eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
612 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝به زحمت جارو را از دستش گرفتم. داشت محوطه را آب 💧و جارو می کرد. کار هر روز صبحش☀️ بود. ناراحت شد و گفت: «بذار خودم جارو کنم. این جوری بدی های درونم هم جارو می شند.✨ 🔸 برای خواندن زندگینامه این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید:👇 http://fa.jahad.org/index.php/شهید_ابراهیم_همت   ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
📚 شهید احمد متوسلیان 📝حاج احمد آمد طرف بچه‌ها. از دور پرسید «چی شده؟» یک نفر آمد جلو و گفت «هرچی بهش گفتیم مرگ بر صدام بگه،نگفت.به امام توهین کرد،من هم زدم توی صورتش.» حاجی یک سیلی خواباند زیر گوشش. ـ کجای اسلام داریم که می تونید اسیر رو بزنید؟! اگه به امام توهین کرد، یه بحث دیگه‌س.تو حق نداشتی بز نیش. 🔸برای خواندن خاطرات این شهید به لینک زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهیداحمدمتوسلیان
📚 شهید احمد کاظمی 📝 گفتم شما فرمانده لشگرید، اختیار همه امور را دارید. چند کپی که در راستای کارهای لشگر هم هست که دیگه شخصی حساب نمی شه. گفت: بگو چقدر می شه، بیت‌المال، فرمانده لشگر یا نیروی عادی نمی شناسه. از من اصرار از نگرفتن پول، از او اصرار به پرداخت. بالاخره کوتاه آمدم، پول کپی‌ها را داد البته دو برابر. 🔸برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهیداحمدکاظمی
📚 شهید ابراهیم هادی 📝 « از خیابان 17 شهریور عبور می‌كردیم. من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم. ناگهان یك موتورسوار دیگر با سرعت از داخل كوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما، ابراهیم شدید ترمز كرد. جوان كه ظاهر درستی هم نداشت داد زد: هو چیكار می‌كنی؟ دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جوابش را بدهد ولی لبخندی زد و گفت: سلام خسته نباشید! موتورسوار عصبانی یكدفعه جا خورد. مكث كرد و گفت: سلام، معذرت می‌خوام، شرمنده. بعد هم حركت كرد و رفت.» 🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_ابراهیم_هادی
📚 شهید مهدی باکری 📝 شهر دار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت. یک روز به من گفت« بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.» 🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_مهدی_باکری
📚 شهید جواد فکوری 📝 یادمه یه صبح زودبرای شرکت در جلسه هیات دولت بردمش و یکی از همکارام که به تازگی مسئولیت حفاظت فیزیکی سرهنگ فکوری رو به عهده گرفته بود و هنوز از روحیاتش بی خبر بود سریع از ماشین پیاده شد و در عقب رو باز کرد، بعد محکم براش پا کوبید و به احترامش خبردار ایستاد. شهید فکوری وقتی از ماشین پیاده شد، دستش رو روی شونه ی همکارم گذاشت و با لحنی خودمونی و طوری که ناراحت نشه بهش گفت: آقای...، ما شاه نیستیم، سعی کنید از ما شاه درست نکنید! 🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_جواد_فکوری
📚 شهید سپهبد علی صیاد شیرازی 📝 کلاس راهنمایی بود. هرچقدر به بچه‌ها می‌گفت کم توقع باشید و سعی کنید کارهایتان را خودتان انجام دهید، خودش چند برابر عمل می‌کرد. یادم هست یک روز که از مدرسه آمد، من توی حیاط بودم. دیگ آبگوشت هم روی اجاق بود، نزدیک شد و گفت: «عزیز، گرسنمه، ناهار چی داریم؟» می‌دانستم آبگوشت دوست ندارد، بهش گفتم: «علی جون چون کار داشتم، نتونستم چیز دیگه‌ای غیر آبگوشت درست کنم.» هیچی نگفت، سرش را پایین انداخت و رفت آشپزخانه. دنبالش رفتم، دیدم کتری رو آب کرده و روی گاز گذاشته بود تا جوش بیاید. چند دقیقه بعد چایی درست کرد و با نان خورد. بعدش هم رفت خوابید. علی (صیاد شیرازی) خیلی کم توقع بود و هیچ وقت بداخلاقی نکرد. 🔸برای خواندن سبک زندگی این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهیدصیادشیرازی
📚 شهید محمود کاوه 📝 محمود در استفاده از بیت‌المال، خصوصاً ماشین‌های سپاه، خیلی سخت‌گیر بود. چند بار هم تذکّر داده بود که مبادا با ماشین‌های سپاه رفت و آمد کنیم. هم من و هم پدرش همیشه حواسمان بود که یک وقت کاری نکنیم که باعث رنجش خاطر و ناراحتی‌اش بشود. آن‌جا فهمیدم که نباید این کار را می‌کردم. با ناراحتی گفت: «اشتباه کردین! مگه بهتون نگفته بودم مواظب باشین؟» 🔸 برای خواندن سبک زندگی این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_محمود_کاوه
📚 شهید عباس دوران 📝 صدام بغداد رو کاملا امن نشون داده بود تا اجلاس غیر متعهد ها که براش خیلی مهم بود رو اونجا برگزار کنه. برای ایران هم خیلی مهم بود صدام به هدفش نرسه. روز عملیات موتور سمت راست و عقب هواپیماش رو زدند...کلید خروج اضطراری رو زد، اما فقط کلید خلبان کابین عقب رو! هرجور بود هواپیما رو هدایت کرد و اونو به ساختمان اجلاس کوبید و از اونجا به آسمون پرکشید. این‌طوری، هم عملیات به هدف نهایی خودش رسید و هم عباس؛ چون تمام نقشه‌های صدام نقش برآب شد و برگزاری اجلاس در بغداد لغو شد. 🔸 برای خواندن زندگینامه این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_عباس_دوران
📚 شهید بهنام محمدی 📝 کنار پنجره ایستاده و به دوردست خیره شده بود، با لبخندش سکوت حاکم را شکست و گفت: «من خانه به خانه شناسایی می‌کنم و در هر خانه که عراقی‌ها بودند به شما علامت می‌دهم.» بچه‌ها هم پس از شوخی به دنبال وی حرکت می‌کردند، نرسیده به دبیرستان دکتر هشترودی بهنام ایستاد و سریع علامت داد، آر پی چی را برداشتم و خودم را به خیابان رساندم، ایستادم و هدف‌گیری کردم چند لحظه بعد با فشردن ماشه با فریاد الله‌اکبر بهنام متوجه شدم که تانک را منهدم کرده‌ام. بقیه بچه‌ها هم با رگبار، ستون پیاده دشمن را به عقب راندند. از عرض خیابان گذشتیم. 🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_بهنام_محمدی
📚 شهید بهنام محمدی 📝 بهنام با سرعت از ما دور شد به دنبال او از تقاطع کوچه گذشتیم اما از بهنام اثری نبود. در یک خانه مدتی منتظر او شدیم و تصمیم گرفتیم به سمت مسجد جامع برگردیم، شخصی از پشت سر مرا صدا کرد، بهنام بود، خندید. من بسیار نگران شده بودم اما او با لبخندش امید را به دلم نشاند. سپس آ درس محلی را که تعداد زیادی از عراقی‌ها در آنجا بودند به ما داد و گویا آن‌ها بهنام را به اسارت گرفته بودند، اما او وانمود کرده بود که مادرش را گم کرده و می‌خواهد او را پیدا کند، جثه کوچک بهنام عراقی‌ها را گمراه کرده و او از چنگال آنان گریخته بود. بچه‌ها همه ساکت بودند، بهنام که از سکوت ما تعجب کرده بود آ درس را مجدد تکرار کرد. حرکت کردیم و در یک حمله کوچک توانستیم تمام آن افراد را از بین ببریم. چند قبضه کلاش، یک آر پی چی و مقداری مهمات غنیمت شناسایی بهنام بود، حسین که این رشادت بهنام را تحسین می‌کرد دستی بر سر او کشید و بهنام را بوسید. 🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهید_بهنام_محمدی