eitaa logo
مســـــطور🌱
151 دنبال‌کننده
88 عکس
15 ویدیو
3 فایل
مسطور: نبشته؛ مکتوب؛ مرقوم. دانه‌دانه که ببافی، می‌شود یک رج، رج‌ها می‌شوند بافته. بافته‌ای از افکار و احوال تو... منت‌دار حضورتان هستم. حرفی اگر بود اینجام: @e_z_vaziri
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌱✨ احمد غلامی نویسنده کتاب «آدم‌ها»ست. جستجو در نت، همین چند خط را از او تحویلتان می‌دهد. اینکه متولد ۱۳۴۰ است و بیست ساله بوده که روزنامه‌نگاری را با روزنامه اطلاعات شروع‌کرده. متولد ساوه است و ساکن تهران. شغل پدرش طوری بوده که مدام به شهرها و روستاهای مختلف سفرمی‌کرده. احمدغلامی سربازی‌اش را در جنگ گذرانده و موضوع بیشتر کتابهاش همین جنگ است، دفاع مقدس. آثارش کم نیستند. "عشیره"، "کسی در باد زندگی می‌کند"، "فعلا اسم ندارد"، "کفش‌های شیطان را نپوش"، "این وصله‌ها به من می‌چسبد" و چندتایی دیگر و همین "آدم‌ها". آدم‌ها سال ۱۳۸۹، برنده‌ی جایزه‌ی بهترین مجموعه داستان از بنیاد گلشیری شده‌است. این کتاب مجموعه برش‌هایی از شخصیت انسان‌هاست. مثلا بخواهی پرونده شخصیت بسازی برای داستانت، بنشینی کم و زیاد آن آدم را ردیف کنی. علاقه‌ها، نفرت‌ها، ترس‌ها، جسارت‌ها، آرزوها، حسرت‌ها، غم‌ها، شادی‌ها، خوش‌آمدها، بدآمدها، خشم‌ها، مهرها و قهرها. آدم‌های احمدغلامی معمولی‌اند و بیشتر از آنکه با ویژگی‌های ماورائی مطرح شوند، پُرند از ترس‌ها، ضعف‌ها و شَرها حتی، مثل هر یک از ما. ۶۲ داستان از ۶۲ آدم که عناوینشان اسم همین شخصیت‌هاست. "حسن‌شلغم" "زهره" "اسی‌دزده" "پروانه" "ننه‌ دلشوره" "فرهاد" "جواتی" و مابقی آدم‌هایی که همین حوالی، دور و بر ما هستند. احمدغلامی، جایی در مورد کتابش گفته‌است: "هيچ ادعايي مبني بر داستان‌گونه بودن اين کتاب نداشتم و سعي داشتم تا مخاطب، داستان را با جرقه‌اي از طرف من، در ذهن خود ايجاد کند." بروید "آدم‌ها" بخوانید و لذت‌ببرید از شروع‌های جذاب و پایان‌های غیرقابل‌پیش‌بینی احمدغلامی در داستان‌هایش. ✨🌱✨@mastoooor
. «حامد عسکری» شاعر است و بعد نویسنده. بعضی معتقدند اول و آخر شاعر است و کتابهای غیر شعرش هم لبریز شاعرانگی‌ست. دهم خرداد ۱۳۶۱، در شهر بم کرمان متولد شد. جایی که خیلی از ما با زلزله شناختیمش. حامد عسکری آنموقع دانشجوی حقوق قضایی در کرمان بود و با زلزله و از دست دادن ۴۷ نفر از خویشان و دوستانش، چنان زلزله‌ای در روحش نشست که انتقالی گرفت رفت تهران و سرنوشتش شاید از همین‌جاها متحول شد؛ آشنایی با نفیسه خانم که مجری جلسات ادبی دانشگاه بود و ازدواج با او، شرکت در محفل‌های شعر و ادب تهران و آشنایی با شعرای بزرگ، معروف شدنش و دعوت به صدا و سیما برای مجری‌گری برنامه‌ای در سال ۹۷ و شاید بسیاری فرصت‌های دیگر. حامد عسکری یک کویرزاده است و خودش معتقد است آن اقلیم هر کسی را شاعر می‌کند چنان که پدربزرگش هم شاعر بوده است. کتابهایش، «گدار»، «پری‌دخت»، «سرمه‌ای»، «پری‌شب»، «خانمی که شما باشید» و «خال سیاه عربی» هستند. «خال سیاه عربی» سفرنگاره حج است. حجی که همسرش از دستان رقیه خانم در دمشق گرفته، و او کتاب را به گل‌های ریز چادر نماز نفیسه تقدیم کرده است. سراسر کتاب، لبریز از تعابیر نو و شاعرانه است. خال سیاه عربی، استعاره از کعبه است بر صورت سفید مسجدالحرام. چنین زیبا و چنان دلربا. کتاب، برای آنها که حج را تجربه کرده‌اند حلاوتی دارد و برای آنها که نرفته و ندیده‌اند، طراوتی. حامدعسکری یک هفته قبل از مُحرّم خودش را از مکه به ایران و بعد، محضر امام رئوف می‌رساند تا اِذن بگیرد و مشکی بپوشد برای ارباب بی‌کفن. درست مثل حالا که یک هفته مانده تا محرّم و ما اِذن می‌خواهیم از صاحب خال سیاه عربی و حجّت حیّ‌اش در زمین، برای نوکری اباعبدالله. ✨🌱✨@mastoooor
. هوشنگ مرادی کرمانی معروف است. اینقدر معروف که لازم نیست بگوییم او را با "قصه‌های مجید" می‌شناسند. متولد 1323 در روستایی کوچک در کرمان است. تا پنجم دبستان در همان روستا و در کنار پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرده. مادرش را از دست داده و پدرش بیمار بوده و توان نگهداری‌اش را نداشته. اینها تجربه‌هایی هستند که در داستان‌های مرادی کرمانی سرریز کرده‌اند و به قول خودش به داستان‌هاش جان داده‌اند. خودش می‌گوید: " من وارد ادبیات کودک نشده‌ام، بلکه ادبیات کودک در من شکل گرفته‌است." هوشنگ مرادی کرمانی بعدتر به کرمان می‌رود و بعد هم تهران. کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی می‌گیرد و گویندگی رادیو و نوشتن در مطبوعات را تجربه می‌کند. سی ساله بوده که قصه‌های مجید را می‌نویسد. سال 1353. کتاب بچه‌های قالیبافخانه بیش از هر کتابی مشهورش می‌کند. داستان‌های زیادی از او به فیلم سینمایی تبدیل شده‌اند. «قصه‌های مجید» و «مهمان مامان»، از آنهایی است که در ذهن‌ها ماندگار شده‌اند. آثارش کم نیستند و در جشنواره‌های داخلی و خارجی جایزه گرفته و تقدیر شده‌اند. "معصومه"، "مهمان مامان"، "مربای شیرین"، "ته خیار"، "شما که غریبه نیستید"، "بچه های قالیبافخانه"، "خمره" و ده‌ها عنوان دیگر. خمره را در سال 1368 نوشته. داستان در روستایی کوچک اتفاق می‌افتد و ماجرا حول یک خمره آب در مدرسه روستا می‌چرخد. نویسنده در روستا بزرگ شده و تجربه زیسته خود را می‌نویسد. او زندگی روستایی را لمس کرده و حالا به وضوح به خواننده نشانش می‌دهد. مرادی کرمانی معتقد است "بشر اولیه قبل از این‌که نویسنده شود سینماگر بوده و از ابتدا دوست داشته تصویرگر باشد." شما از ابتدا تا انتهای داستان را می‌بینید و چنان روی تصویرها و دیالوگ‌ها سُر می‌خورید که نیازی به فکرکردن ندارید. ویژگی قلم هوشنگ مرادی کرمانی همین روان‌نویسی و ساده‌نویسی است. او از تجربه‌های زیسته خود می‌نویسد و برای نوشتن از جان مایه می‌گذارد. سال 1397، آخرین کتاب خود "قاشق چایخوری" را در نمایشگاه کتاب تهران رونمایی کرده و با دنیای نویسندگی خداحافظی می‌کند. بی‌شک، هوشنگ مرادی کرمانی یک قله در ادبیات فارسی است. خمره مرادی کرمانی را بخوانید و لذت ببرید از قلم روان و سراسر تصویر این نویسنده بزرگ. پ.ن: خواندن کتاب با امضای نویسنده‌ای چون هوشنگ مرادی کرمانی، شیرینی خاصی داشت که تاحال تجربه‌اش نکرده بودم. ممنونم ✨🌱✨@mastoooor
. حبیبه جان، سلام. نه. خانم جعفریان، سلام. نه، این هم درست نیست. خانم حبیبه جعفریان، زن قدرتمند، سلام. این کافی نیست ولی بهتر است. خانم حبیبه جعفریان، زن قدرتمند که در سیزده روایت از تنش‌های درونی‌ات، مقدار زیادی از خودت را افشا کرده‌ای، و مقدار بسیار زیادتری را نه، سلام! من به شما احترام می‌گذارم و خوشحالم که هم‌وطن شما هستم. گیرم که هم‌شهری، هم‌کار، هم‌عقیده، دوست یا رفیقتان نباشم. همین که با شما یک «هم» اشتراک دارم، برایم ارزشمند است و شاید کافی حتی. چه خوب که دنیای ما، چون شمایی را دارد در نوشتن. چه خوب که می‌شود به متنی تکیه کرد و گفت: «اینه!» چه خوب که می‌شود روایت فراموشی شما را ده بار خواند و باز هم خواند و خسته نشد. «نجات از مرگ مصنوعی» را بخوانید. بی‌هیچ توضیح اضافه. ✨🌱✨@mastoooor .
. این عکس را نگذاشتم تا دلتان را بسوزانم یا پُز بدهم که ما هم بعله! یا حتی انگیزه بگیرم از شما برای حرکت سریعتر. نه! این عکس را گذاشتم تا چیزهایی یادم بماند. اینکه دیداری‌ها باید هدفشان جلوی چشمشان باشد تا برای رسیدن بهش پاتند کنند. اینکه توی فکر و خیال دنبالش کنند کافی نیست برایشان. نوشتن و ثبت‌کردنش هم کافی نیست. آنها باید ببینند دارند چکار می‌کنند. من هم مهرماه بود که این بازی را راه انداختم. کتابهای در صف مطالعه دست راستند. کتابهای در حال مطالعه وسط هستند و خوانده‌شده‌ها گوشه چپ‌اند. ابتدای سال ۱۴۰۲ برای خودم نوشته بودم: «ماهانه، چهار کتاب.» می‌شد ۴۸ تا در سال. امروز که برگه سبزرنگی از وسط جدا کردم و به طرف دیگر اضافه‌اش کردم، سمت چپی‌ها شدند ۴۵ تا. شاید نوشتن و چسباندن و جابجاکردنشان از من زمانی بگیرد اما در ترازوی انصاف، در برابر وقتهایی که تلف می‌کنم، این زمان هیچ است. دیدن هر روزه‌شان در این مدت، خیلی کمکم کرد برای آنکه بدانم کجام و به کجا می‌روم. حس خوبی که از انتقال برگه‌ها در وجودم می‌نشست، خواستنی بود. و اینکه شاهکار کردم؟ خیر! چند روز پیش که دیدم آقای جواهری، هشتگ زده است هشتاد و هشتمین کتاب ۰۲، می‌خواستم زمین را گاز بزنم. خودم را با امثال ایشان مقایسه می‌کنم؟ هرگز! ولی بین کم خواندن خیلی‌ها که دلم می‌خواهد ترغیب‌شان کنم به خواندن بیشتر کتابها و دوستی با دنیای ادبیات، و زیاد خواندن خیلی‌های دیگر که من به گَرد پایشان هم نمی‌رسم،‌ دارم مورچه مورچه قدم برمی‌دارم و راضی‌ام. خوشحالم. روشنم و امیدوار. شعار دادم؟ بیخیال، شعار نبود که!😅 ✨🌱✨ @mastoooor .
. کتابهایی که در فروردین‌ماه تمام‌شان کردم پنج شش‌تایی هستند. غیر از سه چهارتایی که شروعشان کرده‌ام و به مرور جلو می‌روند. میان اینها، دوست داشتم حسم از این کتاب را با شما شریک شوم. پیشنهاد می‌کنم اگر نخوانده‌اید، تجربه‌اش کنید. تلفیق کلمه و تصویر، شما را در دنیای اعجاب‌انگیز هنر، دوچندان مسحور می‌کند. پ‌.ن: من از طاقچه خواندم ولی گذاشتمش در لیست خرید تا هربار نگاهش کنم. ✨🌱✨@mastoooor .
. «دلم می‌خواهد بنویسم اولین صید من حاصل تنهایی بود، اما این فقط بزک کردن حقیقتی تلخ است. در آن اولین بار تنهایی، آن لحظه‌هایی که در تاریک روشنای غروب فرو می‌رفتم و ترسیده بودم، می‌دانستم تنهایی‌های زیادی پیش رویم است ولی کسی برای کمک نخواهد رسید.» ، در کتاب «ویرانه‌های من»، جستارهایی درباره‌ی روان رنجور و آدم‌ها نوشته است. اگر چهل سال، کمی کمتر یا بیشتر دارید، این کتاب را بخوانید. فهم واژگان این کتاب، به شدت نیاز به گذر عمر دارد. اگر حوالی چهل سالگی هستید، به فهمی از زندگی رسیده‌اید که محمد طلوعی، از منظر خودش، آن را تبدیل به واژه و جمله و بند و صفحه و متن و کتاب کرده است. من خط به خط و بند به بند این کتاب را به جان کشیدم. عجیب و متفاوت بود. پ.ن: عکس را از کانال خانم طاهری عزیزم برداشتم. معرفی‌اش را که خواندم، کتاب را گذاشتم در لیست مطالعه. قدردانت هستم خانم کتابخوان حرفه‌ای. ✨🌱✨@mastoooor .
. «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» کتاب که به دستم رسید، همان‌جا، ایستاده، دو صفحهٔ فصل اولش را خواندم. مهزاد الیاسی اسم آشنایی نبود ولی سطر به سطر داشت ثابت می‌کرد رسم آشنایی دارد. کسی که بتواند تمام زندگی‌اش را در کلبه‌ای بر دامن دماوند میان آن‌همه برف و کنار دره‌ای هولناک رها کند و جاده را در پیش بگیرد، یعنی قدرتمند است. قدرتی که از درون برمی‌خیزد و کاری به امکانات و دانش ظاهری ندارد. من در کنار مهزاد الیاسی از روی آن تخته‌سنگ یخ‌زده بلند شدم و وقتی از دختر نپالی پرسید «چرا اعتراض نمی‌کنید؟» از جواب، شگفت زده شدم. گشادگی مهزاد در پذیرش هر انسان، هر آنچه هست، نقطه اوج این کتاب بود برایم. مهزاد الیاسی تلاش نمی‌کند دیگران را در چارچوب خودش جا دهد یا حتی خودش را در چارچوب دیگران. او شگفت‌زده می‌شود اما شیفته نه. سفر به او آموخته است پذیرا باشد، گشاده. او حتی برای عبور از ترس‌های خانوادگی‌اش، پذیراست. او پذیرفته است که رنج‌ بی‌مادری را حمل می‌کند و یادش مانده که ترس‌هایی به او تزریق نشده است. مهزاد الیاسی خودش است. حاضر است قسم بخورد که بزها با دقت او را زیر نظر داشته‌اند. نمی‌ترسد در کتابش که احتمالا اولین اثر مکتوب کاغذی اوست، جملاتی داشته باشد که جنبه طنز او را برملا کند. این یعنی او رها شده است. انگار که عالم محضر او باشد و او در محضر عالم. جهانی که مهزاد الیاسی می‌جورد، همین زمین و همین دشت و همین کوه و همین آسمان است که همه ما می‌جوئیم. ولی آنچه او کشف می‌کند، درونی است که متعلق به خود اوست و همین است که خطوط این کتاب را جذاب می‌کند. ما با جهانی بکر و دنیایی کاملا شخصی مواجه‌ایم که لذت آشنایی و سردرآوردن از آن برای ما کمتر از خودِ مهزاد نیست. آنچه کتاب را خواندنی می‌کند، ضربه‌های آرام و مداوم مهزاد است بر درون ما. انگار کسی آن سوی پنجره قدی بلند، زیر باران نرم و هوای لطیف و سرمستی بهار ایستاده باشد و بخواهد با ضربه‌های ریز خود به شیشه، ما را به آنچه بر او می‌گذرد آگاه کند. لذتی که مهزاد الیاسی می‌برد، شاید برای کسی یادآور سرما و خیس شدن و عطسه‌های بهاری و سرماخوردگی بعد از باران و چیزهای دیگر باشد. برای دیگرانی هم شاید نه. مهم، دیدن تن نیمه جاندار مرکب‌ماهیست وقتی به احترام زندگی، عقب عقب از مهزاد دور می‌شود و در حجم عظیمی از حیات فرو می‌رود. مهزاد الیاسی در هر فصل امید می‌پاشد به زندگی. مهم نیست هر کسی در کدام زمین می‌میرد، مهم این است که بعد از مرگ هم، جای پای محکمی داشته باشد. درست مثل دوانی‌ها که هر جای دنیا که باشند، می‌دانند در دوان خاک خواهند شد. ✨🌱✨ @mastoooor .
. حوصله بازکردن هیچ‌کدامشان را ندارم هنوز. دنبال کتابی بودم که فکرمی‌کردم سفارشش داده باشم ولی بین اینها نبود. همه عنوان‌ها را از روی پاکت‌های پستی خواندم. گفتم فقط یکی را باز می‌کنم. "اُسکار و خانم صورتی" جلو دوید. به خاطر قولی که به خودم داده‌ام برای مطالعه ماهانه یک قبولش کردم. خط اول داستان مرا همین‌جا نشاند پای خواندن و احتمالاً امروز تا نیمه کتاب بروم. ✨🌱✨ @mastoooor .
. برگشته‌ام خانه. خانه اراک. صبح تا ظهر مشغول تمیزکاری چهل روز نبودن‌مان هستم. توی خانه می‌گردم و همه جا را دستمال می‌کشم. ظرف‌های شسته توی ماشین و آبچکان را باز می‌گذارم تا ماشین ظرفشویی نُه دقیقه آبشان بزند تا تمیز باشند. گل‌ها و گلدانهایشان را آب می‌دهم و با تک تکشان حال و احوال می‌کنم. جارو و پارو و رُفت و روب که تمام می‌شود، خسته‌ام. عود کُندر را می‌گذارم توی جاعودی انار. نماز را می‌خوانم و می‌روم سروقت کتابها. تور تورنتو در این سفر چهل روزه به اصفهان همراهم نبود و باید تا سه‌شنبه بخوانمش. از دیوار بلند کتابها بیرونش می‌کشم و می‌نشینم کنار مبل. بیست و چند صفحه می‌خوانم. نثر روان است و موضوع، جذاب. ساعت به سه نزدیک می‌شود و کلاس دارم. وارد کلاس می‌شوم و بعد از دیدن چند اسلاید از پاورپوینت استاد و شنیدن حرفهایش، طاقت نمی‌آورم و ضربدر قرمز بالای صفحه را با احترام تمام لمس می‌کنم. اتاق گوگل‌میت را ترک می‌کنم و باز می‌خزم میان تور تورنتو. روایت پدری را می‌خوانم که پسر دانشجویش را راهی سفر می‌کند. سفری بی‌بازگشت با هواپیمای اُکراینی. ✨🌱✨@mastoooor .
. گور به گور ویلیام فاکنر، کتاب اعجاب‌انگیزی است. اگر دارید مشق نویسندگی می‌کنید و این کتاب را نخوانده‌اید حتما بخوانیدش. منتقدان، این کتاب را شاهکار ادبی فاکنر می‌دانند. البته که ترجمه بی‌بدیل نجف دریابندری در جذابیت نسخه فارسی اثر دارد. اگر هم کاری به دنیای نویسندگی ندارید ولی رمان‌ می‌خوانید یا داستان، به نظرم امتحانش کنید. فاکنر با ساختار متفاوت، شخصیت‌پردازی عالی، تصویرسازی‌های ناب و تعلیق رمزآلود، شگفت‌زده‌تان می‌کند. ✨🌱✨@mastoooor .
. شازده کوچولو را خوانده‌اید؟ هفت شهر عشق عطار را چطور؟ متن تاریخ بیهقی را دیده‌اید؟ کتاب‌های با زبان قاجاری و پهلوی چطور؟ تا به حال سمت عرفان و تصوف و اینها رفته‌اید؟ دنیای سوفی را خوانده‌اید؟ همه اینها را یک‌جا در یک کتاب لاغر سراغ دارید؟ من سراغ دارم. ملغمه‌ای از همه اینها را در تذکرة اندوهگینان دیدم. نویسنده، همه تجربه‌های زیسته و‌ نزیسته زندگی‌اش را یک کاسه کرده و در یک کتاب، ایده‌ای رقم زده که هیچ کجایش به هیچ کجای دیگرش چفت و بست نشده است. می خواهد از غم و اندوه بگوید و ارزش شادی وقتی اندوه هست. می‌خواهد از سختی راه بگوید و دل‌مشغولی بسیاری از مخلوقات در این سرای فانی. می‌خواهد از پیر راه بگوید و جانی که اگر از صافی سختی‌ها بگذرد، جلا می‌گیرد. اما، نشده است آنچه نویسنده دلش می‌خواسته بشود. لاجرم در نگاه منِ مخاطب هم، این متن، جز سایه محوی از کلمات که هنوز جان ندارند و به حرکت نیامده‌اند، نیست. کتاب، بریده جملات خوبی دارد. غیر از آنها، نابودکننده قلم است اگر مشق داستان‌نویسی می‌کنید. ✨🌱✨@mastoooor .