نوجوان شهیده سیده زهرا زکی پور همیشه به دوستان خود می گفت: ما خانواده روحانی هستیم و مردم را نسبت به امور دینی آگاه می سازیم پس ابتدا نیز باید خودمان مراعات کنیم و پایبند به اصول باشیم.
به گزارش دفاع پرس از یزد؛
نامش را به یمن تولدش در شب میلاد دردانه حضرت رسول(ص) زهرا نامیدند. در حدود 2 یا 3 سال بیشتر نداشت که به همراه مادر در جلسات مذهبی ومسجد شرکت می کرد و همیشه هم دوست داشت که چادر به سر کند . دختری بسیار صبور و آرام بود ، در کارهای خانه به مادرش بسیار کمک می کرد و همیشه غمخوار و یار پدرش بود و پدرش نیز زهرا را خیلی دوست داشت .
مادر شهیده در خصوص اخلاقیات سیده زهرا می گوید: همچون مادری مهربان با برادر 6 ساله اش رفتار می کرد.دختری بود دقیق و فهمیده ، مظلوم و کم حرف و بسیار کاری و مفید برای همه خانواده و اقوام .
وی در ادامه گفت: زهرا با اجرای یک برنامه منظم توانست 10 جزء از قرآن کریم را حفظ کند .
سیده زهرا همیشه به دوستان خود می گفت :“ما خانواده روحانی هستیم و مردم را نسبت به امور دینی آگاه می سازیم پس ابتدا نیز باید خودمان مراعات کنیم و پایبند به اصول باشیم."
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_زهرا_زکی_پور
#شهید_بمباران_شهری
#خاطرات
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_17
#jihad
#martyr
در کتاب "زندگی به سبک اطلسی ها" خاطراتی از دختران و زنان شهیده، ازجمله شهید سیده زهرا زکی پور ذکرشده است. همچنین در یک کارفرهنگی دیگر از موسسه ی فرهنگی "هیات رزمندگان اسلام" در فلش کارت "چادرهای سرخ" از این شهیده ی بزرگوار خاطره ای آموزنده برای دختران جوان 4آورده شده است. همچنین کتاب"شقایق های کویر" درصفحه 117 به معرفی و توصیف کوتاهی از شهید سیده زهرا زکی پور پرداخته است.
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_زهرا_زکی_پور
#شهید_بمباران_شهری
#معرفی_کتاب
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_17
#jihad
#martyr
نحوه شهادت
در حمله هوایی به دزفول پدر زهرا که سخت مجروح شده بود راهی بیمارستان شد ولی خانواده از این وضع تا 15 روز بی اطلاع بودند . اما پس از اطلاع و انتقال پدر به منزل روزهای سخت زندگی خانواده زکی پور آغاز شد.و آنها برای ادامه زندگی در یک خانه سالم راهی خانه پدربزرگ زهرا شدند ولی زندگی در آنجا هم خیلی سخت گذشت . به هر حال روزها می گذشت. هفدهم آذر ماه سال 59 پنج عصر مادر سیده زهرا در آشپزخانه تدارک شام می دید به یکباره راکتی از سوی هواپیمای عراقیان خون آشام به منزل آنها اصابت کرد. سیده زهرا چون مجاهدی رشید خود را بر روی خواهرش انداخت، راکت بدن آن دخترک 9 ساله را نشانه رفت. او در دفاع از خواهرش در حینی که تجسمی از ایثار و جان گذشتگی بود جان به جان آفرین تسلیم نمود.
منبع :
http://defapress.ir/
📚موضوع مرتبط:
#شهیده_زهرا_زکی_پور
#شهید_بمباران_شهری
#شرح_شهادت
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_17
#jihad
#martyr
📚 شهید ابراهیم هادی
📝 « از خیابان 17 شهریور عبور میكردیم. من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم. ناگهان یك موتورسوار دیگر با سرعت از داخل كوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما، ابراهیم شدید ترمز كرد.
جوان كه ظاهر درستی هم نداشت داد زد: هو چیكار میكنی؟
دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جوابش را بدهد ولی لبخندی زد و گفت: سلام خسته نباشید!
موتورسوار عصبانی یكدفعه جا خورد. مكث كرد و گفت: سلام، معذرت میخوام، شرمنده. بعد هم حركت كرد و رفت.»
🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید:
http://fa.jahad.org/index.php/شهید_ابراهیم_هادی
#اخلاق_شهدا
#خاطرات_شهدا
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵احترام🔵
وقتی کار اشتباهی انجام می داد، مادر از دستش عصبانی 😡می شد و با تندی با او برخورد می کرد. حسين سرش را پايين می انداخت و گوش می کرد.
دلم برايش می سوخت و مي گفتم:"يک چيزی بگو و از خودت دفاع کن!"
می گفت:"نبايد به پدر و مادرمون بی احترامی کنيم. اگه هم اشتباهی کرديم بايد به اون پی ببريم تا دوباره تکرارش نکنيم."
#شهيد_حسين_لاسجردی
📚به رنگ صبح
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#احترام_به_والدین
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌕 خودم حل میکنم🌕
✨شانزده سال بيشتر نداشتم كه برای خواستگاری💍 به منزل ما آمد، گويی كار خدا بوده كه مهر خاموشی بر لبم نشست، و او را به عنوان همسر 💞آينده ی خود قبول كردم .
پس از ازدواج🌹 وقتی از او پرسيدم، اگر من پاسخ مثبت نمی دادم، چه می كردی؟ با خنده 😊گفت: قسم خورده بودم، تا هشت سال ديگه ازدواج نكنم. دقيقاً هشت سال بعد با عروج آسمانی🕊 اش سؤال بی پاسخم را جواب داد.
هنوز وجود او را در كنار بچه هايم احساس می كنم.🌷
درست پس از شهادتش🕊 درباره ی سند خانه مشكل داشتيم، يك شب او را در خواب ديدم كه گفت: «برو تعاونی، نزد آقای فلانی و بگو...
در اين جا، تأملی كرد و گفت نه نمی خواهد شما بگویيد، مشكل را خودم حل می كنم. ☺️ناگهان از خواب بيدار شدم.
چند روز بعد وقتی به سراغ تعاونی رفتم، گفتند: ما خودمان از مشكلاتان خبر داريم، همه ی كارهايش در دست بررسی است.
#شهيد_محمدرضا_غفاری
📚 نوید شاهد
🌴 #کرامات_شهدا
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
💠 حر انقلاب
⭕️شاید، نحوه لباسها و رفتارها تغییر کرده باشد، اما حُرهای دهه شصت تکرار میشوند. کسانی بودند و هستند که مثل حر، در لشگرِ مقابل حق بودن یا اصلا کاری به این کارها نداشتند، اما بعد از پیدا کردن خود، با شرمگینی از گذشته شان، بندهای چکمههای گذشته خود را به گردن آویزان کردند و بطرف حسینی شدن، گام برداشتند.
⭕️شاهرخ ضرغام، فرزند صدرالدین متولد ۱۳۲۸ تهران از آن لاتهایی بود که با دم مسیحایی امام خمینی (ره) زنده شد و مسیری را پیمود که در هفدهم آذرماه ۱۳۵۹ در شهر آبادان #برات_کربلا گرفت و خود را به یاران عاشورایی امام حسین (ع) رساند.
#شهید_شاهرخ_ضرغام🌷
#سالروز_شهادت
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#به_وقت_رمان
📖رمان نسل سوخته 🔍
#قسمت_یازدهم
💠دست های کثیف
سرکلاس نشسته بودیم که یهو...بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد...
-دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن...
و هلش داد...
حواس بچه ها رفت سمت اونها...احسان زیر چشمی بهشون نگاه کرد...معلوم بود بغض گلوش رو گرفته...😓
یهو حالتش جدی شد....
-کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟!...
و پیمان بی پروا گفت....
-تو پدرت آشغالیه...صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه...بعد هم میاد توی خونتون...مادرم گفته....هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه...😧
احسان گریش گرفت...😪حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت...
-پدر من آشغالی نیست...خیلیم تمییزه...
هنوز بچه ها توی شوک بودن...که اونها با هم گلاویز شدن...رفتم سمتشون و از پشت یقه ی پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب...احسان دوباره حمله کرد سمتش...رفتم وسط شون...
پشتم رو کردم به احسان...و پیمان رو هل دادم عقب تر...خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم...
-کثیف و آشغالی...کلماتی بود که از دهن تو دراومد...مشکل داری برو بشین جای من...من جام رو باهات عوض میکنم...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم...
همه میدونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم...شوک برخورد من هم...به شوک حرف های پیمان اضافه شد....
بی توجه به همشون...خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان...
احسان قدش از من کوتاه تر بود...پشتم رو کردم به پیمان...
-تو بشین سر میز من بشینم...پشت سری ها تخته رو نمی بینن...
پیمان که تازه به خودش اومده بود...یهو از پشت سر،یقه ام رو کشید...
-لازم نکرده تو بشینی اینجا...😠
#ادامهدارد....
نویسنده رمان : 🌸شہید سید طاها ایمانے🌸
💎ڪپـے بہ شـرط دعا براے شہـادٺم💎
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
اهمیت وضو قبل از خواب
امام صادق عليه السلام :
مَنْ تَطَهَّرَ ثُمَّ أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ بَاتَ وَ فِرَاشُهُ كَمَسْجِدِهِ وَ إِنْ ذَكَرَ أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى وُضُوءٍ فَتَيَمَّمَ مِنْ دِثَارِهِ كَائِناً مَا كَانَ لَمْ يَزَلْ فِي صَلَاةٍ مَا ذَكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.
هر که #با_طهارت_به_بستر_رود، آن شب بستر او به منزله مسجد اوست و اگر یادش آمد که وضو ندارد به همان رو انداز خود -هر چه می خواهد باشد- تیمم کند که اگر چنین کرد پیوسته در نماز و ذکر خداوند خواهد بود.
تهذیب الاحکام(تحقیق خرسان) ج ۲ ، ص ۱۱۶. #_نماز_شب
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
📚 شهید مصطفی چمران
📝 ماهی یکبار، بچّههای مدرسه جمع میشدند و میرفتند زبالههای شهر را جمع میکردند.
دکتر میگفت: «هم شهر تمیز میشود، هم غرور بچهها میریزد».
🔸برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید:
http://fa.jahad.org/index.php/شهید_مصطفی_چمران
#زندگینامه_شهدا
#رفتار_شهدا
🌿چند بار پیش آمد وقتی عکسهای سوریه اش را نشان میداد، از او خواستم یکی دو تا عکس به من بدهد اما هیچ وقت نداد. میگفت: "تا امروز یک فریم عکس از بچه های سپاه در سوریه منتشرنشده. بگذار منتشر نشود."❗️
یکی از عکس هایی که خیلی اصرار کردم به من بدهد، عکسی بود که بعد از عملیاتشان در منطقه حجیره و پاکسازی مناطق اطراف حرم حضرت زینب علیرغم وجود تروریستها با لباس نظامی در صحن حرم گرفته بود🌺
کیف کرده بود که با لباس نظامی توانسته داخل حرم عکس بگیرد. میگفت خیلی دوست داشت که هرجور شده در حرم حضرت زینب یک عکس بالباس نظامی بگیرد.☺️ بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشته، به عشق حضرت زینب دل را زده به دریا و چندنفری بالباس رفته بودند داخل. 😍
بعد از شهادتش، نگاه به این عکس کوهی از حسرت روی دلم می گذارد. یک عمر زیارت عاشورا را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه امام حسين و اولاد و اصحابش ادعا کردیم که «ياليتنا کنامعکم» و به زبان گفتیم لبیک یا حسین💔 و این اواخر باز هم با ادعا گفتیم «کلنا عباسک یا زینب» و در گفتنمان ماندیم که ماندیم...😔
منبع :کانال جامع جامعه الزهرا«س»
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#شهید_مدافع_حرم
#کلنا_عباسک_یا_زینب
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#09_18
#jihad
#martyr
Ir.seraj.RezaK.MahmodRezaBeyzaie.fl.apk
5.58M
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#شهید_مدافع_حرم
#نرم_افزار
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#09_18
#jihad
#martyr
خاطرات شهدا 📖
#مــا_در_حـال_جنگــیم 💢
صبحانہ ای ڪه بہ خلبانها میدادم ،
ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪه ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪه این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
✍ نشر بمناسبت : سالروز شهادت ، شهید خلبان شهید احمد کشوری
🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵
♥️ منبع :کانال در آرزوی شهادت
📚موضوع مرتبط:
#شهید_احمد_کشوری
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
🗓مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#09_18
#jihad
#martyr