eitaa logo
مســـــطور🌱
179 دنبال‌کننده
191 عکس
30 ویدیو
3 فایل
مسطور: نبشته؛ مکتوب؛ مرقوم. دانه‌دانه که ببافی، می‌شود یک رج، رج‌ها می‌شوند بافته. بافته‌ای از افکار و احوال تو... منت‌دار حضورتان هستم. حرفی اگر بود اینجام: @e_z_vaziri
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌱بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم به اسمِ نامِ «سَلام»ات، سلام♥️ 🪴@mastoooor .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴 حضرت خدا! سلام من مهمان حواس‌جمعی نبودم. چشم و گوشم تیز نبود برای دیدن پذیرایی‌های نابی که گوشه‌کنار جلوی مهمان‌ها تعارف کردید یا برای شنیدن اینکه کجا چی می‌دهند یا چطور فلان رزق نصیبم می‌شود. من مهمان تیز و بُزی هم نبودم. زود خودم را برسانم آن طرف مهمانی و باز اگر اینطرف خبری شد تروفرز برگردم سر همین سفره. من مهمان متین و باوقاری هم نبودم. اینکه آن‌قدر جاسنگین باشم که خودِ میزبان احترامم کند و به خَدَم و حَشَم سفارش کند جلوی فلانی تعارف کنید یا به فلانی برسید و از این‌جور حرف‌ها. من مهمان خوش‌سر و صحبتی هم نبودم. که همه کِیف کنند از هم‌کلامی و هم‌صحبتی با من و از این طریق، دور و برم را بگیرند و هوایم را داشته باشند در مهمانی. من مهمانِ کاری و کارراه‌بیاندازی هم نبودم. که کار مهمانان دیگرت را سهل کنم یا راهنمایی‌شان کنم یا به اندازه قدمی جلوشان بیندازم در این مهمانی بزرگ. من مهمان زود بیا و زود برو، یا زود بیا و دیر برو هم نبودم. سر موقع که گفتی با همه آنهای دیگر آمدم و سر وقتی که بگویی بفرمائید، می‌روم. از آنهایی که خودشان را زود برسانند که فنجانی جابجا کنند یا دیرتر بروند که بشقابی سرجایش بگذارند هم نبودم و نیستم. من مهمان خاصی نبودم خدا. همین بودم. یک مهمان ساده معمولی که اصراری نداشت جزو ویژه‌ها باشد. اصلا بلد نیستم خاص باشم یا به چشم بیایم. همینم. فقط یک چیز دارم. اینکه تو میزبانم بودی و هستی. تو محدود و کم و ناچیز نیستی. تو ناتوان از دیدن و شنیدن و فهمیدن عمقِ دل و ذهن من نیستی. اینکه مهمان تو بودم، خیالم را راحت می‌کند که تمام نتوانستن‌هایم را به حقیقت می‌بینی و قضاوتم نمی‌کنی. تو وسیعی و همین به من قوّت قلب می‌دهد که میان وسعت و عظمتت هضم می‌شوم و کم‌کاری و کم‌توانی و کم‌معرفتی‌ام میان باقی بندگانت، گل‌درشت به چشم نمی‌آید. خلاصه حضرت خدا، در میهمانی این ماه، خوش گذشت. کم و ناچیز اگر برداشت کردم، اتفاقی بین من و توست. شاید موقع رفتن، چیزی در کوله‌ام بگذاری که شگفت‌زده‌ام کند. من به تو ایمان دارم. تو خدای همه بندگانت هستی و این مرا امیدوار می‌کند. حرف دیگری نیست حضرت خدا، حضرت اسم‌ها و صفت‌های بی‌مانند، حضرت خدای دوست‌داشتنی♥️ ✨🌱✨@mastoooor .
🪴 الحَمدُللّه‌رب‌ّالعالَمین🌸🌼🌸 🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا یک چیز خیلی مهمی کم دارد. یک چیزی که هر موقع یادم می‌افتد که نیست، اعصابم را بهم می‌ریزد. یک چیزی که هر وقت در رویاهایم وجودش را تصور می‌کنم، دیگر متوجه گذر زمان و اتفاقات مکان پیرامونم نمی‌شوم. چیزی که شیرین‌ترین لحظات را برایم در عالم خیال می‌سازد. از نظر من دنیا یک «مغازه مرگ‌فروشی» کم دارد. مغازه‌ای که آدم‌ها بروند آنجا و چگونگی لحظه مرگشان را سفارش دهند و البته بهایش را هم بپردازند. مثلاً مغازه‌ بزرگی را تصور کن پر از تصویرهای متنوع از لحظه مرگ افراد مختلف که قابل سفارش است و حتی می‌توان آن‌ها را شخصی‌سازی کرد. در قسمت خاص و ویژه‌ای از مغازه چندین تصویر خودنمایی می‌کنند که خیلی کم‌یاب هستند و برای عوام قابل سفارش نیست. هر کسی جرئت و طاقت دیدن این تصویرها را ندارد. مشتری‌های این نوع مرگ‌ها خیلی کم هستند و تازه بین آنها هم هرکسی توانایی خریدش را ندارد. تصویری که در این قسمت بیشتر از همه خودنمایی می‌کند تصویر یک جسمی شبیه بدن انسان است که عریان و منهدم شده روی خاک پخش شده و سر هم ندارد. البته از دور پرهیب سری بر روی نیزه معلوم است که پشت سرش زنی دست به سر در حال تماشای آن است. زیر این تصویر درشت نوشته شده:‌ «ابداً فروشی نیست! این شهادت انحصاراً متعلق به ارباب عالم، حسین ابن علی(ع) است». یا مثلاً چند ردیف پایین‌تر از این تصویر، تصویر دیگری از یک مرد خسته و زخمی است که در یک خانه خرابه روی یک مبل خم شده و ابهت نگاهش عرق شرم روی پیشانی‌ات می‌غلطاند. در زیر این تصویر نوشته شده: «انحصاراً برای معدود افرادی که همیشه در حال جنگ با ظلم بودند، مثل یحیی سنوار». و من در خیالاتم مطمئن هستم که بر روی این دیوار تصویر احمد منصور هم هست. تصویری که احتمالاً او از روی تصویر یحیی سنوار برای خودش سفارش داده و شخصی‌سازی کرده. تصویر مردی در میان آتش، با هیبت روی صندلی نشسته، پشت یک میز کار در چادری سوخته، خسته از آدم‌های بی‌خیال و شعاری دنیا که با نگاهی تحقیر کننده به زمین زیرپایش خیره شده. راستی در این مغازه بزرگ، آدم‌های دنیا کجا هستند؟ من مطمئنم در همان جلو مغازه، جایی که حراج مرگ‌های بنجل و به درد نخور و کم قیمت است جمع شدند و انتخابشان معمولاً «یک مرگ آرام در کنار ساحل در هنگام غروب آفتاب»، «مرگ آبرومندانه و شرافتمندانه در یک قصر با شکوه»، مرگی در یک هوای بارانی که در آن هنگام کسی روی پیاده‌رو ویولون می‌زند»، «مرگی در حضور افراد خانواده در حالیکه دست همسر و بچه‌هایم را در دست دارم» و از این دست مرگ‌های بی‌معنی و مسخره است. من این خیال را با شما به اشتراک می‌گذارم. اگر خواستید بعضی وقت‌ها شما هم در این مغازه بیایید و تصاویر را ببینید و سفارش دهید. شما که وضعتان خوب است. می‌توانید بهای آن تصویرهای خوب و قشنگ را پرداخت کنید. من کجایم؟ زیاد مهم نیست، ولی به هر حال اگر خواستید من را هم پیدا کنید احتمالاً جایی در بین همان تصویر احمد منصور یا یحیی سنوار هستم که از فرط فقر و طمع به حالت التجاء روی زمین افتادم و آیه «یا أیها العزیز...» به سمت بالای سرم می‌خوانم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. حاج آخوند را آقای صاحبدل معرفی کردند. نسخه الکترونیکش در طاقچه بينهايت هست. قبل از عید میان لیست بالابلند خرید کتاب‌ها، دنبال بهانه بودم تا کتابی را حذف کنم و مبلغ را پایین بیاورم. از آقای صاحبدل پرسیدم: «کتاب حاج‌آخوند علاوه بر آنکه خواندنی هست، نثر قوی هم داره؟ توصیه می‌کنید برای خرید نسخه چاپی؟» جواب آقای صاحبدل، بعد از آنکه گفتند قلم نویسنده، شیوا و جذاب است، یک جمله بود: «حاج‌آخوند را کتاب زندگی می‌دانم.» همین یک جمله مرا قانع کرد تا کتاب را ثبت کنم برای خرید. امروز که تمامش کردم، خوشحالم از خواندن و خریدش. همه کتاب‌ها نباید نثر قوی داشته‌باشند تا ارزش خواندن پیداکنند. بعضی کتاب‌ها چنان از نظر محتوا ارزشمندند که با نثر متوسط هم باید آنها را خواند و تلاش کرد برای زیستن‌شان. ✨🌱✨@mastoooor .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بدانچه از دنیا به دست آری فراوان شادمان مباش و بدانچه از دست داده‌ای ناشکیبا و نالان. تو را در بندِ آن باید که پس از مرگ شاید. (نامه ۲۲ ) ✨🌱✨@mastoooor .