⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا 📝 #پارت_شصت_و_شش
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
📘کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️
✍🏻نویسنده : داداش رضا
📝 #پارت_شصت_و_هفت
🔖 واقعا آدم هر چقدر برا ی درست کردن ضعف هاش وقت بذاره کمه...
🔸 لطفا سرت تو الک زندگی خودت باشه...
تو اینستاگرام میچرخی و از لحاظ ظاهری زندگی های بهتر از خودتو میبینی خب نسبت به زندگی
خودت اولا غافل میشی و بعدشم دلسرد میشی...❗️
👈🏻 واقعا مسخره ترین کار دنیا مقایسه کردنه...
▪️چون انتظار خدا از هر کسی فرق داره واقعا...
♥️ خدا به هر کسی بر اساس انتظاری که ازش داره امکانات و استعداد و توانایی می ده و اتفاقا بر
اساس همونم اون دنیا ازش سوال جواب می پرسه ...☑️
🔹 خب انتظاری که خدا از اون شخص داره رو که از تو نداره ..
شاید خدا گناهای♨️ تورو ساده تر از گناهای اون شخص ببخشه🙂
ببین ؟
سرت تو لاک زندگی خودت و امتحانات زندگی خودت باشه...😊
↩️ از اینستا بیا بیرون...چون باعث میشه به زندگی بقیه نگاه کنی و زندگی خودت یادت بره ...🤭
✳️ تو وظیفه ای جز درست کردن زندگی خودت نداری...
▪️پس تمرکزت رو خودت باشه...
اصلا زندگی خودتو با بقیه مقایسه نکن...🚫
ممکنه گناهای تو راحت تر بخشیده بشه تا گناهای اون...
👈🏻 چون خدا به اون امکانات خوبی داد ولی ناسپاسی کرد ولی به تو نداد و داری سعی میکنی خودتو باهاش وفق بدی...خب ...خدا تورو راحت تر میبخشه دیگه...😉
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_پنجاهم 💠 #از_علائم_حتمی_ظهور 👇🏻 🕋 ✨ وَٱسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُن
🔴 #وقایع_آخرالزمان
🌸 #قسمت_پنجاه_ویکم
⚔️« #جنگ_با_سفیانی و #خَسفِبیداء» درقرآن📖
👤ابوخالد کابلی از امام باقر علیه السلام روایت فرموده که:
🌼✨ وقتی #قائم ظهور کند همه جا را سِیر نموده تا به «مُرّ» (واقع در منتهای کشور یمن) می رسد، در آنجا به ایشان
می گویند: حاکمی که در مکه معیّن کرده بودید کشته شد!
🔹 #قائم از آنجا به مکه بر می گردد و قاتلین را می کشد و بیش از این کاری نمی کند.✋🏻
🔸سپس راه می افتد و مردم را #دعوت به دین خدا می نماید،
🔹 تا اینکه به #سرزمین_بیداء می رسد. در آنجا #دو_لشکر_سفیانی قصد او می کنند ولی خداوند به زمین فرمان می دهد از زیر پای آنها فرو رود و آنها را ببلعد.
این است معنای آیه شریفه👇🏻👇🏻
📖✨وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ ✨[سبأ/۵۱]
🔸و اگر ببینی هنگامی که فریادشان بلند می شود اما نمی توانند (از عذاب الهی) بگریزند و آنها را از جای نزدیکی (که حتی انتظارش را ندارند) می گیرند...✨
📔 إثباث الهداة، ج۵، ص۱۹۰
📙 الزام الناصب، ج۱، ص۸۴
#یازینب
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#زیبایی_های_ظهور ٧😍 ❇ #زنده_شدن_تمام_عیار_زمین🤩 🌷 پیامبر مهربانی (صلی الله علیه وآله): ✨🌊چشمه سار
#زیبایی_های_ظهور ۸😍
❇⚖ #قسط_وعدل در دولت مهدی(عجــل الله)
🌻 پیامبر مهربانی ها(صلی الله علیه وآله):
✨ {مهدی عجــل الله} 🌏جهان را پر از
#قسط و⚖ #عدل می کند.
همانطور که از #ظلم و جور پر شده است.😃✨
#مجنون_الحسین
_☀️ 🌤 🌥 ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🎥 #سخنرانی تصویری 👤 #استاد_رائفی_پور 🎤 🔴موضوع : #چگونه_گناه_نکنیم ؟⁉️🤔 🎞️قسمتی از #جلسه_ششم (آ
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #سخنرانی تصویری
👤 #استاد_رائفی_پور 🎤
🔴موضوع : #چگونه_گناه_نکنیم ؟⁉️🤔
🎞️قسمتی از #جلسه_ششم
(آخرین جلسه)
📝 #قسمت_هفتم
🔻 تنبیه نفس
دسته بندی موضوعی : #فرهنگی #اجتماعی #قران
❇️ #پیشنهاد_دانلود 👌🏻
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ___
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_ششم 🔻 #آدم_و_حوا_در_بهشت 🔹پس از آنکه آدم زندگی یافت، خداوند رموز و حق
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_هفتم
🔻 #وسوسههای_شیطان😈
🔹 #شیطان که همه بدبختیهای خود و رانده شدن از درگاه الهی و بهشت را از ناحیه آدم می دانست😒
🤔 درصدد بود تا به هر طریق که ممکن است #موجبات_گمراهی_آدم_و_حوا را فراهم سازد😈،
🔸 پس #ابلیس خود را در میان #آرواره_ماری🐍 #پنهان کرد و به آدم نزدیک شد و رو به آدم کرد و گفت:
😈 #به_خدا_سوگند من #دلسوز و #خیرخواه شما هستم😌،
☝🏻 اگر از آن درخت بخوری
⬅️ از #غیب و #آینده باخبر می شوی و
⬅️ #قدرت_عظیم می یابی😉
⬅️ همینطور #فرشته_خواهی_شد و
⬅️ #زندگی_جاودانه می یابی .😊
🧔🏻 و چون #آدم نمی دانست🤷🏻♂️ که با #شیطان گفتگو می کند گفت:
✨ اینها #وسوسه_شیطان است و من جز به #دستور_پروردگارم عمل نمی کنم.✋🏻😑
🔸 #شیطان بعد از آدم به نزد #حوا رفت و به او گفت؛
😈 آیا می دانی که خداوند به سبب فرمانبرداری شما، استفاده از این درخت ممنوعه را بار دیگر برای شما #مباح کرده است و به تو می گویم که
☝🏻 #اگر زودتر از آدم بتوانی از میوه این درخت بخوری بر آدم تسلط پیدا خواهی کرد😏😉
🧕🏻 پس #حوا به طرف درخت رفت،
💫 #فرشتگان خواستند او را برحذر دارند✋🏻
☝🏻 که #خداوند خطاب به فرشتگان فرمود؛
♥️✨او را #تنها بگذارید تا خودش #تصمیم بگیرد و مستحق #پاداش و یا #مجازات بشود.✨
🔹و آنگاه #حوا رو به #آدم کرد و او را از ماجرا #آگاه_ساخت و #هر_دو از میوه آن درخت #خوردند🤦🏻♂️،
🔹 در نوع #میوه_درخت اختلاف نظرهای بسیاری وجود دارد،
☝🏻 اما #درختان_بهشتی امتیاز خاصی دارند و آن این است که در یک زمان #چند_نوع_میوه می دهند
و آن درخت که آدم و حوا از آن تناول کردند همزمان
👈🏻 #گندم،
👈🏻 #انجیر و
👈🏻 #انگور داشت.
ادامه دارد...
#یازینب
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز)
ماجرای تلنگر شیخ رجبعلی خیاط
🎙 #اسـتــــــاد_عــــالـی
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفیپور
🌷 روح دین
🌺 ماجرای جالب گفتگوی شِبلی و امام سجاد علیهالسلام
🍃🌸🍃🌸
@masirsaadatee
🍃🌸🍃🌸
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_هفتاد_یکم
رضوان : جالبه تور پهن کردنت واسه محمدحسین و پسر عموت کم بود ... حالا دنبال مهرادی ؟!
مهدا با تعجب به او نگاه کرد و گفت :
این خانم ، مادر دوست مائده هستن چه ربطی به آقا مهراد داره ؟
نازنین پوزخندی زد به دختری که درکنار اشاره کرد و گفت :
ینی نمیدونی محدثه و مهراد خواهر و برادرن ؟
جالبه خودتو زدی به حماقت ...
ــــــــــــــ .... ♥ .... ــــــــــــــ
همگی خسته به منزل رفتند . مهدا بخاطر نگاه های خیره مادر محدثه از مادرش پرسید :
مامان ؟ چرا خانم آقای حسینی این جوری به من نگاه میکردن ؟
ـ چیزه ... شاید ازت خوشش اومده
ـ واا ؟ برای چی ؟
ـ اِ میدونی چیه ! ... کلا مادرای پسردار همین جوری هستن
ـ چه چیز عجیبی !
مهدا می دانست به این سادگی ها نیست و قضایای پنهانی وجود دارد .
وقتی خانه در خوابی پس از سحر فرو رفت ... با لپ تاپش برخی سرنخ های پرونده ی جدید را بررسی و از کشفیاتش یادداشت برداری میکرد تا در جلسه ای که صبح پیش رو داشت ارائه کند .
در خلوت از ضعفی که برایش پیش آمده بود اشک میریخت . گاهی این تنهایی با حضور فاطمه و مرصاد میشکست ... رفتار هادی بعد از آن حادثه تغییر کرده بود شاید به این نتیجه رسیده بود که مهدا توانایی هایی دارد که او از آنها بی خبر بوده است ...
باید دانست چنین زنانی در تاریخ کم نیستند اما فراوان هم نیستند ... خلقتی محکم دارند ... و متفاوت ترند ....
مهدا همیشه به همه یادآوری میکرد قهرمان هر زندگی فوق العاده زنی ست که قطعا نباید نظامی یا تیپ مردانه داشته باشد !
قهرمانانی در زندگیمان هستند که هیچ مرد توانمندی نمی تواند در برابر مشکلاتشان مقاومت کند ... چرا که خلقت ربوبیت این گونه است .... !
اغلب زن ها می توانند برای فرزندانشان هم پدر باشند هم مادر اما ... کمتر مردی چنین توانایی را داراست ...
همان طور که در حال بررسی پرونده ها بود به پروژه ی خودکشی رسید ... پروژه ای که سر نخ پرونده او شده بود و مهدا را به خواسته اش میرساند ... !
اما پرونده به حدی گنگ بود که یک سال پیش برای آگاهی تقریبا مختومه شده بود و در بایگانی آن را پیدا کرده بود .
نوید همکارش معتقد بود خواندن و تمرکز روی آن پرونده وقت تلف کردن است اما مهدا مصر بود مطمئن شود ... پرونده ی خودکشی مشکوک *هیوا جاوید* ربطی به م.ح و زندگی او ندارد ...
پرونده را چند بار خواند و با هر بار خواندن ، جمله ی امیر رسولی در ذهنش تداعی میشد " هیوا جرئت خودکشی نداشت ..... هیوا مخالف برنامه ی مهمانی ها بود .... با کارن خیلی مشکل داشت ... به پلیس آمار کار های غیر قانونی کارخونه کارن رو داده بود .... "
بوی قتل به مشامش خورده بود و میخواست هر طور شده به واقعیت برسد اما پاهای ناتوانش خیلی او را آزار میداد ...
با نگاه به وضع خودش در آینه لحظه غبار اشک دیدش را تار کرد و با یادآوری حرف هایی که شنیده بود قلبش به درد آمد ...
نگاهی به مائده غرق در خواب کرد و با یاد اشک هایی که ریخته بود حالش از خودخواهی و بی رحمی صاحبان قلب های بی رحم بهم خورد ....
.... دختره افلیجی .... افلیجی .... فلج .... فلج
این کلمات آزارش میداد ... زجر میکشید وقتی انگشت هایی در کوچه ، خیابان ، دانشگاه و حتی محل کارش او را نشان میدادند ... !
خیلی دلش می گرفت وقتی ترحم دیگران را میدید ... تمام این وقایع باعث شد تصمیم بگیرد به گونه ای زندگی کند که انگار این معلولیت هیچ محدودیتی برایش نداشته ....
قلبش را با یاد معشوقش آرام کرد ... زیارت عاشورایی خواند تا یادش بماند سرور جوانان اهل بهشت چه مصیبت ها دیده ... زینبِ فاطمه برای زینب شدن از چه تعلقاتی گذشته ....
میتوانست آهنگی گوش کند و کتابی با مضمون مثبت اندیشی بخواند ... با قلم روانشناسانی که هر روز مقاله هایشان را میخواند ... همه آن ها با روحش در ارتباط بود اما هیچ کدام آرامش جاوید را به قلبش روان نمیکرد ...
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_هفتاد_دوم
حتی صحبت با استاد دانشگاه لندن که همیشه او را آرام میکرد ، کسی که مهدا را در مسابقه های تهران دیده بود و از طریق ایمیل با هم در ارتباط بودند نمی توانست قلب پر التهابش را قرار دهد ...
استاد ماری پی یِر معتقد بود وجود مهدا نیرویی دارد که به او در پیشبرد اهدافش کمک میکند برای همین قبل از شروع و اتمام پروژه های تحقیقاتیش چند دقیقه با مهدا صحبت میکرد ... هر دو بهم آرامش میدادند ....
ایمیلش را چک کرد و دید استاد باصفا باز هم احوالش را پرسیده و گفته میخواهد به ایران بیاید و مهدا را هم ببیند .....
ــــــــــــــــــــــــــــ ♥ ـــــــــــــــــــــــــــ
پس از آماده شدن و بیدار کردن مائده به سراغ مرصاد رفت .
ـ پاشو دیگه چقدر میخوابی ...
ـ ول...م ک...ن
ـ پاشو مرصاد دیرمه .... بعدشم خودت کلاس داری ....
ـ نمیرم ... خوابم میاد
بسمت تخت مرصاد رفت و با یک حرکت پتو را کشید و گفت :
تا پنج میشمارم ... وگرنه وارد مرحله بعد میشیم ...
مرصاد ناگهانی و با یک حرکت بلند شد که باعث شد مهدا تکانی بخورد ...
مرصاد دستش را دو طرف صندلی گذاشت و گفت :
هی خانم مارپل ! بد بازییو با من شروع کردی !
خمیازه ای کشید که مهدا گفت :
تو بپا خفمون نکنی .... خوبه چیزی نگذشته از سحر وضع معده ات اینه
ـ تو مگه معده ی منو دیدی ؟
ـ دهنتو به اندازه ی تمساح آفریقایی باز کردی ... با این دندونات ... ایش ...
ـ زهر انار مگه دندونام چشه ؟ اصلا پسر به این جیگری کجا دیدی ؟
مهدا به حالت استفراغ گفت :
بقول محدثه ما این سقفو لازم داریم
با آمدن اسم محدثه لبخند محوی روی لب های مرصاد نشست که مهدا پس گردنی نثارش کرد و گفت :
هی یو ..... ! ( هی تو ) کجایی مستر ؟ هوا برت نداره ! کسی تو این سن بهت زن نمیده ....
ـ تو کلا میذاری من فکر کنم بعدا بخونیش ؟
ـ نه چون بزرگت کردم
ـ چه جالب تو دوسالگی مادری کردی ؟ مگه من بچم که بهم زن ندن ؟
ـ آره تو دوسالگی مادری کردم مشکلیه ؟ در بچه بودن تو شکی نیس . طرفت از تو بچه تره .... منطقی باش مرصاد
ـ دل آدم که منطق نمیشناسه ....
ـ چه بی حیا شده پاشو تا نزدم فرق سرت
ـ بی حیایی کجا بود حرف دلمو زدم ... به تو نگم به کی بگم ؟
ـ به عقلت ... برای ساختن یه زندگی با عقلت بیا جلو ولی با قلبت راهو برو ... وقتی به دو نفر شدن رسیدی دیگه عقلتو بذار سر طاقچه ولی الان ۷۰ ، ۳۰ عقل جلو تره . جناب عالی ۱۹ سالته ... خیلی زوده ...
ـ اینا رو موقع خودتم میگی !؟ بابا ۲۴ سالش بوده با مامان ازدواج کرده ...
ـ تو هم ۲۴ سالت بشه اون وقت ... من هم الان تصمیم ندارم کسیو بدبخت کنم ...
ـ الحمدالله خدا تو سر کسی نزده ... !
ـ من فعلا نمیتونم به این چیزا فکر کنم ... هیچ دامادی عروس فلج نمیخواد
ـ مهدا تو فلج نیستی ! تا الان که چند جلسه فیزیوتراپی رفتی ، قشنگ تونستی انگشت پاتو تکون بدی این خیل...
ـ کافی نیست ... بسه پاشو آماده شو منو برسون بعدشم برو دانشگاه
ـ آغا این دختره عقده ایه دیوونه ام کرده ... ینی من میگم سیاه فورا میگه سفید ... میگم چپ میگه راست ... میگ...
ـ غر نزن ، غیبتم نکن ... پاشو مرصاد تا شهیدت نکردم
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_هفتاد_سوم
منتظر استاد صابری به برگه های مقابلش زل زده بود ، با صدای در نگاه چرخاند همه ایستادند و احترام گذاشتند .
استاد صابری : بفرمایید . خواسته بودین جلسه ای تشکیل بدیم
مهدا : بله قربان من چنین درخواستی داشتم .
ـ خب بفرما
مهدا با لپ تاپش عکس و مشخصات هیوا را روی صفحه ی نمایشگر انداخت و گفت :
قربان اول از همه به گره کور پرونده برسیم
.
.
هیوا جاوید . متولد ۱۳۶۵ تهران
در یک خانواده متمکن و مشهور بدنیا اومده
پدرش یکی از اصلی ترین سهام داران شرکت .... هستن
یک خواهر و دو برادر داره
خواهرش هانا جاوید دختر آزادیه نویسندگی تئاتر خونده و در حال حاضر جایی مشغول به کار نیست
.
.
.
و شخصیتی که ذهن همه رو درگیر میکنه کارن ، دوست پسر خواهرش که ظاهرا خیلی بهم نزدیکن
کارن مدیر عامل یکی از شرکت های ... هست . فرار های مالیاتی زیادی داره و متاسفانه خیلی از معاملاتش به برخی سیاست مدارا میرسه .....
.
شرکتش علاقه ی زیادی به واردات داره .... یکی از معاملات مشکوکش با طرف ترکی باعث شده هیوا که متوجه یه چیز عحیب شده بوده بخواد یه روز تمام شرکت بمونه تا دست کارن رو کنه ...
سید هادی : طرف ترکی برای چی اون جا بوده ؟
ـ هنوز اطلاعات زیادی ندارم اما به گزارش آگاهی که چند روز قبل از مرگش رو گفته این قسمت توجهم رو جلب کرد ... قطعا بی ربط نبوده
ـ خب پیشنهادت چیه ؟
ـ ما به نفوذی نیاز داریم
ـ و اون نفوذی ؟
ـ هنوز مطمئن نیستم ولی بنظرم بشه روی هانا حساب کرد
نوید : محاله ... شما نمیشناسینش
یاسین : من با سروان فاتح موافقم ... من قبل از دادن پرونده به ایشون خودم هم مطالعه کردم هم تحقیق و به چیز عجیبی برخوردم .... هانا جاوید خیلی تحت تاثیر مرگ خواهرش قرار گرفته .... میشه به این دلیل ...
سید هادی : نباید ناجوانمردانه عمل کرد و اونو گول زد ... ما حق نداریم جان اونو بخطر بندازیم
یاسین : نه سید منظورم اینکه شاید طالب باشه بدونه خواهرش چرا کشته شده !
مهدا : اول از همه باید تا اثبات عدم خودکشی پیش بریم ... این دلایل فرضی برای خودمون هم فقط یه تصوره
سید هادی : موافقم
مهدا : بهتره روی خودکشی تمرکز کنیم من با امیر رسولی کسی که هیوا بهش علاقه داشته چندین بار صحبت کردم ...
نتیجه ای که من گرفتم اینکه هیوا هم بخاطر معتقد بودن و هم به دلیل ترسی که داشته محال بوده خودکشی کرده باشه ...
نوید : ما نتونستیم اثبات کنیم
ـ الان باید بتونیم ! این گروهی که الان برای آقای حسینی تهدید به حساب میان همین کسانی هستن که زنده بودن هیوا به نفعشون نبوده ... هیوا چی میدونسته که باید کشته میشده !
نوید : مشکل اینکه ما به پرونده پزشکی قانونی دسترسی نداشتیم ...
ـ غیر ممکنه پس این گزارش روی پر...
یاسین : گزارش مشاهدات خانم .... در ربع ساعت بازدید از جسد
ـ باید مشکوک تر از این باشه ؟ چرا این اتفاق افتاد ؟
ـ دستور اومد
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀