#هشت_دلیل_انس_با_مثنوی_معنوی 3
۳. عشق و عرفان در مثنویخوانی
یکی از مفاهیم محوری و مهم در مثنوی معنوی، عشق الهی است. مولانا در سراسر مثنوی به تبیین عشق به عنوان نیرویی الهی میپردازد که جهان را به حرکت در میآورد و انسان را به سوی حقیقت هدایت میکند. عشق در اندیشه مولانا، تنها به معنای عشق میان انسانها نیست، بلکه عشقی الهی و فراگیر است که تمام موجودات را به یکدیگر و به خداوند پیوند میدهد. داستان ملاقات شمس و مولانا را شاید بتوان اولین گام آشنایی مولانا با مفهوم عشق دانست.
در زمان مثنویخوانی، متوجه میشویم که مولانا در مثنوی از طریق داستانها و حکایات، نشان میدهد که عشق میتواند انسان را از محدودیتهای خود بیرون بکشد و به سوی بینهایت هدایت کند. این عشق، نه تنها به عنوان یک احساس، بلکه به عنوان یک راه معنوی برای رسیدن به معرفت و خداوند تلقی میشود. خواندن مثنوی به ما کمک میکند تا به عشق به عنوان یک نیروی متعالی و مقدس نگاه کنیم و زندگی خود را بر اساس این عشق عمیق و معنوی شکل دهیم.
ادامه دارد ...
#انس_با_مثنوی_معنوی
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #بازرگان_و_طوطی 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_86
بخش ۸۶ - دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و پیغام رسانیدن از آن طوطی
چونک تا اقصای هندستان رسید
در بیابان طوطیی چندی بدید
مرکب استانید پس آواز داد
آن سلام و آن امانت باز داد
طوطیی زان طوطیان لرزید بس
اوفتاد و مُرد و بگسستش نفس
شد پشیمان خواجه از گفت خبر
گفت رفتم در هلاک جانور
این مگر خویشست با آن طوطیک
این مگر دو جسم بود و روح یک
این چرا کردم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را زین گفتِ خام
این زبان چون سنگ و فم آهن وشست
وانچ بجهد از زبان چون آتشست
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانک تاریکست و هر سو پنبهزار
درمیان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها بر خاستی
گفت هر جانی مسیحآساستی
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپستر رود
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
ديدن خواجه طوطيان هندوستان را در دشت و پيغام رسانيدن از آن طوطى
چون كه تا اقصاى هندوستان رسيد در بيابان طوطى چندى بديد
مركب استانيد پس آواز داد آن سلام و آن امانت باز داد
طوطيى ز آن طوطيان لرزيد بس اوفتاد و مرد و بگسستش نفس
شد پشيمان خواجه از گفت خبر گفت رفتم در هلاك جانور
اين مگر خويش است با آن طوطيك اين مگر دو جسم بود و روح يك
اين چرا كردم چرا دادم پيام سوختم بىچاره را زين گفت خام
[در آفت #زبان]
اين زبان چون سنگ و هم آهن وش است و آن چه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف گه ز روى نقل و گاه از روى لاف
ز آن كه تاريك است و هر سو پنبه زار در ميان پنبه چون باشد شرار
#ظالم آن قومى كه چشمان دوختند ز آن سخنها عالمى را سوختند
عالمى را يك سخن ويران كند روبهان مرده را شيران كند
[همه روحها در اصل پاك هستند ليكن دچار #حجاب نفسانى مىشوند]
جانها در اصل خود عيسى دمند يك زمان زخمند و گاهى مرهمند
گر حجاب از جانها برخاستى گفت هر جانى مسيح آساستى
[صبر، مطلوب هوشمندان است و شهوت، مطلوب خامان]
#صبر باشد مشتهاى زيركان هست حلوا آرزوى كودكان
#داستان_بازرگان_و_طوطی 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_86
ديدن خواجه طوطيان را در دشت و پيغام رسانيدن
[در اواخر كشور هند در بيابانى طوطى چندى بديد.] [و اسب خود را بطرف طوطيان رانده با آواز بلند سلام و پيغام طوطى محبوس را بدوستانش رساند.] [همين كه بازرگان سخن خود را بپايان رسانيد از آن ميان طوطئى لرزيده تمام بدنش مرتعش گرديد پر پر زنان بر زمين افتاد و جان داد.] [بازرگان از كرده خود پشيمان شده گفت مرغ بىچاره را هلاك كردم.] [اين طوطى چرا باين حال افتاد مگر با آن طوطى خويشى داشته يا دو جسم بودند در يك روح؟!] [چرا من اين كار را كردم و پيام طوطى را رساندم و بىچاره مرغ را از گفتار خام خود آتش زدم.]
[آرى زبان مثل سنگ و دهان چون آهن است كه از اصطكاك آنها آتش مىجهد.] [سنگ و آهن را بدون ضرورت فقط براى قصه پردازى يا گزاف گويى و لاف بر هم نزن.] [براى اينكه اطراف تو بر تو مجهول و تاريك و پنبهزار است معلوم است كه شراره آتش با پنبه چه معاملهاى خواهد كرد.] [اشخاص ظالم و ستمگرند كه چشم خود را بسته و با شراره سخنان خويش عالمى را آتش زدند.] [يك سخن بىمورد ممكن است عالمى را ويران كند يا يك كلمه ممكن است روباه مردهاى را شير جلوه دهد.]
[جانها در اصل و حقيقت دم عيسوى دارند گاهى مرهم و زمانى زخمند.] [اگر پرده از روى جانها برخيزد گفتار هر جان دم عيسوى است.]
[اگر مىخواهى سخن شيرين بگويى از حرص بپرهيز و از خوردن حلواى هوس خود دارى كن.] [صبر و پرهيز شيوه مردان بزرگ و حلوا آرزوى بچهها است.] [هر كس صبر كرد به آسمان كمال ارتقا يافت و هر كس حلوا خورد عقب افتاد.] [ولى صاحب دل اگر زهر قاتل هم بخورد براى او زيان نخواهد داشت.] [براى اينكه او از امراض نفسانى صحت يافته و از پرهيز بيرون آمده ولى طالب و سالك هنوز در حال تب بوده و پرهيز بر او واجب است.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 حکایت #بازرگان_و_طوطی 4
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_87
بخش ۸۷ - تفسیر قول فریدالدین عطار قدس الله روحه تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون میخور که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
صاحب دل را ندارد آن زیان
گر خورد او زهر قاتل را عیان
زانک صحت یافت و از پرهیز رست
طالب مسکین میان تب درست
گفت پیغامبر که ای مرد جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری
در تو نمرودیست آتش در مرو
رفت خواهی اول ابراهیم شو
چون نهای سباح و نه دریایی
در میفکن خویش از خودراییی
او ز آتش ورد احمر آورد
از زیانها سود بر سر آورد
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر برد خاکستر شود
چون قبول حق بود آن مرد راست
دست او در کارها دست خداست
دست ناقص دست شیطانست و دیو
زانک اندر دام تکلیفست و ریو
جهل آید پیش او دانش شود
جهل شد علمی که در منکر رود
هرچه گیرد علتی علت شود
کفر گیرد کاملی ملت شود
ای مری کرده پیاده با سوار
سر نخواهی برد اکنون پای دار
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei