیح و فلَش رو گرفتم و با سردی گفتم: «ممنون»، و سفر حج ایشون رو به روی خودم نیاوردم که حتی یه زیارت قبول خشک و خالی بهش بگم. آقای آبادی هم انگار کمی از برخورد سرد من گرفته شد و سریع خداحافظی کرد، اما در حالی که میرفت گفت: «پروژه رو دیدم اشکال داشت، لطفاً رفع کنید.»
و من باز از اینکه باید پروژه رو ویرایش میکردم و دوباره تحویل میدادم ناراحت شدم. با حرص محکم روی نیمکت کنار دیوار نشستم.
به تسبیح توی دستم نگاه کردم. نمیتونستم با این تسبیح ذکری بگم، چون از آقای آبادی دل خوشی نداشتم، از قبل شنیده بودم برای گفتن اذکار تسبیح، خصوصا گفتن ذکر سبحان الله، باید دل آدم از نگاه بد نسبت به دیگران پاک باشه، اما من ایشون رو کاملا در خطا و بدی میدیدم، و حتی لحظهای نمیتونستم این ذکر رو از چنین تسبیحی بر زبان جاری کنم. توی این فکر بودم که باید این تسبیح رو به چه کسی بدم؟ تنها کسی که از صبح تا شب روی لبهاش ذکر بود و شاید روزی 1000تا صلوات میفرستاد پدرم بود. لبخندی روی صورتم نشست. این تسبیح رو باید به پدرم میدادم و همینکار رو انجام دادم.
#مسیر_تغییر| با ما همراه شوید
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/885260918C108a742194
#یادآوری_۴۸
#ادامه_بحث_موهومات
#فضای_مجازی
وقتی تحت تاثیر و فشار فضای مجازی
جای همه چیز عوض میشه، انسان وارد فضای غبار آلود فتنه ها میشه و جای انسان و حیوان تغییر می کنه.
یکی از سفارشات در دین اسلام، آزار نرسوندن به حیوانات هست و اینکه باید با حیوانات مهربان باشیم؛ولی در فضای مجازی همین آموزه صحیح دین اسلام، به شکل ناصحیح، به مخاطب توصیه و تبلیغ میشه و این فرهنگ غلط غربی، ترویج میشه که برای اینکه با حیوانات مهربان باشیم به جای اینکه صاحب فرزند شویم از سگ و گربه و حیوانات در منزل نگهداری کنیم و از این طریق، نیاز به حس مادری هم برطرف خواهد شد.😒
در حقیقت آموزه های متوهم فضای مجازی نیاز حقیقی انسان ،را سرکوب میکند و موهومات رو به جای حقیقت به خورد مخاطب میده.
و با تبلیغات، شخصیت مادر؛ به عنوان فرد بزرگ تاثیر گذار در تاریخ را تبدیل به پرورش دهنده ی سگ و حیوانات میکنند!
🎇
این نوع تبلیغ در فضای مجازی یعنی "دعوت به سرزمین موهومات."
و این توهمات با گذشت زمان، برای جوان ها جایگزین حقیقت میشه.👌
شاید در ابتدا این نوع افکارخنده دار و بی ارزش به نظر برسد ولی بعد از مدتی تبدیل به مدل جدید زندگی میشه.
مدلی از زندگی که موهومات، جایگزین حقیقت شده است.
بله فضای مجازی نقش بسیار مهمی در ایجاد این مدل فکری در جامعه دارد.
ولی آیا میتوان گفت که فضای مجازی برای همه افراد اینگونه آسیب زا است.
یقینا بسیاری از افراد هم هستند که از طریق همین فضای مجازی، مسیر رشد و تعالی را طی میکنند.
#مسیر_تغییر| با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/885260918C108a742194
1.71M
پاسخ استاد ☝️
#سوال_۲۰۵
چیکار کنم شوهرم نازم رو بکشه
محبت کنه
به من احترام بذاره مخصوصا تو جمع خانوادگی. موقعی که دوتایی هستیم من همه تلاشم رو میکنم که خوب باشم،
هم به خودش هم خانواده ش محبت کنم.. خدایش پدر و مادر خوبی داره اما خودش زبونش نیش😔 داره
من خودم اصلا فحش نمیدم
هیچ بی احترامی ای نمیکنم به ایشون
⚡️ارائه مشاوره رایگان
در پیام رسان های بله، سروش، تلگرام و اینستاگرام
#مسیر_تغییر| با ما همراه شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/885260918C108a742194
🐋🐋🐋🐋🐋
بسم الله الرحمن الرحیم.
ماجراهای واقعی #رهیافته.
داستان: خاطرات یک آدم
#قسمت_بیست و پنجم: باب الجواد
هر سال بسیج دانشگاه، اردوی مشهد برگزار میکرد تا دانشجوهای جدید با دانشجوهای قدیمی آشنا بشند. از طرفی این زیارت خاطرهای خوبی از دانشگاه رو براشون رقم بزنه.
خانمها و آقایون توی این سفر جدا بودند، اما سفر هر دو گروه به طور همزمان با هم انجام میشد تا بار کارهای سفر، مثل اسکان و تهیهی بلیط و...کم بشه.
سفر سه روزه بود و من مسئول فرهنگی بودم. خیلی سرم شلوغ بود و کمتر میرسیدم حرم برم.
روز آخر زیارت و لحظه های اخر حضور توی حرم بود. فرصت نداشتم نزدیکهای ضریح برسم، اما دیدم باید از همین زمان کم هم استفاده کنم و اون چیزی که از قلبم عبور میکنه رو به آقا بگم. با اینکه محل اسکان خانمها به باب الرضا نزدیک بود، نزدیک باب الجواد رفتم تا اونجا حرفم رو عرض کنم، به قول شاعر:
«باب الجواد، راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هرکه از این راه میرود.»
رو به گنبد طلا کردم و شروع کردم به حرف زدن:
«آقا! تو دانشگاه ما کم نیستن پسرا و دخترایی که با هم حرف میزنن و مراوده دارن و حتی با هم سفر میرن! هیچ کدومشون برای من اهمیتی ندارن، گرچه این کارها رو بد میدونم، رفتارهای اونها باعث نمیشه من به هم بریزم. اما از اینکه آقای آبادی با دخترای دیگه ارتباط کاری زیاد داره، من اذیت میشم و تحمل این موضوع رو ندارم. صادقانه بگم، انگار احساس تعلقخاطر بهش دارم؛ ولی اصلاً دوست ندارم به همچین آدمی احساسی داشته باشم، اما دست خودم نیست
یا امام رضا! یا این تعلق خاطری که به ایشون دارم رو از وجودم پاک کنین یا هدایتش کنین…!
یا امام رضا! کاش ایشون با شما باشه، کاش آدم مقیدی باشه…!»
دستم رو به نشانهی ادب روی سینه گذاشتم و سلام دادم؛ چند قدم عقب عقب رفتم و رو برگردوندم که از حرم برم اما نزدیک بود به آقایی که پشت سرم ایستاده بود برخورد کنم.
با تعجب دیدم اون آقا، آقای آبادیه که درست پشت سرم ایستاده بود و سرش پایین بود و داشت مطلبی رو از گوشیش میخوند. اونقدر محو گوشی بود که سرش رو بالا نگرفت و متوجه من نشد.
از چیزی که دیده بودم بهت زده شدم، درحالیکه داشتم میرفتم دوباره به عقب نگاه کردم تا مطمئن بشم اون فرد واقعا آقای آبادی بود یا نه؟! و دیدم که بله، هنوز اونجا ایستاده، اونم با یه شلوار ورزشی و پیراهن ساده که تابحال با چنین تیپی ندیده بودمش. آقای آبادی به عنوان مسئول تدارکات سفر، احتمالا اونقدر کار داشت که حتی نرسیده بود لباسش رو عوض کنه و فقط تا باب الجواد اومده بود که به امام رضا(ع) عرض ارادتی داشته باشه.
در راه مسیر برگشت، به این موضوع فکر میکردم که چطور تا چنین درخواستی از امام رضا علیه السلام کردم، آقای آبادی رو دیدم!
یعنی فقط یه اتفاق بود؟!
انگار با این صحنه، امام رضا علیه السلام در جواب درخواست من برای هدایت آقای آبادی اینطور فرمودند: «اون با من هست و حواسش هم فقط به منه؛ تو نگاه منفی که به ایشون داری رو بردار و حواست به خودت باشه!»
اما من مثل پیامی که قبلاً از امام حسین علیه السلام دریافت کرده بودم و متوجهش نشده بودم، این بار هم توجهی به پیامهای ائمه هدی نکردم و فقط گفتم: «چقدر حلالزاده! تا اسمش رو آوردم، میون اون همه زائر پیداش شد!
#مسیر_تغییر| با ما همراه شوید
👇
https://eitaa.com/joinchat/885260918C108a742194