11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️آیا حماس زیر بیمارستانها تونل زده؟
🔹ارتش رژیم صهیونیستی برای توجیهِ حمله به بیمارستانهای غزه با انتشار فیلمی از یک گودال در کنار بیمارستان مدعی شده که ورودی تونلِ حماس را کشف کرده است.
🔹اما حالا یک تیم تحقیقاتی این ادعا را بررسی کرده و مشخص شده که صهیونیستها مخزنِ آب بیمارستان را ورودی تونلِ حماس جا زدهاند.
ـــــــــــــــــــــــ
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🎊تبریک🎊
حسن روحانی و ظریف معلوم الحال، در حال تبلیغ راهبرد صبر استراتژیک نظام و رهبری هستند!!!🤯🤯
⁉️⁉️کدام عقل سلیمی باور می کند این دو خائن، پرچمدار منویات رهبری باشند؟!؟! واقعا کدام عاقل حزب اللهی خط سازش امروز که این دو پرچمدار آنند را خط ولایت می داند؟!؟!
💯 همین که روحانی و ظریف از عدم ورود مستقیم ایران در حمایت از مردم مظلوم #فلسطین سخن می گویند، آن هایی که کوچکترین تردیدی نسبت به ورود ایران داشتند باید یقین کنند که قطعا نظر رهبرانقلاب غیر از نظر این ها است و برای همین است که این ها به دست و پا افتاده اند.
🔆 اینکه تمام رسانه های اصلاح طلب، پر از سخنان روحانی و ظریف می شود، مشخص است که باز این ها به مقابله رهبر انقلاب بلند شده اند و بدنبال شکستن خط ولایتند.
♨️ همیشه در طول ۴۵ سال انقلاب این ظریف و روحانی از بزرگترین پرچم داران سازشکاری با دشمن بوده اند و همیشه مقابل امام و رهبری ایستاده اند و همیشه به نام صلح و سازش و عدم هزینه، بدترین هزینه ها را بر ملت تحمیل کرده اند.
⚠️برجام همان خسارت محض، بزرگترین نمونه خیانت این دو خائن بوده و امروز پرچمداری سازشکاری هم بدست این دو خائن است؛ حماقت محض اعتماد مجدد به این خط خائنانه است.
😐 جالب اینجاست همیشه خط خائنانه و سازشکارانه خود را گردن خواست نظام و رهبری انداخته اند و مانند برجام در بوق و کرنا کرده اند که این خط رهبری است!! و مخالفان را ضدولایت خوانده اند!!
👌حنای این ترفندهای شیطانی و عمروعاصی دیگر رنگی ندارد.
لعنت بر یهود
لعنت بر نفوذی
لعنت بر سازشکار
✍صادق حقگو
✊ #الله_اکبر
🌪 #طوفان_الاقصی
🇵🇸 #فلسطین
@masirsaadatee
♨️سخنرانی سید حسن نصرالله امروز حوالی ساعت ۱۶:۳۰ به وقت ایران آغاز خواهد شد...
#طوفان_الاقصى #فلسطین
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
خانواده آسمانی ۲۶.mp3
12.19M
#خانواده_آسمانی ۲۶
▫️ انسانِ بی نهایت طلب، به دنبال معشوقی ست از جنس آرزوهای خود؛
معشوقی بینهایت با
-زیبایی بینهایت
-علم بینهایت
- قدرت، عاطفه و عشق بینهایت
♥ و این معشوق کسی نیست جز خداوند که یک فرمول بسیار ساده برای عاشق شدن را به انسان یاد داده است؛
آن فرمول چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجتالاسلام_میرباقری
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
ارتباط فلسطین و آخرالزمان.mp3
12.68M
🇵🇸 فلسطین و آخرالزمان
👈از واقع گرایی و توجه به سنن الهی👈 تا وارونه نمایی تطبیق گرایانه‼️
نقدی بر برداشت های موجود از
1️⃣ سوره اسراء
2️⃣روایت بکش بکش
3️⃣روایت ورود نیروهای سپاه به اسرائیل ...
4️⃣منظور رهبر انقلاب از نابودی اسرائیل در ۲۵ سال آینده
🔹نشست تخصصی در جمع اساتید و دانش پژوهان مرکز تخصصی مهدویت
🎙 استاد محمد شهبازیان
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴نقل قول از آیتالله حائری شیرازی:
خط موضع گیری در آخرالزمان، فقط اسرائیل است که جهان را به دو صف تبدیل میکند‼️
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست ویژه ۱ امروز کانال
⚫️امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
ای مفضل ایا میدانی زورا کجا واقع شده است⁉️
عرض کردم خدا و حجتش داناترند.
فرمود: بدان ای مفضل در حوالی ری کوه سیاهی ست که در دامن ان شهری بنا شده است که طهران نامیده شود و ان است زورا که قصرهایش مثل قصرهای بهشت و زنهایش مثل حور العین است بدان ای مفضل ان زنها متلبس به لباس کفار میشوند و در هیئت ظالمان میباشند و به محل سکونت شوهرها کفایت نمیکنند و از ایشان درخواست طلاق میکنند و مردها به مردها و زنها به زنها اکتفا میکنند و مردها شبیه به زنها و زنها شبیه به مردها میشوند پس اگر تو بخواهی دینت را حفظ کنی پس در این شهر سکونت مکن و مسکن برای خود قرار مده چون محل فتنه است پس از انجا به قله کوهها و از سوراخی به سوراخی مثل روباه و بچه اش فرار کن.
📚منتخب التواریخ ص 875
📚بحار الأنوار، ج ۶۹، ص ۲۱۰
📚تکملة الوسائل، ج ۳، ص ۲۶۱
📚مستدرک سفینة البحار، ج۴, ص۲۷۰
📚الخصال، ج ۲، ص ۵۰۶
#آخرالزمان
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وشصت_وپنجم 🔻 #سلیمان_علیهالسلام #نامزد_جانشینی_داوود_علیهالسلام 🔹
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_صد_وشصت_وششم
🔻 #عمر_داوود_علیهالسلام
🔹داوود هر شب🌌 کنیزی را #مأمور میکرد تا درب خانهاش🏠 را #قفل🗝 کند و بعد از آن داوود مشغول #عبادت_خدا🤲🏻 میشد.
🌌 شبی آن کنیز #مردی_غریبه 🧔🏻را دید که داخل خانه اربابش شده است،
🧕🏻 کنیز از او پرسید؛ که هستی؟🤨
👤گفت؛ ✋🏻من کسی هستم که #بیاجازه وارد هر منزلی میشوم✔️.
🔸داوود از شنیدن صدای آن شخص، دانست که #ملک_الموت به سراغش آمده است.
♦️ #شنبه آن شبی بود که داوود #قبض_روح شد.
👤صدوق قدس سره در کتاب اکمالالدین📙 از امام صادق علیهالسلام و او از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که #فرمود؛
🌷✨داوود #صد_سال تمام عمر کرد که #چهل_سال آن، دوران #سلطنت و #پادشاهی👑 او بود.✅
👈🏻 البته عمر داوود چهل سال بود که #شصت_سال از عمرش را از #عمر_آدم گرفت.
🔹هنگامی که آدم از عمر کوتاه داوود باخبر شد، #شصت_سال از عمرش را به او بخشید.😊
↩️و چون مرگ حضرت فرا رسید، فرزندش #سلیمان را به جانشینی خویش منصوب کرد✔️
و وصیتهای📜 خود را به وی نمود و از دنیا رفت. ⚰️
🔸 #بعد_از_مرگداوود پرندگان🕊 بسیاری با بالهای خود، بالای سر جنازهاش #سایه افکندند.
👥بنی اسرائیل جنازه آن حضرت را در #بیت_المقدس در قریه داوود به خاک سپردند.
☝️🏻 از داوود #هجده_فرزند باقی ماند
و یک پسر از همسر اوریا که همان سلیماننبی بود.✅
ادامه دارد....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یک فنجان چای با خدا💗 قسمت15 چقدر،دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست از همان هایی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗یک فنجان چای با خدا💗
قسمت16
هرچه صوفی بیشتر می گفت..مانور درد در وجودم بیشتر میشد.. حالا دیگر حسابی روی میز خم شده بودم. عثمان که میدانست نمیتواند مجبورم کند، از جایش بلند شد:(صوفی یه استراحتی به خودتون بده.) و رفت، ناراحت و پر غضب...
صوفی پوزخند زد :(اگر به اندازه تمام آدمهای دنیا هم استراحت کنم، خستگیم از بین نمیره..)
با دیدن عکسها مطمئن شدم که دانیال زمانی، عاشقِ این دخترِ شرقی مَآب بود..اما چطور توانست چنین بلایی به سرش بیاورد؟ شراکت در عاشقی در مسلک هیچ مردی نیست..دانیال که دیگر یک ایرانی زاده بود..ایرانی و دستودلبازی در عشق؟؟ خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی میکرد..
دانیال.. برادر مهربان من، که تا به خاطر دارم، تحمل دیدنِ اشکهای هیچ زنی را نداشت، بعد سر میبرید در اوجِ خباثت و سیاه دلی؟؟ با هیچ ترفندی نمیتوانستم باور کنم.. شاید همه این چیزها دروغی بچه گانه باشد..
عثمان آمد با لیوانی بزرگ و سرامیکی: (سارا بیا اینو بخور.. یه جوشنده ست.. اونوقتا که خونه ای بود و خوونواده ای هر وقت دل درد میگرفتیم، مادرم اینو میداد به خوردمون.. همیشه ام جواب میداد.. یه شیشه ازشو تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای اینجا زیاد بهم نمیسازه.. بخور حالتو بهتر میکنه)
عثمان زیادی مهربان بود و شاید هم زیادی ترسو.. من از کودکی یاد گرفتم که ترسوها مهربان میشوند.
دستانم از فرط درد بی امان معده میلرزید.. عثمان فهمید و کمکم کرد.. جرعه جرعه خوردم.. به سختی. بوی زنجبیل و تیزیِ طعمش زبانم را قلقلک میداد.. راست میگفت، معده ام کمی آرام شد...
و باز غُرهای آرام و کم صدای عثمان جایی در زیر گوشم:(تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت.. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوری.. اون معده بدبختت به غذا احتیاج داره.. اینجوری درب و داغون میخوای دنبال برادرت برگردی؟؟)
و چقدر اعصابم را بهم میرخت که حرفهایِ پیرمردانه اش:(صوفی ادامه بده..)
صوفی که دست به سینه و ب دقت نگاهمان میکرد، رو به عثمان با لحنی پر کنایه گفت:(اجازه هست آقای عثمان؟؟)
نفسهای تند و عصبیِ عثمان را کنار گوشم حس میکردم. لبخندِ صوفی چقدر پر کینه بود...
( بعد از اون صبح؛ دیگه برادرتو زیاد میدیدم.. به خصوص که حالا یکی از مشتری های شبانه ی جهادمم شده بود..روزها اسلحه و چاقو به دست با هیبتی خونی.. شبها هم شیشه به دست، مستِ مست..وقتی هم که بعد از کلی تو صف ایستادن و جرو بحث با هم کیشهاش، نوبت به اون میرسید و به سراغم میومد، غریبه تر از هر مردِ دیگه ای ِ .........
من اونجا بی پناهی رو به معنای واقعی کلمه دیدم و حس کردم. کاش هیچ وقت با برادرت آشنا نمیشدم.. دانیال هیچ گذشته و آینده ای برام نذاشت.. اون با تموم توانش خارم کرد و من دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم.. اما اینو خوب میدونم که :(خدا و عشق بزرگترین و مضحکترین دروغیه که بشریت گفتن.. چون حتی اگه یکیشون بود، هیچ کدوم از اون حقارتها رونمیکشیدم.. )
صدایش بغض داشت. پوزخند روی لبهایش نشست:( هه.. برادرت بدجور اهل نماز بود.. اونم چه نمازی.. اول وقت.. طولانی..پر اخلاص..تهوع آور.. احمقانه… ابلهانه!راستی بهت گفتم که یه زن داداش نه ساله داری؟؟ اوه یادم رفت ببخشید..یه خوونواده مسیحی رو تو مناطق اشغالی قتل عام کردن و فرمانده واسه دست خوش و تشویق، تنها بازمونده ی اون خوونواده بدخت رو که یه دختر بچه ی ظریف و نحیفه، نه ساله بود رو به عقد برادرت درآورد.. یادمه بعد از چند روز شنیدم که زیرِ دست و پایِ پر شهوتِ برادرت، جون داد و مُرد...تبریک میگم بهت... اوه ببخشید، تسلیت هم میگم.. البته اون بچه خیلی شانس آوردااا.. آخه زیادن دختربچه هایی که اینطور مورد لطف قرار گرفتنو موقعِ به دنیا اومدن نوزاده بی پدرشون از دنیا رفتن یا اینکه موندنو دارن سینه ی نداشت شونو واسه خوراک روزانه تو بچه حرومزاده شون میذارن..)
چی داشت میگفت..؟؟ حالا علاوه بر درد؛ تهوع هم به سلول سلول بدنم هجوم آورده بود......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗یک فنجان چای با خدا💗
قسمت 17
نمیتوانستم باور کنم. یعنی اصلا نمیخواستم که باور کنم. با تمام توان تحلیل رفته ام به سمتش خم شدم:(چرنده.. مزخرفه.. تمام حرفات مزخرف بود.. امکان نداره که برادر من چنین کارهای کثیفی انجام بده.. شما مسلمونااا همه تون یه مشت روان پریش هستن..)
صوفی نگاهم کرد.. سرد و یخ زده:(بشین سرجات بچه.. من انقدر بیکار نیستم که واسه گفتن یه مشت دروغ و چرندیات؛ از اونور دنیا پاشم بیام تو این شهر نفرت انگیز، که هر طرفش سر میچرخوندم برادرتو اون خاطرات نحسشو ببینم.. اصلا چرا باید اینکارو بکنم؟؟ بابای میلیاردر داری؟؟ یا شخصیت مهم سیاسی ؟؟ چی با خودت فکر کردی کوچولو؟؟ اگه من اینجام فقط و فقط به خاطر اصرارهای دیوونه کننده ی این دوست بی عقلته.. اونجایی که تو فکر میکنی با رفتن بهش، میتونی برادرِ مهربون و عاشق پیشه اتو پیدا کنی،خوده خوده جهنمه..
صدای عثمان را شنیدم، از جایی درست بالای سرم:(واست جوشنده آوردم.. بخور.. اما از من میشنوی حتما برو پیش دکتر.. انقدر از کنار خودت ساده نگذر.. وقتی تو واسه خودت وقت نمیذاری.. انتظار داری دنیا برات وقت بذاره؟؟) گرما لیوان را کنار موهایم حس میکردم:( بلند شو سارا.. بلندشو که یخ کنه دیگه فایده ایی نداره..) سرم را بلند کردم.
یکی از عکسهای دانیال روی میز جا مانده بود. همان عکسِ پر خنده و مهربانش کناره صوفی.. عکس را به لیوانِ سرامیکی و مشکی رنگه، جوشانده تکیه دادم. باورِ حرفهای صوفی در خنده ی چشمان دانیال نمی گنجید.. مگر میشد این مرد، کشتن را بلد باشد؟؟
عثمان رو به رویم نشست. درست در جای صوفی با همان لحن مهربان و آرامش:(چرا داری خودتو عذاب میدی؟ چرا نمیخوای قبول کنی که دانیال خودش انتخاب کرده؟ سارا.. دانیال یه پسربچه نبود.. خودش خواست.. خودش، تو رو رها کرد.. اون دیگه برادرِ سابقِ تو نیست.. صوفی رو دیدی؟
اون خیلی سختی کشیده.. خیلی بیشتر از منو تو.. همه ی اون بلاها هم به واسطه دانیال سرش اومده.. دانیال عاشقِ صوفی بود.. کسی که از عشقش بگذره، گذشتن از خواهر براش مثه آب خوردنه، اینو باور کن... با عضویت تو اون گروه تمام زندگیتو میبازی.. چیزی در مورد زنان ایزدی شنیدی؟؟ در مورد خرید و فروششون تو بازار داعش به گوشت خورده؟؟ نه.. نشنیدی.. نمیدونی.. سارا، چند وقت پیش با یه زن و شوهر اهل موصل آشنا شدم.
زن تعریف میکرد که وقتی شهر رو اشغال کردن، شوهرش واسه انجام کاری به کردستان عراق رفته بود. داعش زمانی که وارد شهر میشه تمام زنهای ایزدی رو اسیر میکنه و مردهاشونو میکشه. و بعد از بیست روز زندانی شدن تو یه سالن بزرگ و روزانه یه وعده غذا، همه اون زنها و دخترها رو واسه فروش به بازار برده ها میبرن.
اون زن میگفت زیباترین و خوشگلترینها رو واسه مشترهای پولدارِ حاشیه خلیج فارس کنار میذاشتن. هیچکس هم جز اهالی ترکیه و سوریه و کشورهای حاشیه خلیج فارس اجازه نداشتن بیشتر از سه برده بخرن ...اون زن تعریف میکرد که به دو مرد فروخته شد و بعد از کلی آزارو اذیت و تجاوز، تونست فرار کنه و خودشو به شوهرش برسونه. ساراجان...حرفهای من، صوفی، اون دختر آلمانی، این زن ایزدی.. فقط و فقط یه چشمه از واقعیت ها و ماهیت این گروهه... سارا زندگی کن.. دانیال از تو گذشت!توام بگذر..)
خیره نگاهش کردم:(تو چی؟؟ از هانیه میگذری؟؟ )
فقط در سکوت نگاهم کرد.حتی صدای نفسهایش هم سنگین بود. اگر دست و پا میگذشت، دل نمیگذشت..
سکوتش طولانی شد:(عثمان جواب منو ندادی.. پرسیدم توام از هانیه میگذری؟؟)
چشمانش شفاف شد، شفافتر از همیشه و صدایی که خمیدگی کمرش را در آن دیدم:(راهی جز گذشتن هم دارم؟؟)
راست میگفت.. هیچ کداممان راهی جز گذاشتن و گذشتن نداشتیم.. و من، دلم چقدر بهانه جو بود.. بهانه جوی مردی که از عشقش گذشت.. سلاخی اش کرد.. و مرده تحویل زمین داد.. همان برادری که رهایم کرد و در مستی هایش به فکر رستگاریم در جهاد نکاح بود...
الحق که خواهری شرقیم...
عثمان را در برزخ سوال و جوابش با غلظتی از عطر قهوه، رها کردم و سلانه سلانه، باران را تا خانه همقدم شدم.. خانه که نه.. سردخانه ی زندگان! در را باز کردم. برقها خاموش بود و همه جا سکوت.. حتی خبری از مادر تسبیح به دست هم نبود. به زندان اتاقم پناه بردم. افکارم سر سازش نداشت. ساعتها گذشت و صدای گریه های معمول و آرام مادر بلند شد.
همان گریه هایی که هرگز برایم مهم نبود!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸