eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
: می خواهم درس بخوانم اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ... - بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ... ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... - یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
6⃣ : همسر طلبه 🍃با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ... 🍃اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... 🍃بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ... 🍃اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... 🍃یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... 🍃وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ... 🍃کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ... 🍃البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
🍃امشب میخوام از نویسنده رمان مطلب بذارم برای شناخت بیشتر این شهید بزرگوار☺️
✨بسم الله النور ✨ 💫چند تا از خاطرات شهید سید طاها ایمانی را در اینجا قرار میدهم  💥خاطراتی که از دوستان ایشان یا خانواده شان نقل شده و قبلا در کانال رمان هایشان گذاشته بودند 🌞خاطره اول؛ دمی با سید 👇 1. دائم الصلوات بود. حتی وقتی تسبیح دستش نبود. 2. توصیه می کرد حتما هر روز صبح به نیت امام زمان "عج" آیت الکرسی بخونید.  3. کوچیک و بزرگ یا غریبه و آشنا نمی شناخت. با هر کی چشم و تو چشم می شد اول اون بهش سلام می کرد.  4. رفتارش خیلی عادی بود اما بیش از حد ضرورت با خانم ها هم کلام نمی شد و در نگاه بسیار عفت چشم داشت.  5. ابایی نداشت از اینکه از کوچک تر از خودش چیزی رو یاد بگیره یا فرد کوچک تر بهش تذکر بده. اگه حرف صحیح بود قبول می کرد و از طرف مقابل تشکر  6. همیشه چند دونه شکلات توی جیبش بود. می گفت: تبلیغ اخلاق فقط به کلام نیست. هر روز توی خیابون از کنار بچه های زیادی رد می شیم.  7. هرگز کلام اهانت آمیزی نسبت به احدی از دهانش خارج نمی شد. حتی نسبت به دشمن عفت کلام داشت.  8. زمانی که عصبانی می شد سکوت می کرد و تا زمانی که خشم بهش غلبه داشت هیچی نمی گفت.  9. کوچک ترین عمل خیرش رو به قوی ترین شکل ممکن مخفی می کرد. می گفت: کار من در پیشگاه خدا بی ارزشه و می ترسم از روزی که شیطان اون رو جلوی چشمم نمانما کنه 10. تقریبا تمام پنجشنبه ها رو روزه می گرفت. تا جایی که به مرور این رفتارش بین بچه ها شیوع پیدا کرده بود. 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋❤️ یڪ گوشہ چشم تو دل ما را ربود و برد مجنون ڪہ بے خود عاشق لیلا نمے شود مثل منِ گدا سر ڪویت زیاد هست اما ڪریم مثل تو پیدا نمے شود سلام آرزوے قلبـ❤️ـم ☀️صبحت بخیر عزیزتر از جانم☀️ ┄❊○🍃❣🍃○❊┄ ⚘اللهم عجل لولیک الفرج الساعه⚘ 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
😉 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای...چفیه ام, سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...هــــمـــه رو بردن !😂 دارو ندارمو بردن😄😁 شادی روحشون ، که دار و ندارشون همون یک چفیه بود 😍 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
🕊 °|🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌱|° °|💛 سلام صبحتوݩ‌معطر‌به‌عشق‌شہـــــدا 🍃🌹 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
°•|🍃🌸 🕊🌹 ◽️برادران من خود را دست کم نگیرید، دنیا و ابرقدرت‌های دنیا از لباس سبز ما و اســـم ما می‌ترسند و آن هم به خاطر ایمان درون قلب شما دوستان است. ◽️خود را کوچک نشمارید؛ بدانید که ما الگویی همچون ابــاعبدالله‌الحسیـــــن و ابوالفضل‌العبـــــاس داریم. ما علی‌اکبر و علی‌اصغــر داریم. این خاندان عصمت و طهارت از کودک شش‌ماهه برای ما الگو قرار دادند تا پیرمردی همچون حبیــــب ابن ظاهر. ◽️پس بدانید که ادامـــه دادن راهـــــی همچون این بزرگواران راه به شهـادت و رسیدن به معبود حقیقی است.  🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
‍ 🌹شهید حاج ڪاظم نجفےرستگار🌹 🌹مادر در خواب پسر شهیدش را مے‌بیند . پسر به او مےگوید : «توی بهشت جام خیلے خوبہ . چے مے‌خواے برات بفرستم ؟». ✨مادر مے‌گوید : «چیزے نمے‌خوام ؛ فقط جلسہ قرآن ڪہ میرم همہ قرآن مےخونن و من نمے‌تونم بخونم خجالت مےڪشم . مے‌دونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون .». 🌹پسر مے‌گوید : «نماز صبحت رو ڪہ خوندے قرآن رو بردار و بخون !». ✨بعد از نماز یاد حرف پسرش مے‌افتد . قرآن را بر مے‌دارد و شروع مےڪند بہ خواندن . 🌹خبر مےپیچد . پسر دیگرش این ‌را بہ عنوان ڪرامت شهید محضر آیت اللہ نورے همدانے مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند . قرار گذاشتہ مے‌شود . ✨حضرت آیت‌اللہ نزد مادر شهید مے‌روند . قرآنے را به او مے‌دهند ڪہ بخواند . بہ راحتے همہ جاے را مےخواند ؛ اما بعضے جاها را نہ . مےفرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان !». 🌹مادر شهید شروع مے‌ڪند بہ خواندن ؛ بدون غلط . آیت اللہ نورے گریہ مےڪنند و چادر مادر شهید را مے‌بوسند و مے‌فرمایند : «جاهایے ڪہ نمےتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪہ امتحانش ڪنیم.» ۱۰_سیدالشهدا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 🍃حضور دراینجا دعوتنامه می خواهد... 🍃هوای اینجا هوای دگری است... 🍃 اینجا عطر یاد شهدا همه جا پیچیده... 🍃اینجا همه یکرنگند... 🍃مهم نیست تو چه کسی هستی... 🍃چه شغلی داری... 🍃از کدام طبقه ای... 🍃 چه رنگی داری اینجا همه آمده اند.... 🍃بدون هیچ رنگ و ریایی آمده اند تا با شهدا به شهدا برسند... 🍃اگر دعوت شهدا را قبول کردی حضورتان در جمع رهروان شهدا افتخار ما است .... 🍃بسم الله لینک را بزن و جمع ما را خوش بو کن...💐💐 http://eitaa.com/joinchat/650772500Ccb0d7cf400
دوستانتون رو به محفل شهدا دعوت کنید☺️🌷
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 مادر شہیـد : بـہ مـن گفت ڪه با اعزامم موافقت شده من هم از روی احساسـات مادرانه‌ای که داشـتم خیلی‌گریـه کردم، شاید منصرف شـود. اما بابـک تصمیم خود را گرفته بود،💎✨ گفت: «من حضرت زینب‌(س) را در خواب دیده‌ام و دیگر نمی‌توانم اینجا بمانم باید به سوریـه بروم. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست مادر، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام.» 💖 🌙💫حتی شنیدم که به او گفته‌اند که چطور می‌خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی؟! پسرم بابک هم گفته مادر همه‌ی ما آنجا در سوریه است، من بروم سوریه که بی‌مادر نمی‌مانم، پیش مادر اصلی‌مان حضـرت زینـب‌(س) مـی‌روم...💚❤️💚❤️ #می‌روم_سوریه_که_بی‌مادر_نمانم #شہـید_بابڪ_نورے 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid🌷🍃
💎🌟💎🌟💎🌟💎🌟💎🌟💎🌟 همسـر شہـید💙💎: «من شيعه ام، سادات هستم، هميشه آرزو داشتم مثل یک مرد براي دفاع از حرم عمه جان بروم، وقتي كه حسين از عشق براي دفاع گفت، خوشحال شدم و با كمال ميل استقبال كردم. اما وقتي پاي عمل رسيد با همه وجود چگونه مي توانستم مردي را كه تنها يك ماه است همسرم شده را، راهي ميدان نبردي كنم كه بازگشت از آن سخت است. اما چگونه مي توانستم مانع او شوم؟ چگونه عشق دفاع از حرم بي بي دو عالم را از او مي گرفتم در حالي كه خودم هم آرزوي رفتن داشتم.❣ سخت بود، حسين را براي خود بخواهم و روز محشر در برابر عمه شيعيان، سرافكنده بمانم. تصميم گرفتم مانعش نباشم، حتي اگر دلتنگي، نفسم را بگيرد؛ همه چيز را سپردم به خدا، تا هرچه صلاح می داند انجام دهد. »💔 #شہید_حسیـن_هریرے💖💎 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid🌷🍃
اعمال روز 24ذیحجه روزمباهله یک غسل دوّم : روزه سوم : دو ركعت نماز و آن مثل روز عيد غدير است در وقت نیم ساعت به زوال ظهربه حمدو(توحیدوآیه الکرسی وقدر10مرتبه) كيفيّت و ثواب و آية  الكرسي كه در نماز مباهله است تا هُمْ فيها خالِدُونَ است بعدازنماز 70تااستغفارکه اول آن بااَلحَمدُلِلِّه رَبِِّ العالَمین َاست 4-دادن تصدق به فقرا وخواندن زیارت جامعه 5- : خواندن دعای مباهله که شبیه دعای سحرماه رمضان است درمفاتیح،درپناه آقا امام زمان باشین 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌷🍃 🍃 @masirshahid🌷🍃
🍀🍃🍀 #مباهله ، ☀️آفتابى همچون غدير بود كه روزى طلوع كرد☀️ و براى هميشه چراغ راه شيعه در طول تاريخ شد. 24 ذی الحجه روز جلوه عظمت و فضیلت پیامبر و اهل بیت (ع) #روز_مباهله گرامی باد. 🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃
محمدرضا به خواندن نماز شب و احترام به والدین و اعضای خانواده اهمیت می‌داد تا جایی که حتی در وصیت‌نامه خود نیز به امر خواندن نماز شب سفارش کرده است💫 راوی: مادر شهید 🌷🌷🌷 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
زینب اولین نفر از خانواده‌اش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد. و همین چادرش باعث کینه‌ی دشمن شد ؛ منافقین تو یه کوچه‌ بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گره‌ی روسریش رو کشیدند تا به شهادت رسید درحالیکه فقط ۱۴ سال سن داشت. 🌹 🌷 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سردار شهید عبدالحسین برونسی: 🌷آدم ها دو دسته اند: و ؛ غیرتی ها با خدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خدا. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃
🍃🌸 ... 🌹 یادی از سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی... شبی که فردایش قرار بود برود جبهه، با هم رفتیم خانه تک تک فامیل؛ از همه حلالیت طلبید. دست آخر هم بردمان حرم خدمت امام رضا(علیه‌السلام). خودش یکی یکی بچه‌ها را برد دور ضریح طواف داد. از حرم که آمدیم بیرون گفت: «امشب سفارش تون رو به امام رضا(علیه‌السلام) کردم. به آقا گفتم "من دارم میرم جبهه". شما به بچه‌های من سری بزنید. گفتم "بیان از شما خبر بگیرن". اگه یک وقتی کاری داشتید، برید به امام رضا(علیه‌السلام) بگید. من شما رو سپردم دست امام رضا(علیه‌السلام)» 🎤 راوی: همسر سردار شهید 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج عبدالحسین برونسی" صلوات🌷 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃