eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⚫️⚫️🕊⚫️⚫️🕊                                    ﷽ #معرفی_یاران_امام_حسین(علیه السلام)📜 #یار_چهل_و_
⚫️⚫️🕊⚫️⚫️🕊                                      ﷽ (علیه السلام)📜 🌹 و 💗 💗 ✔️«جندب بن حجیر کندی خولانی» از بزرگان شیعه و از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. 💫 او در بین راه کوفه پیش از آنکه امام حسین علیه السلام با حر بن یزید برخورد کند به محضر امام شرفیاب شد و در خدمتش به کربلا آمد. ▪️وی در آغاز جنگ، یعنی در همان اولین حمله سپاه یزید به شهادت رسید. در برخی روایات نام پدرش، حجیر بن جندب، نیز همراه او در فهرست شهدای حمله‌ی اول ذکر شده است. 📗ابصار العین، ص 104. 💙 💙 💫حارِث (حَرِث) بن نَبهان از شهدای کربلا. ✨پدر او «نبهان»، غلام حمزه بن عبد المطلب و سوارکاری دلیر بود که دو سال بعد از شهادت حمزه، از دنیا رفت.حارث، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را درک کرده‌است. 🌺حارث در کنار امام علی(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام) بود و در ماجرای قیام امام حسین(علیه السلام)، همراه ایشان به کربلا آمد و در روز عاشورا در حمله نخست لشکر عمر بن سعد به شهادت رسید. (او غیر از حارث بن نبهان بصری که از  است.) .... 📕 شیرازی، ذخیرة الدارین، انتشارات زمزم هدایت، ص۴۷۲. 📗 مع الركب الحسینی، ۱۳۸۶ش، ج‌۴، ص۲۰۴. 📘 سماوی، ابصار العین، ۱۴۱۹ق، ص۹۸. 📒 ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۰۹ق، ج‌۱۰، ص۱۰۸. 🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀  ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر پر ماجرا 50.mp3
8.93M
۵۰ ✍خدا برات یه پیغام گذاشته در قرآن؛ ✨سابِقــوا إلی مغفـرهٍ من ربّکـــم "وقت تلـف نکن...از بقیه سبقت بگیـر" و خودتــو برسون به آغوشِ سراسر مغفرت خدا! یهو دیر میشه ها ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_ونوزدهم 🔻 #ساختن_کاخی_عظیم 🔹چون #فرعون موقعیت خویش را متزلزل دید😥،
📘 📖 📝 🔻 🔸چون از دریا🌊 گذشتند به سرزمین و 🏜 رسیدند. تحمل آنها به سر آمد و از ☀️و به موسی 😩 کردند. 🌸خداوند نیز ابری ☁️بر بالای سر آنها قرار داد تا از گرما☀️ در اَمان باشند و از برای آنها فرستاد و های🌊 فراوان بر آنها جاری ساخت. ولی قوم .❌😐 🔹 موسی خطاب به آنها گفت: 🍃شما را 🌍عوض می کنید، حالا ☝️🏻هرچه را که می‌خواهید، خود از اینجا خارج 🚶🏻‍♂شوید و را برآورده سازید ↩️ ، موسی از میان آنها رفت و قوم رفتن موسی را به معنای می‌دانستند. ☝️🏻پس توبه🤲🏻 کنند و خداوند توبه آنها را به شرط ماندن در بیابان🏜 « تیه» قبول کرد.✔️ 🔸در این میان تنها از توبه سر باز زد😒. آنها هر بار قصد خروج از تیه را داشتند با ☄روبرو می شدند فاصله بیابان تا مصر فقط 4⃣ بود و هرگز نتوانستند از آنجا خارج شوند❌ ⏳چیزی نگذشت که خداوند آنها را فراهم ساخت ✔️تا به رسیدند و یعقوب و پدرموسی، اسحاق و یوسف در آنجا به دنیا آمدند. ☝️🏻 که خداوند توبه آنها را قبول کرد،☑️ به قوم بنی اسرائیل خطاب کرد تا بعد از خروج از تیه وارد « اریحا» در فلسطین شوند و 🤲🏻 نجات خود را بجا آورند و 📜 در دوستی با خدا و محمّدصلی‌الله‌علیه‌وآله و علی‌علیه‌السلام . 🔸ولی آنها 😒کردند و این سرپیچی باعث شد ☝️🏻که خداوند 😷 را بر آنها فرستاد. ✨خداوند از موسی خواست☝️🏻 تا با قومش وارد شوند.☑️ ولی چون گروهی👥 ستمگر بنام ( عمالة) در آنجا زندگی می کردند قوم حاضر به رفتن نشد.❌ 🔹 موسی درصدد ⚔ با آنها برآمد و چند نفر را جهت آگاهی 🧐از آنها فرستاد. ☝️🏻 این گروه در بیرون شهر🏘 با ( عوج بن عناق) روبرو شدند. 👈🏻 او با قامتی به ارتفاع که گویند ماهیان🐠 را از قعر اقیانوس 🌊میگرفت و با نور خورشید ☀️سرخ میکرد.😲 🔸به هنگام از نوح خواست تا او را با خود ببرد ☝🏻 نوح او را می دانست و او را با خود نبرد.❌ 🔹 فقط آب تا رسید. او مدت عمر کرد.✅ 🔸زمانی که موسی با او مواجه شد با ضربه ای به پای او کوبید و چون به زمین افتاد او را به 🗡 رساند.✔️ ⏳بعد از مدتی قوم📜 عهد خود را بشکستند و تنها یوشع بن نون و کالب بن یوحنا به طرفداری موسی درآمدند✔️ 🔹موسی نیز . سرکرده قوم موسی به ⚰ از دنیا رفتند و هرکس که در مقابل موسی ایستاد به رسید😲 ♦️اما بنی اسرائیل به فرمان موسی گردن نهادند و به جنگ⚔ با ستمکاران پرداختند.☑️ ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔖دعا برای امام زمان عجل الله🤲 🔻ماجرای جالب شخصی که در کربلا، بجای درخواست حاجات شخصی، برای فرج دعا کرده و.. ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
D1737670T17020192(Web)-mc.mp3
9.64M
📝 زیارت اربعین راهی برای احیای نهضت حسینی 💠همان‌طور که مستحضرید هیچ‌ معصومی اربعین ندارد و اربعین از اختصاصات امام حسین (علیه السلام) است که ائمه توصیه به زیارت اربعین ابا عبدالله کرده‌اند. 🎤حجت الاسلام ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shab16Safar1402[12].mp3
4.41M
📝کنار قدم های جابر (هم‌نوایی با زائران اربعینی) 🎤 حاج میثم ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت425 —کیه؟ نگاهی به صفحه ی گوشی ام انداختم. —بیچاره علی، حتما نگران شده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت426 سرم را چرخاندم دیدم علی دستش را زیر چانه اش ستون کرده و به من نگاه می کند. از جایش بلند شد. —پس یه چیزی شده، درسته؟! خودم را به گنگی زدم. —چی؟ به طرفم آمد. —یه چیزی که نمی ذاره پیش من باشی. —آره، درگیر بارونم. کاش می شد زیرش قدم بزنیم. سرش را کج کرد. اگر نطقت باز می شه من حاضرم کرکره رو بدم پایین و بریم زیر بارون. ولی تو این کرونا صلاح نمی دونم. بعد دستش را زیر چانه ام زد و صورتم را بالا آورد. —اگه می خوای حرف نزنی عیبی نداره فقط بهم نگو که طوری نشده. خوشبختانه با آمدن چند مشتری که انگار به خاطر باران به مغازه پناه آورده بودند دیگر حرفی بینمان رد و بدل نشد. فردای آن شب شام، خانه ی مادر علی دعوت بودیم. اصلا دل و دماغ مهمانی نداشتم فکر هلما رهایم نمی کرد. به خصوص وقتی با علی لحظه های خوشی داشتیم مدام تصویر پر از حسرت هلما جلوی چشم هایم رژه می رفت. با خودم گفتم کاش دوباره با نرگس در مورد هلما حرف بزنم. شاید حالم بهتر شود. برای همین به محض آمدن علی به طبقه ی پایین رفتیم. نرگس خانم جلوتر از ما آن جا بود و به مادر علی کمک می کرد. هدیه تا علی را دید مثل همیشه آویزانش شد. علی پرسید: —عمه مرضیه کجاست؟ مادرش گفت: —با نامزدش رفتن بیرون، از اون جام می رن خونه ی مادر شوهرش. علی گفت: —حالا امشب که همه دور هم بودیم نمی رفت. آقا میثم خندید. —چی کارش داری، حالا بعد از این همه سال یکی امده این خواهر ما رو گرفته بذار برن خوش باشن. مادر علی اخم کرد و به آشپزخانه رفت، من هم دنبالش رفتم و پرسیدم: —مامان اگر کاری دارید بدید من انجام بدم؟ —نه، نرگس همه رو انجام داده. نرگس که در حال ریختن ترشی داخل پیاله ها بود رو به من گفت: —اگه امروز مغازه رفته باشی که حسابی خسته ای. من خودم یکی دوبار رفتم کمک میثم تو مغازه اصلا نتونستم. به نظرم کار خونه خیلی آسون تره. لبخند زدم. —من که واسه کار نمی رم. همین جوری دوست دارم پیش علی باشم وگرنه علی بدون منم راحت اون جا رو می چرخونه. البته دیروز رفته بودم. مادر علی گفت: —نرگس، چون بچه داره سختشه، وگرنه زن همپای شوهرش باشه باعث دلگرمی شوهرشه. بعد از این که مادر علی از آشپزخانه بیرون رفت کنار نرگس ایستادم و پچ پچ کردم. —الان از من تعریف کرد یا از تو؟ من که نفهمیدم. نرگس خندید و آرام گفت: —یه جورایی خواست بگه حواستون شش دونگ پیش شوهراتون باشه. —همه ش فکر می کنم مادر علی یه جورایی همیشه نگرانه که یه وقت من به علی توجه نکنم یا حواسم بهش نباشه. نرگس در دبه ی ترشی را بست. —اوایل ازدواج ما هم، من این حس رو داشتم، مادرِ دیگه. ولی بعد که مطمئن می شه ما حواسمون به زندگیمون هست دیگه کاری نداره، فقط باید زمان بگذره. البته بیشتر به خاطر زندگی قبلی علی آقاست، مادر و پسر خیلی اذیت شدن. نرگس یک تکه هویج از روی پیاله ی ترشی برداشت و در دهانش گذاشت. —راستی دیشب شامی پخته بودم خواستم برات بیارم دیدم چراغاتون خاموشه. گذاشتم تو یخچال برات. —دستت درد نکنه، آره کلا این روزا ذهنم اون قدر آشفته س که زود خسته می شم. —به خاطر همون ماجرای هلما؟ لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت427 سرم را تکان دادم. شروع کرد به چیدن پیاله ها داخل سینی. —تو مطمئنی اون واقعا عاشق علی آقاست؟ شاید الان زندگی تو رو می بینه به خاطر حسادت و حسرتو ... حرفش را بریدم. —آره بابا، اون اوایل یه بار قشنگ خودش بهم گفت. بعدشم، از روی رفتاراش مشخصه‌. کارایی انجام می ده که خودم قبل از ازدواجم انجام می دادم. اون طور که خودش می گفت از اولشم این علاقه بوده فقط انگار یه دوره ای افتاده رو دنده ی لج و... نرگس با تعجب نگاهم کرد. —نه، فقط لج بازی نبود. من یادمه دیگه، اون کلا افکار و رفتارش عوض شده بود. تازه همون موقع هم عوض نشده بود کارایی که من برای میثم انجام می دادم براش بی معنی بود. می گفت من یه بار واسه علی کاری انجام بدم اون قدر ندونه دیگه محاله انجام بدم. می دونی همه ش دنبال لقمه ی آماده بود. کاش می شد یه جوری به اینایی که عاشقن حالی کرد که بابا مردا همه یه جورن. هر کسی اخلاق و معیارای درستی برای ازدواج  داشته باشه معمولا زندگی خوبی خواهد داشت. به نظر من اگر علی آقا الان مجرد بود و هلما رجوع می کرد باز نمی تونست باهاش زندگی کنه.  روی صندلی نشستم. —چرا نمی تونست؟! —برای این که سلیقه هاشون، دیدگاه شون به زندگی، حتی نوع لذت بردن از زندگی شون با هم خیلی فرق داشت. همه چی که علاقه نیست. نگاهم را پایین دادم. —گفتم که؛ الان خیلی تغییر کرده. نرگس هم روبرویم نشست. —آره قبلا گفتی ولی این تغییر سطحی باعث نمی شه اون نگرشش به زندگی عوض بشه. اگرم بخواد این کار رو کنه مدتها طول می کشه. ببین مثلا خود تو از این که یه وقتایی ناهار درست کنی و پاشی ببری مغازه ی شوهرت لذت می بری، شوهرتم از این کارت خوشحال می شه. همین محبت کردنای کوچیک باعث گرم تر شدن زندگی تون می شه. ولی از نظر هلما این کار خیلی مسخره س، با خودش میگه چه کاریه، خب بریم رستوران غذا بخوریم. بعضی وقتا می بینی، شوهر طرف مقابل هم همین طور فکر می کنه و این چیزا رو محبت نمی دونه. چون ممکنه اصلا این نوع از محبت رو توی خونواده هاشون ندیدن یا اصلا یه جور اتلاف وقت می دونن. دستم را زیر چانه ام زدم. —اهوم، من و علی هم تو بعضی چیزا همچین اختلافایی داریم، که اکثرا من کاری رو که اون دوست داره انجام می دم. لبخند زد. —دقیقا! نکته ی اصلی همینه. اما بعضی خانما این رو قبول ندارن. اصلا نمی تونن بپذیرن که زن به خاطر روحیه و توانمندی که داره اکثرا باید کوتاه بیاد. کلا همراه شدن بعضی از آقایون ممکنه سالها طول بکشه. دیدی بعضی از این پیرزن، پیرمردا تازه آخرای عمرشون چقدر ارتباطشون با هم خوب می شه؟ خندیدم. —فکر کنم تو حسابی همه چی دستت اومده ها! امیدت رو بستی به آخرهای عمرت. دستی به روسری اش کشید. —نه، خداروشکر من حرفم رو می تونم با صحبت و مذاکره های پی در پی پیش ببرم. میثم آدم منطقیه. منظورم مردایی هستن که خیلی مقاومت می کنن. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸