eitaa logo
مسعودنادری|کلینیک روان‌شناسی‌سرای‌آرامش
10.3هزار دنبال‌کننده
661 عکس
2.2هزار ویدیو
76 فایل
💠هدف دراینجا تجهیز و آموزش خانواده‌هاست 🌱تغییر،رشد و رسیدن به آرامش را با ما تجربه کنید ش.پروانه: م_۶۱۷۵ 👇لینک کانال تخصصی هیپنوتیزم علمی https://eitaa.com/joinchat/2192835637C621ac73ffb راه ارتباطی: @admin_tajaror
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍️ هرچه بارت سبک‌تر خوابت راحت‌تر 🔹پیرمرد خارکَنی هر صبح به صحرا می‌رفت و با داس خار از زمین می‌کَند. سپس خارها را با طنابی جمع می‌کرد و بر دوش خود می‌افکند. 🔸قبل از غروب خارها را به شهر می‌آورد و برای طبخ نان به مردم می‌فروخت. 🔹شب که به خانه می‌رسید درد زخم محل خارها در کمرش اجازه نمی‌داد کمر بر بستر بگذارد و بخوابد و همیشه به پهلو می‌خوابید. 🔸روزی در بیابان سواره‌ای دید که دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد و برای پیرمرد خار جمع کرد. 🔹چون خارها را به پیرمرد داد، پیرمرد گفت: من خارها را بر کمر خود می‌بندم و تیغ خارها بر پشتم فرومی‌رود، برای اینکه نانی از دست مردم تصدق نگیرم و نگاه تحقیر و ترحمشان را تیغی سنگین‌تر از تیغ این خارها بر پشت خود می‌بینم که می‌خواهد در قلبم فرورود. 🔸ای رهگذر، از لطف تو سپاسگزارم. من اندازه خرید نان خود برای فردا خارم را جمع کرده‌ام، اگر خار بیشتر و بیش از نیاز بر کمر خود گیرم خارها بر پشتم سنگین‌تر می‌شوند و بارم هر اندازه سنگین‌تر باشد تیغ‌ها عمیق‌تر بر کمرم فرومی‌روند و خواب شب بر چشمانم سنگین‌تر می‌شود. 💢 آری! هرکس متاع دنیا بیشتر بر دوش کشد، خواب شبش سنگین‌تر باشد. | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
✅🔉 🌱ملتِ بی‌سواد، زاده نمی‌شود، ساخته می‌شود! بی سوادی ربطی به معلومات و تحصیلات ندارد! بی سوادی یعنی: شبکه‌ی محبوب اجتماعی را که باز می‌کنی، تمام صفحات پر باشد از روزمرگی آدم معروف‌ها، مسخره بازی معروف نماها، قضاوت‌های بی سرو ته، و توهین‌های شرم‌آور! نه از مطالب آموزشی خبری باشد، نه از چهار کلام حرف حساب! بی سوادی یعنی: توی صفحه و روی پروفایلت بنویسی "به بهشت نمی‌روم اگر مادرم آنجا نباشد" و کمی آن طرف‌تر ، مادرت از بی توجهی‌ات بغض کرده باشد! بی سوادی یعنی: مسیر تمام لباس فروشی و آرایشگاه‌های شهر را از حفظ باشی، اما حتی یک‌بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ... این بی سوادی مدرن دارد فرهنگمان را از ریشه می‌خشکاند، حواستان هست؟! | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🌱گرگ وقتی می‌خواد زندگی کردن رو به بچه‌هاش یاد بده! اول گوسفندها رو نشون میده میگه گوشت اینا خیلی خوشمزه‌س، بعد چوپان رو نشون میده میگه: چوب اینا هم خیلی درد داره! بعد نوبت می‌رسه به سگ چوپان! بچه‌ش میگه بابا این که شبیه ماست. گرگ میگه اینو هر وقت دیدی فرار کن! ما هر چی ضربه خوردیم از کسایی بود که شبیه ما بودن ولی از ما نبودن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حکایت خیلیاست...🤍🌼 | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
بزرگمهر و پادشاه بزرگمهر وزیر دانای انوشیروان هر صبح زود خدمت انوشیروان می‌رفت و پس از ادای احترام رو در روی انوشیروان می‌گفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی. شبی انوشیروان به سرداران نظامی‌اش دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید، لباس‌هایش از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند. روز بعد خواسته انوشیروان اتفاق افتاد. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. چون صلاح ندید برهنه به درگاه انوشیروان برود، به خانه بازگشت و دوباره لباس پوشید. آن روز دیرتر به خدمت پادشاه رسید. پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمی‌گفتی سحر خیز باش تا کامروا باشی؟ بزرگمهر گفت: دزدان امروز کامروا شدند، زیرا آنها زودتر از من بیدار شده بودند. اگر من زودتر از آنها بیدار می‌شدم و به درگاه پادشاه می‌آمدم، من کامرواتر بودم. | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
🌱اول اخلاقت رو درست کن... 🤍خردمندی می‌گه تو هرچقدر هم که خوشگل و خوش‌تیپ و باکلاس و باسواد و پولدار باشی؛ و موقعیت و مقام آن‌چنانی داشته باشی؛ یا رکورددار روزه‌گرفتن و نمازخوندن و عبادت باشی؛ تا وقتی اخلاقت بد باشه، فایده‌ای نداره.🌼 🤍درست مثل کسی هستی که دهنش بوی سیر و پیازِ وحشتناکی می‌ده ولی به خودش عطر و ادکلن‌های گرون‌قیمت می‌زنه.🌼 🤍نه‌تنها بوی سیر و پیازِ دهنش مخفی نمی‌شه؛ بلکه ترکیب بوی پیاز و ادکلنش یک چیز گندِ تازه‌ای تولید می‌کنه که حالِ آدم‌ها رو بیشتر به‌هم می‌زنه.🌼 | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛ با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید. هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم! سعی کنیم تنها امید و تکیه‌گاه مان رو فراموش نکنیم ... "خدا"🤍🌼 | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🔉✅ قدیما یه شاگرد کفاشی بود، هر روز می‌رفت لب رودخونه برای درست کردن کفش، چرم می‌شست؛ اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، می‌گفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت می‌شُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمی‌ذاره! با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمی‌زنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره... زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید👌 | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🌱پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هر بار كه عصباني مي شوي بايد يك ميخ به ديوار بكوبي. روز اول پسر بچه 37 ميخ به ديوار كوبيد. 🌱 طي چند هفته، همانطور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند، تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد. او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسان تر از كوبيدن ميخها بر ديوار است... 🌱بالاخره روزي رسيد كه پسر بچه ديگر عصباني نمي شد. او اين مسئله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر بار كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند، يكي از ميخها را از ديوار درآورد. 🌱روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است. پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت: 🌱 «پسرم! تو كار خوبي انجام دادي و توانستي بر خشم پيروز شوي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته اش نمي شود. وقتي تو در هنگام عصبانيت حرفهايي مي زني، آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارد.  🌱تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري. اما هزاران بار عذرخواهي هم فايده ندارد؛ آن زخم سر جايش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است.» | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈ایتا https://t.me/dr_masoudnaderi👈 تلگرام dr_masoud_naderi 👈اینستاگرام
🌱🌱 مزرعه داری بود که زمین های زراعی بزرگی داشت و به تنهایی نمی توانست کارهای مزرعه را انجام دهد.تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه ای بدهد چون محل مزرعه در منطقه ای بود که طوفان های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در انجا نبودند سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه دار امد . مزرعه دار از او پرسید آیا تاکنون دستیار یک مزرعه دار بوده ای مرد جواب داد من می توانم موقع وزیدن باد بخوابم به رغم پاسخ عجیب مرد چون مزرعه دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد. مرد به خوبی در مزرعه کار می کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می داد و مزرعه دار از او راضی بود. سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می رسید.مزرعه دار از خواب پرید و فریاد کشید طوفان در راه است فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت بلندشو طوفان می آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد. مرد همانطوری که در خواب بود گفت: نه ارباب من که به شما گفته بودم وقتی باد می ورزد من می خوابم .مزرعه دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد. با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پو شیده شده است .گاوها در اصطبل و مرغ ها در مرغدانی هستند پشت همه در ها محکم شده است و وسائل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند. مزرعه دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته بنابر این حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد . وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت. | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈ایتا https://t.me/dr_masoudnaderi👈 تلگرام dr_masoud_naderi 👈اینستاگرام
پادشاهي با عدالت به مرضي دچار شد كه بدنش گوشت زيادي آورد و بي حد چاق شد ، به حدي كه قادر به حركت نبود . روزي وزراء و امراء كشور براي معالجه او به نزد پزشكان و حكيمان رفتند و آنها را آوردند ولي آنها از معالجه عاجز ماندند تا آنكه شخص خردمند و حكيمي به آنان گفت : داروي سلطان نزد من است . همگي خوشحال شدند ، و او را بخدمت سلطان بردند . چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او را گرفت ، گفت : سلطان تا چهل روز ديگر مي ميرد ، اگر سلطان بعد چهل روز زنده بود او را معالجه مي كنم . سلطان اين كلام را شنيد لرزه بر تن او افتاد و هر روز بخاطر اين غم و ترس از مرگ ، لاغر و ضعيف مي شد تا آنكه مدت چهل روز تمام شد و بدنش مانند مردم معمولي و متعادل شد . آن خردمند را آوردند و عرض كرد : من در استنباط خود خطا كرده بودم و حكم درست نبود؛ آنگاه رو به وزراء نمود و گفت : اين دستور تمهيد و مقدمه اي بود براي رفع بيماري سلطان و هيچ نسخه اي در ميان نيست . پس او را جايزه بسيار عطا كردند . | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈ایتا https://t.me/dr_masoudnaderi👈 تلگرام dr_masoud_naderi 👈اینستاگرام
🌱طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. 🤍آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست. حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: 🌼برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟! طفل گفت : من دزدی نکردم. یکی گفت : دستانت رنگی است، رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟ دیگری گفت : من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند. 🤍حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! 🌼خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!! | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈ایتا https://t.me/dr_masoudnaderi👈 تلگرام dr_masoud_naderi 👈اینستاگرام
مسافر خسته ... مسافری خسته كه از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت كه در سایه آن قدری اسـتراحت كند غافـل از این كه آن درخت جـادویی بود ، درختی كه می توانست آن چه كه بر دلش می گذرد برآورده سازد...! وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی كه آرزویـش را كرده بود در كنـارش پدیـدار شـد !!! مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذای لذیـذی داشتم... ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید... بعـد از سیر شدن ، كمی سـرش گیج رفت و پلـك هایش به خاطـر خستگی و غذایی كه خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا كرد و در حالـی كه به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فكـر می كرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یك ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟ و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید... هر یك از ما در درون خود درختی جادویی داریم كه منتظر سفارش هایی از جانب ماست. ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افكار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد. بنابر این مراقب آن چه كه به آن می اندیشید باشید... مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است. | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈ایتا https://t.me/dr_masoudnaderi👈 تلگرام dr_masoud_naderi 👈اینستاگرام