فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۲ آذر ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 03 December 2023
قمری: الأحد، 19 جماد أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️14 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️24 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️31 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️40 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️41 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
✅ با ما همراه شوید..
🔗 ایتا: @masirsaadatee
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
42.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖روش افزایش روزی داستان زیبای امام هادی علیه السلام وعبدالرحمان اصفهانی
🎙#اســـتـــــــــــاد_مــهــدی_دانــشــــمــنــــــد
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از درگاه خداوند منان
🍀براتون آرزو میکنم
🌸بهترین روز
🍀بهترین سرنوشت
🌸بهترین دنیا
🍀بهترین آخرت
🌸بهترین دوست
🍀بهترین زندگی...
🌸را داشته باشید
🍀یکشنبه تون زیبا 🌸
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
مقام عرشی حضرت زهرا_4.mp3
13.27M
🔖 حضرت زهرا سلاماللهعلیها ؛
محبت به ما و دوستان ما،
و دشمنی با دشمنان ما، شما را در زمرهی شیعیان ما قرار نمیدهد!
بلکه شیعیان ما کسانیاند که؛
در بایدها و نبایدها ی زندگی، دنبالهرو ما هستند!
✦ چگونه میتوان در عصر امروز
سبک زندگی مان را، و بایدها و نبایدهایش را با سبک زندگی حضرت زهرا "س" در چهارده قرن گذشته تطبیق دهیم ؟
🎙 استاد شجاعی
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "سلام الله علیها" ۴
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وهفتاد_وهشتم 🔻 #دو_حکایت_از_سلیمان_و_باد 🌿«و از #دیوها و #شیاطین جم
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_صد_وهفتاد_ونهم
🔻 #تخت_سلیمان
🔹سلیمان به همراه #آدمیان و #پریان و #باد 🌪و #پرندگان🕊 به طواف خانه خدا🕋 رفت و بر دیوار کعبه پارچه ای از #کتان آویخت.
🔸سلیمان بعد از پدرش دستور ساخت #تختی را داد تا بر فراز آن به #قضاوت ⚖مردم بنشیند، جایگاه او طوری ساخته شده بود که مجرمین را به #وحشت😰میانداخت.
🔹 #جایگاه_او از عاج فیل بود و به وسیله یاقوت💎 و مروارید کندهگاری شده بود و بر چهار گوشه آن ساقه های صیقل داده شده از درخت خرما🌴 قرار داشت که بر سر دو ساقه آن دو طاووس زرین ساخته شده بود.
🔸 #در_کنار_جایگاه_او مجسمه دو شیر طلائی قرار داشت که بر بالای سر هر کدام عمودی از زمرد سبزه قرار داشت و بر بالاترین قسمت جایگاه چهره دو کرکس نقش بسته بود.☑️
☝️🏻هنگامی که سلیمان از تخت خود بالا میرفت، آن دو مجسمه شیر دستهای خود را از هم باز میکردند و وقتی به آخرین پله میرسید کرکسها تاج👑 او را برداشته و بالهای خود را روی سرش باز میکردند.
↩️ سپس تخت گردش دایرهای انجام میداد و همراه آن #طاووسها و #شیرها و #کرکس ها به گردش در می آمدند و از درون دهانشان #مشک و #عنبر بر سلیمان می پاشید.😲
🔹روزی #بُخت_نصر تصمیم گرفت که از تخت سلیمان بالا برود.☝️🏻 اما در همان لحظه #یکی_از_شیرها با دستان خود بر پاهای 👣او زد، به طوری که #بیهوش شد و بعد از آن اتفاق کسی جرأت اینکه از تخت بالا برود را نداشت.❌ 😰
🔸هنگامی که سلیمان بر تخت مینشست تا #قضاوتی انجام دهد، در شروع کار قضاوت، کبوتری طلایی #تورات📔 را برای سلیمان تلاوت میکرد و سپس سلیمان به #دادرسی میان مردم👥 می پرداخت.
🔹 شکوه تاج و تخت سلیمان و سیل عظیم پریان که در سمت چپ او مینشستند، رعب و وحشتی😰 در دل شهود ایجاد میکرد که کسی جرأت اینکه #شهادت_دروغ را بدهد نداشت.❌
🔸همیشه #شیاطین سفره ای از ابریشم را به مسافت فرسنگها برای سلیمان بازمی کردند و سلیمان بر #تختی_از_طلا در میان آن می نشست.✅
🌸خداوند بر سلیمان وحی فرستاد که
✨ من بر پادشاهی تو افزودم و بدان که☝️🏻 باد قبل از هرکسی #اخبار را به اطلاع تو خواهد رساند.✔️
🔹در اطراف او #سههزار_جایگاه از زر و سیم قرار داشت که جایگاه #دانشمندان و #انبیاء بود✔️
و گرداگرد آنها را انبوه مردم👥 میپوشانید
و #آخرین_حلقه را شیاطین و پریان تشکیل می دادند
و پرندگان 🕊بالای سر همه آنها سایه می افکندند.
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
🔻 #شکایت_کعبه
☝️🏻گویند سلیمان هنگامی که به #کعبه🕋 می رسید با بتان بسیاری مواجه میشد که آن زمان مورد پرستش🙏🏻 واقع می گشتند، سلیمان از کنارشان میگذشت
☝🏻و هنگامی که سلیمان و لشکریانش👥👥 از کنار کعبه می گذشتند
🕋 #کعبه_به_خداوند_میگفت؛
✨ سلیمان یکی از پیامبران توست، او با قوم خود از کنار من میگذرد و لحظهای مکث نمیکند تا #نمازی به پا دارد و تو را یاد کند.😔
🌸 #خداوند_خطاب_به_کعبه_فرمود،
✨به زودی جمعیت بسیاری در برابر تو سر به سجده می سایند.
و در انتهای زمان #قرآن را بر #پیامبری نازل می کنیم که کسی #محبوب_تر 😊از او نزد من نیست❌.
👈🏻به زودی انسانهایی با شادی 😃به سوی تو می آیند و از شدت #شوق و #محبت مانند مهربانی ماده شتری🐫 به فرزندش، سر از پا نمی شناسند و تمام بتها را از اطراف تو پاک خواهند نمود.✅
🌺از امام صادق نقل شده است؛
🌿« #اولینکسی_که خانه کعبه🕋 را، پارچه بافته پوشانید #حضرت_سلیمان بود که پارچه های سفید مصری بر کعبه پوشانید.»🌿
ادامه دارد....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یک فنجان چای با خدا 💗 قسمت80 پروین آمد و دانیال تک تک سوالهایم را از او پرسید و من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗یک فنجان چای با خدا💗
قسمت81
چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش، چیزی متوجه نشد و حسام بی سرو صدا، جان سالم به در برد.
مدت کوتاهی از آن جریان گذشت و منِ تازه نماز خوان، جرعه جرعه عشق مینوشیدم و سجده سجده حظ میبرم از مهری که نه “به” آن، بلکه “روی” اش تمرینِ بندگی میکردم.
مُهری که امیرمهدی، دست و دلبازانه هدیه داد و من غنیمت گرفتمش از دالانِ تنهایی هایم.
روزها دوید و فاطمه خانم لحظه شماری کرد دیدار پسرش را.
روزها لِی لِی کرد و دانیال خبر آورد بازگشتِ حسامِ شوالیه شده در مردمکِ خاطراتم را..
و چقدر هوای زمستان، گرم میشود وقتی که آن مرد در شهر قدم بزند.
دیگر میدانستم که حسام به خانه برگشته و گواهش تماسهایِ تلفنی دانیال و تاخیر چند روزه ی فاطمه خانم برایِ سر زدن به پروین و مادر بود.
حالا بهارسراغی هم از من گرفته بود. و چشمک میزد ابروهای کم رنگ و تارهای به سانت نرسیده ی سرم، در آینه هایِ اتراق کرده در گوشه ی اتاقم.
کاش حسام برایِ دیدنِ برادرم به خانه مان میآمد و دیده تازه میکردم.
هروز منتظر بودم و خبری از قدمهایش نمیرسید. و من خجالت میکشیدم از این همه انتظار..
نمیداند چقدر گذشت که باز فاطمه خانم به سبک خندان گذشته، پا به حریم مان گذاشت و من برق آمدنِ جگرگوشه را در چشمانش دیدم. و چقدر حق داشت این همه خوشحالی را..
اما باز هم خبری از پسرش در مرز چهاردیواریمان نبود..
چقدر این مرد بی عاطفه گی داشت. یعنی دلتنگ پروین نمیشد؟؟
شاید باز هم باید دانیال دور میشد تا احساس مردانه گی و غیرتش قلمبه شود محضِ سر زدن ، خرید و انجام بعضی کارها..
کلافه گی از بودن و ندیدنش چنگ میشد بر پیکره ی روحم..
روحی که خطی بر آن، تیغ میکشید بر دیواره ی معده ی سرطان زده ام.
حال خوشی نداشتم. جسم و روحم یک جا درد میکرد.
واقعا چه میخواستم؟؟ بودنی همیشگی در کنارِ تک جوانمردِ ساعات بی کسیم؟؟
در آینه به صورتِ گچی ام زل زدم. باید مردانه با خودم حرف میزدمو سنگهایم را وا میکندم. دل بستنی دخترانه به مردی از جنس جنگ، عقلانی بود. اما..
امایی بزرگ این وسط تاب میخورد.
و آن اینکه، اما برایِ من نه..
منی که گذشته ام محو میشد در حبابی از لجن و حالم خلاصه میشد به نفسهایی که با حسرت میکشیدمش برایِ یک لحظه زندگیِ بیشتر که مبادا اسراف شود..
این بود شرایط واقعیِ من که انگار باورش را فراموش کرده بودم.
و حسامی که جوان بود.. سالم بود.. مذهبی و متدین بود.. و منِ ثانیه شماری برایِ مرگ را ندیده بودم..
اصلا حزب اللهی جماعت را چه به دوست داشتن..
خیلی هنر به خرج دهند، عاشقی دختری از منویِ انتخابیِ مادرشان میشوند آنهم بعد از عقد رسمی.
دیگر میدانستم چند چند هستم و باید بی خیال شوم خیالات خام دخترانه ام را.
(و چقدر سخت بود و ناممکن) جمله ایی که هرشب اعترافش میکردم رویِ سجاده و هنگام خواب.
دل بستن به حسام، دردش کشنده تر از سرطان، شیره ی هستی ام میمکید و من گاهی میخندیدم به علاقه ایی که روزی انتقام و تنفرِ بود درگذشته ام.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸