هدایت شده از تروسکه/ زهرا مهدانیان
بله که جنگ با زنان است. جنگ روی دوش زنان سنگینی میکند. مردها که میروند. میروند و اسلحه به دست قهرمان میشوند و زنها وسط ساختمانهای فروریخته، وسط چادرهای صحرایی میمانند. زنها باید گوشه کنار زندگی را از زیر بمبها، آوارها، نبود مردها، نبود آب و غذا بکشند بیرون. باید از همه نیستها، هست بسازند و بگذارند وسط سفره تا بچهها قد بکشند، تا یک روز رخت سرباز مقاومت را تن پسرهایشان کنند. زنها باید آنقدر مرد باشند تا پسرها جا پای پدرها بگذارند و آنقدر زن باشند تا دخترها فوت و فن زندهگی وسط آوارهها را بلد شوند.
جنگ با زنان است. همیشه با زنها بودهاست. مگر نه اینکه زن زندگی میدهد؟ زن میرویاند و جنگ میمیراند؟ جنگ انگار اسلحه به دست مقابل تمام هویت زنانه ایستاده. و زنها ... و این زنها هستند که آن پشت ایستادهاند تا پشت مقاومت گرم باشد به سربازهای کوچک تمام نشدنیاش. به بچههایی که سالها قصه قدس را روی پای مادرانشان شنیدهاند.
لالا لالا... گلم لالا
بایست مادر، نخواب حالا
مردها میروند و وسط موشکها، وسط تیراندازیهای چریکی گلوله میخورند و قهرمان یکی دو نسل بعد میشوند. اما زنها اسمشان نمیماند. اسمشان میشود عدد. هزار نفر زن و بچه در زیر نویس شبکه خبر. چه کسی میداند اسم آن زنی که نگذاشت در یک وجب چادر خاکی زندگی بمیرد چیست؟ از زنها اسم نمیماند. رنگ میماند... رنگی از خدا.
@truskez
#جبهه_مقاومت
#زنانگی
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
این را برایم فرستاده و زیرش نوشته:
"ببین میشه توی قرار نذر قلمت با آقای امامرضاجان، ازشون بخوای معجزه بشه و حتی شده یکی از چشمهای این مادر برگرده.🥺
مادری که پیجر یک دست و دو چشمش را نابینا کرده و این اولین دیدار با دوتا بچهاش بعد از مدتها دوری از خونهاس.😭"
آقای امام رضا! سلام
من هفتههاست چهارشنبهها، برایتان نامه ننوشتهام. نه من، نه آن دختر نوجوان ساکن مشهد. بی حرف نبودهایم، هیچکداممان. فقط سرعت اتفاقات عالم چنان است که هر روز محضرتان زانو زدهایم و کلمه نداشتهایم برای بیان.
سکوت و اشک بینمان حرف زده است و شما بهتر از ما درون و بیرونمان را یافتهاید.
حالا هم بی کلمه میگویم. شما میبینید. شما میدانید. شما تا تهِ تهِ ماجرا را خبر دارید.
آقای امام رضا!
ما را در این روزهای مهم، میان مشت خودتان نگه دارید.
#آقای_امامرضا_سلام
#بهوقت_چهارشنبه
#نذر_قلم
✨🌱✨@mastoooor
.
.
نایستیم بالای گود و بگوییم تاریک بود، تیره بود، نمایش بدبختی بود فقط!
این "فقط" را پشتبندش نگوییم.
فیلمنامه عالی بود، شروع عالی بود، فضاسازی داستان و کدگذاری عالی بود، کشمکش عالی بود، بازیگری عالی بود، نمایش درونمایه عالی بود.
آن "فقط" را نگوییم.
یاد بگیریم و زحمت بکشیم برای خلق اثر درجه یک در فرم و البته در محتوای درست و روشن.
#فیلم_ببینیم
#حرفهای
#جدی_کار_کنیم
✨🌱✨@mastoooor
.
.
پشت سرم توی آشپزخانه ایستاد: "میخوای برات بخونم چی نوشتم؟"
نگاهش کردم. برگه توی دستش را که دیدم صورتم از همه طرف کش آمد و با ابروهای وسط پیشانی و لبهایی که تا کنار گوش رسیده بودند گفتم: "بخون، بخون. میشنوم."
نشست روی صندلی سبز رنگ کوچکش: "تشناکهها. نمیتَشی؟"
تمام حسهای ذوقمرگ کننده را در خودم نگه داشتم و با همان صورت منبسط گفتم: "ترسناکه؟ باشه. بخون."
خواند. از روی همین نوشتههای دقیق و ظریف روی برگهاش.
گربهٔ شخصیت قصه عصبانی شده و چنگ زده به بچهها و بچهها گریه کردهاند و ترسیدهاند و حالا شخصیت قصه دارد فکر میکند که به جای گربه، یک کبوتر داشته باشد.
"کبوتر داشته باشد" را ایستاده برایم خواند، با خنده خوشحالیاش برای پایان داستان.
پیرنگش رستاخیز بود و داستانش کامل.
داستان تشناک نوشته است.
#داستان
#روایت_زندگی
#زینب_من
✨🌱✨@mastoooor
.
.
"تَخَفَّفُوا تَلحَقُوا"
"سبکبار باشید تا زودتر برسید."
از خطبه ۲۱ #نهجالبلاغه مولا امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (جانم به فداش)
این را زدهام به دیوار روبرویم تا هر روز ببینمش. بخوانمش. فکرش کنم.
امید دارم روزی داستانی بنویسم که این عبارت شگفتانگیز، درونمایهاش باشد.
#نهجالبلاغه_بخوانیم
✨🌱✨@mastoooor
.