⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 📘کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا 📝 #پارت_نود_چهار
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
📘کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️
✍🏻نویسنده : داداش رضا
📝 #پارت_نود_پنج
🔻 اگه خدا بخواد روزیتو ببنده یه جوری میبنده که خودتم نفهمی از کجا یهو اینجوری شد...🙂
☝️🏻 ولی اگه خدا بخواد روزیتو زیاد کنه یه جوری روزیتو زیاد میکنه که خودتم تو کف میمونی...میگی اینا دیگه از کجا اومد😍🌹
خدا تو روزی رسوندن میدونی چجوریه⁉️
👈🏻 خدا اینجوریه : از جایی پول میرسونه که به مغز جن نمیرسه ...😄🌱
▫️ به این مدل خدا میگن : رزق من حیث لا یحتسب!
✨ تو رابطتو با خدا خوب کن...دیگه نگران هیچی نباش...✨
نگرانی یعنی بی ایمانی❗️
↩️ به میزانی که میترسی و استرس داری و اضطراب داری و نگرانی...دقیقا به همون اندازه نمره ایمانت ضعیفه😩🤭
نترس !
قوی باش😊💪🏻
🔻 بابا همه چی دست خداست...ای نو صد بار بگو تا باورت بشه توحید عملیتو قوی کن😉🍃
👈🏻 خدا خیلی مهربون و حکیمه...😇
🔸 حتی اگه خودتم بخوای به خودت آسیبی بزنی...اگه خدا نخواد نمیتونی😃✔️
تو حتی اراده خودتم خیلی وقتا دست خودت نیست...❌
💟 اینو بگو که همه کار خداست..
دوست دارم توحید عملیت قوی بشه!🙃
🔘 اگه بخواد برات یه اتفاقی بیوفته...
تو اگه خودتو داخل یه خونه آهنی هم زندانی⛓ کنی...اون اتفاقی که باید برات بیوفته میوفته ...❗️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_سی_و_سوم 🔻 #طوفان_معروف_نوح_و_عذاب_الهی ...... 🔹 #دعوت_نهصد_وپنجاه
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_سی_وچهارم
🔻 #طوفان_معروف_نوح_و_عذاب_الهی
.......
🔹در لحظه ای که #خداوند مقرر کرده بود #طوفان🌪 شروع شد، از آسمان مانند #آبشار آب فرو می ریخت⛈ و از زمین🌎 آب می جوشید⛲
👱🏻♂️ و #کنعان در خطر شدید قرار گرفت و دیگر چیزی نمانده بود که #هلاک گردد، نوح فریاد زد؛🗣️
🤲🏻✨« #پروردگارا! پسرم از خاندان من است و عده تو در مورد #نجات_خاندانم حق است.»✨
♥️ #خداوند در پاسخ نوح فرمود؛
💫«ای نوح! او از اهلت #نیست، او فرد #ناصالح و #ناشایستهای می باشد،
☝🏻بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی از من #مخواه به تو #اندرز می دهم تا از #جاهلان نباشی.»✋🏻✨
🍃نوح عرض کرد؛
✨«پروردگارا! من به تو #پناه_میبرم که از درگاهت چیزی بخواهم که آگاهی از آن ندارم،😔 و اگر مرا نبخشی و به من رحم نکنی از #زیانکاران خواهم بود.»😢✨
🔸تمام قوم نوح به جز آنان که #سوار کشتی بودند، از جمله، #زن_اول👱♀️ نوح و #پسرش👱🏻♂️ کنعان #غرق_شدند.🌊
🔹 #ضربات_موج🌊 کشتی🚢 را به سرزمین #مکه رساند.
👈🏻 هنگامی که نوح و یارانش بر کشتی سوار شدند، ♥️ خداوند #آرامشی_عمیق به تمامی اهل کشتی داد و همه در کمال #آرامش مشغول #عبادت خدا شدند🤲🏻
🔸نوح هنگامی که سوار کشتی شد، جمله ♥️«لا اله الا اللّه »♥️ را به زبان داشت.👌🏻
↩️وقتی که نوح و همراهانش سوار بر کشتی شدند آب همه #کوهها🏔 و دشتها را فرا گرفته بود،
گویی همه جا #اقیانوس بود،😲
دیگر زمین🌏 با #قلّه کوهی دیده نمیشد و به تعبیر قرآن؛
📖✨« #کشتی_نوح با سرنشینانش، سینه امواج کوه گونه را می شکافت و همچنان به پیش می رفت.» ✨
🔹هنگامی که کشتی به سوی سرزمین #مکه روانه شد، حضرت در میان کشتی قصد انجام #حج_عمره کرد،
همانجا #مُحرِم شد و آن کشتی به امر خدا #هفت_بار در محاذی کعبه به دور آن #طواف کرد و حضرت و همراهان، #حجّ_عمره را با #اعمالشان انجام دادند.✔️
↩️همانطور که گفته شد نوح هنگام سوار شدن جمله ♥️«لا اله الا اللّه »♥️ را به زبان آورده بود، لذا جمله
« #لا_اله_الا_اللّه_اَلْفَ_مَرَّةٍ» را در #نگین_انگشترش حک نمود تا همیشه این کلمه همراهش بوده و #به_یاد_خدای_یکتا و بی همتا باشد.✨
ادامه دارد...
#بنت_الزهرا
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🎬 دانلود سلسله #کلیپ با موضوع #گناه_چیست_توبه_چگونه_است 📌 #قسمت_بیست_و_دوم: "تنها نقطهٔ رهایی" 👤 #
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 دانلود سلسله #کلیپ با موضوع
#گناه_چیست_توبه_چگونه_است
📌 #قسمت_بیست_و_سوم: " هدف برتر "
👤 #استاد_پناهیان
🔆 آغاز توجه انسان به خدا کجاست؟
🔺 یک سؤال مهم برای تعیین هدف...
#یازینب
_ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 بــاز شـــدטּ گــره ای ڪـه نــمــیـــدونــی عـلـتــش چــیــه 🙂👌🏻
#یــاحــســیـــטּ
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
💠 #پرسمان_مهدوی
🔻 #سوال:👇🏻
🔹آيا ميتوان به امام زمان(عجل الله) نامه نوشت❓ چه شرايطي بايد رعايت شود❓
✅ #پاسخ :👇🏻
🔸نامه 📜 يا به اصطلاح عريضه نويسي، يكي از راههاي توسل و بيان حاجت به محضر #امام_زمان(عجل الله) يا هر امام ديگر است.✔️
🔹 در نحوه عريضهنويسي بيان شده است كه حاجت خود را در كاغذي نوشته و آن را در #چاه_پاك يا #آب_جاري بيندازيد (فرقي نميكند چاه كجا باشد).
👥 افراد با اين روش، #حاجت خود را به #امام بيان ميكنند و امام، با احاطه و علم فراواني كه دارد از خواستههاي آنان مطلع ميشود؛
⬅️همانگونه كه هنگام #زيارت يا بعد از #نماز يا هر وقت ديگر، هر حاجتي به طور #شفاهي از امام ميخواهيم، اطلاع مييابد و حتي اگر از قلب♥️ خويش بگذرانيم، امام(علیه السلام) اطلاع مييابد.
☝️🏻پس گفتن #شفاهي يا نوشتن #كتبي فرقي نميكند و امام در هر صورت #اطلاع مييابد.
🔹و نوشتن #نامه 📜يكي ديگر از راههاي بيان #حاجت است.
🔸 با توجه به #آموزشهايي که #امامان_معصوم براي رُقعه نويسي به پيروان خود دادهاند و همچنين نامهها و عريضههايي که براي امامان بزرگوار توسط #شيعيان نوشته شده است،
⏪عريضه بايد شامل #دو_بخش عمدة #توقيفي و #اختياري باشد:
▪️ منظور از بخش #توقيفي، محتوايي است که از ناحيه #امامان_معصوم به نوشتن آن امر شده است و #شيعيان، در همه عريضههاي خود، استفاده کردهاند.
☝️🏻 اين قسمت، غالباً شامل↘️
💥 #اذکار و #اسماي_الهي و #توصيف و #مدح و #ثناي_حضرت_حق و کلماتي براي توجه و توسل به حضرات معصومان و ذکر #اسامي مبارک آنها است.
❇️ #شيعيان، هم ميتوانند براي اين قسمت، با قلم خود، #خداوند متعال را بستايند و به درگاه #اهلبيت متوسل شوند و
⏪ هم ميتوانند از مدح و ثنايي که در ادعيه معصومان وارد شده يا عريضههاي مختلفي که #بزرگان ديني نگاشتهاند، استفاده كنند.
▪️بخش #اختياري_عريضه، شامل⤵️
👈🏻 مطالبي است که #نويسنده عريضه براي عرض #حاجت_شخصي، بيان حالات و راز و نياز با خداوند متعال و امامان به انتخاب و قلم خود مينويسد.
#ادامه_دارد...
#پرسش_وپاسخ_مهدوی
#یا_زهرا
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
🔷️ چرا گاهی بی دلیل دلمان میگیرد⁉️
🧔🏻جابر جُعفي مي گويد:
در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم🙂
ناگهان دلم گرفته شد😔
🔻 از امام باقر (علیه السلام) پرسيدم:
یابن رسول الله❗️
گاهي بدون مقدمه و بی دلیل اندوهگين مي شوم😪
به گونه اي كه اثرش در چهره ام آشكار مي گردد🤦🏻♂️
بي آنكه مصيبتي به من برسد يا چيز ناراحت كننده اي به سراغم آيد رازش چيست⁉️🤔
🌹امام باقر (علیه السلام) فرمود:
آري اي جابر❗️
💝 خداوند انسانهاي👥️️ با ايمان را از سرشت بهشتي بيافريد و نسيم روح خويش را در بين آنها جاري نمود😍
👈🏻به همين خاطر مؤمن برادر مؤمن است👬🏻
👆🏻 روي اين اساس، اگر در شهري به يكي از ارواح مؤمنان آسيبي برسد💔
روح ديگر نيز اندوهگين مي شود😔
❇️ زيرا بين روح هاي مؤمنان، ارتباطي وجود دارد.. ✔️
📘اصول کافی، باب اخوة المؤمنين
#یاحسین
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت20 چند روز بعد موقع برگشتن از سرکار از جلوی مغازهی آقای امیر زاده که رد
🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت21
با احتیاط داخل مغازه شدم و همانجا جلوی در ایستادم.
خودش پشت پیشخوان بود.
–بفرمایید، مغازه خودتونه. دو قدم جلوتر رفتم.
بستهی کوچک کادو پیچ شده ایی را روی میز گذاشت.
–من اتفاقی که اون روز افتاد رو برای مادرم تعریف کردم. ایشونم گفتن که باید ازتون عذر خواهی کنم و برای اینکه کدورتی
تو دلتون نمونده باشه، گفتن که این هدیه رو از طرف مادرم بهتون بدم. بعد دستش را به طرفین تکان داد:
–با اون حالش کلی هم با من دعوا کرد که چرا اونجوری گفتم.
سرم را به طرفین تکان دادم.
–اصلا نیازی به این کارها نیست. به مادرتونم بگید من کینه ایی ندارم. نکنه شما فکر کردید من نفرینتون کردم؟
–فکر نکنم شما اصلا بلد باشید که نفرین کنید. اگر این هدیه رو قبول نکنید هم مادرم ناراحت میشن هم من باور نمیکنم که من رو بخشیدید. بعد جعبه را برداشت و به این طرف پیشخوان آمد و دو دستی مقابلم گرفت.
–خواهش میکنم قبول کنید.
دچار یک جور رودروایسی و معذب بودن شدم. فقط میخواستم زودتر از آنجا بروم. جعبه ی کادو پیچ شده را گرفتم و تشکر کردم و از مغازه بیرون آمدم.
در ایستگاه نشسته بودم و منتظر مترو بودم. هنوز کادو در دستم بود. جنس کادو انگار از جنس پارچه بود. نرم و زیبا. زمینه ی آبی داشت و گلهای برجسته از خودش رویش برق میزدند.
آرام چسبهایش را باز کردم تا پاره نشود.
داخلش یک جعبهی مخملی سفید رنگ بود. درش را باز کردم. سه نوشت افزار طلایی بسیار زیبا داخلش بود. خودکار و خودنویس و روان نویس. حتما یکی از گرانترین نوشت ابزارهای مغازه اش است.
نمیدانم یعنی تمام این اتفاقها به خاطر قبول نکردن انعام آن روز است.
به خانه که رسیدم رستا با بچه هایش آمده بودند. مریم و مهدی با دیدنم به طرفم دویدند و خودشان را در آغوشم انداختند. بعد بالا و پایین پریدند و با هم گفتند.
–خاله چی خریدی؟ خاله چی خریدی؟
همیشه وقتی شکلات یا خوراکی گیرم میآمد نمیخوردم و گوشهی کیفم برای بچه ها نگه میداشتم. ویفریهایی که از مترو خریده بودم را به دستشان دادم و بوسیدمشان. مهدی و مریم دو سال بیشتر با هم اختلاف سن نداشتند. واقعا بچه های معرکه ایی بودند.
رستا گفت:
–تلما جان، از بیرون امدی اول دستات رو بشور و یه آب نمکی قرقره کن بعد بچه ها رو بغل کن.
کیفم را کناری انداختم
گیره ی شالم را باز کردم و از سرم کشیدمش. کلیپس موهایم را برداشتم و اجازه دادم روی شانه هایم خستگی در کنند. همانطور که به طرف سرویس بهداشتی میرفتم گفتم:
–مگه این وروجکتای تو میزارن، هنوز از راه نرسیده آدمو خفت میکنن.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت22
دستهایم را با حوله خشک کردم.
شما ناهار خوردید.
مادر گفت:
–آره، سهم تو رو گذاشتم رو اجاق.
–چی داشتیم.
–رستا آش آورده بود.
رستا گفت:
–آره از دیروز ویار آش کرده بودم. دیگه پاشدم درست کردم واسه شمام آوردم.
–وای رستا، با این وضعت قابلمه آش بلند کردی؟ به خودت رحم نداری به اون بچه تو شکمت رحم کن. اون که زورش به قابلمه نمیرسه.
رستا خندید.
–نه بابا، بخوامم اصلا نمیتونم. نزدیک بودن اینش خوبه دیگه، زنگ زدم محمد امین امد گذاشت تو ماشین، من فقط زحمت رانندگی رو کشیدم. مرد داریم مثل شیر من چرا بار سنگین بردارم.
محمد امین با غرور گفت:
–اره آبجی من که نمردم تو بار برداری، هر وقت کاری داشتی فقط زنگ بزن.
رستا بعد از این که حسابی قربان صدقه ی محمد امین رفت پرسید:
–راستی تلما تو چرا تا این ساعت ناهار نمیخوری؟ ساعت چهاره.
–آخه بخوام اونجا هر روز هزینهی ناهار بدم که کل حقوقم میره.
–خب از خونه ببر.
مادر گفت:
–منم بهش میگم، میگه روم نمیشه، اونا ناهاراشون همیشه خورشتیه. وقت ناهار این نماز خوندن رو بهونه میکنه.
خواهرم با ناراحتی پرسید:
–آره تلما؟
با دلخوری از مادر گفتم:
–نه، حالا انگار ما غذا خورشتی نمیخوریم. بعدشم اگه حالا خورشتی نباشه چی میشه، موضوع این نیست،
کلا روم نمیشه پیش اونا غذا بخورم. آخه با پسرا سر یه میز سختمه، بعدشم تو فکر کن غذای نونی هم بخوای جلوی اونا بخوری، معذب میشم.
بهشون گفتم خانوادم ناهار نمیخورن منتظر من میمونن که با هم بخوریم.
چقدرم خانوادم واقعا منتظر میمونن.
رستا بلند شد و گفت:
–الهی خواهرت برات بمیره. الان آشت رو برات گرم میکنم.
مادر با دلسوزی گفت:
–بچم از همون اول حجب و حیا داشت. رستا خندید.
–وا، مامان، حالا مگه ما بیحیا هستیم، میخوای از تلما تعریف کنی خب مارو چرا میکوبی.
مادر نوچی کرد.
–این حرفها چیه دختر، بچه های من همشون خوبن. ولی این تلما از بچگی یه جوری دلسوز همه بود. ملاحظه میکرد، نه این که شماها نبودینا، نه، ولی مال این تو چشم بود. انشاالله سفید بخت بشی مادر.
رستا چشمکی زد.
–ببین با یه ناهار دیر خوردن چطوری دل مامان رو بدست میاری ناقلا. اصلا من از فردا کلا ناهار نمیخورم مامان بیشتر دوسم داشته باشه.
مادر کلافه بلند شد و همانطور که به طرف اتاق میرفت گفت:
–بحث ناهار نیست دخترتوام. عه، تلما مادر این بچهها دل و رودهی کیفت رو ریختن بیرون بیا جمع کن. من برم ببینم نادیا چیکار میکنه.
محمد امین گفت:
–لابد دوباره داره آهنک اون دخترخارجیه رو گوش میده.
مادر کلافه گفت:
–پس درس و مشق مگه نداره؟
رستا پچ پچ کنان گفت:
–به خاطر سنشه، زیاد سخت نگیرید از سرش میفته،
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸