#با_فاطمه_علیهاالسلام
#اولین_بار_در_تلگرام
#20جمادی_الثانی
#فیش_منبر
◻️ [جلسهی ششم]
#ایام_میلاد_سراسر_نور_حضرت_فاطمه_زهرا_علیهاالسلام
۲۳ دی ۱۴۰۱شمسی
👈🏼 فیش منبرهای #جمادی_الثانی1444
👈🏼 میلاد حضرت صدیقهطاهره علیهاالسلام، ۲۰جمادیالثانی ۱۴۴۴ق
📚 مطالب مطرح شده:
۲۶. مدح امام زمان عجلاللهتعالیفرجه
۲۷. تأکید بر محبت حضرت فاطمه علیهاالسلام
۲۸. مقام حضرت زهرا علیهاالسلام نزد زنان پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله
۲۹. سخنان برخی از صحابه در شأن آن بیبی دوسرا علیهاالسلام
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#نکته_های_ناب
#آداب_دعا
#آداب
🔷🔶 #کوچک_نشمردن_دعای_هیچ_کسی
👈🏼👈🏼 مرحوم #علامه_محمدتقی_مجلسی مینویسد:
در حدیث صحيح از حضرت ابوالحسن امام كاظم يا امام رضا صلوات اللَّه عليهما منقول است كه:
دعاى هيچكس را حقير مدانيد، زيرا كه دعاى يهود و نصارى در حق شما مستجاب مىشود و در حق خودشان مستجاب نمىشود.
🍃 و در حدیث دیگری منقول است از حضرت على بن الحسين صلوات اللّه عليهما كه:
هرکس تَصدُق كند بر مسكينى ضعيف و آن مسكين در آن ساعت دعا كند، دعاى او مستجاب مىشود.
🍃 همچنین به اسانيد معتبره روايت كرده اند كه:
حق سبحانه و تعالى با موسى عليه السلام مناجات كرد (يعنى در طور، يا در دلش انداخت) كه اى موسى سائل را گرامى دار، اگرچه به اندك چيزى باشد و اگر چيزى نداشته باشی، به نحوى رد كن كه آزرده نشود، مثلا بگو كه إن شاء اللَّه مرتبه ديگر چیزی میدهم و الان چيزى با من نيست؛
بهدرستى که گاهی هست مىآيد به نزد تو سائلی كه نه آدم است و نه جن، بلكه فرشتگانى از ملائكه رحمتند كه آزمايش مى كنند ترا در آنچه عطا كردهام ترا از مال، و درخواست مىكنند از تو چيزى را كه به تو احسان فرمودهام...
📚 لوامع صاحبقرانی، ج۶ ص١٢٧ وص١٢٢
🍃 در روایات توصیه شده سائل را رد مکنید، حتی شده تکه نانی یا خرما یا پول کمی به او بدهید.
در همین راستا نامبرده مینویسد:
«اگر پيش از اتمام سخنش چيزى به او دهيد، يا بگوييد كه فهمیدم چه میخواهی و بعد چيزى بدهيد، او را سبب شكستگىِ دل مىشود، بلكه بگذاريد كه مطلبش را تمام كند و اصلا اظهارِ كذب او مكنيد هرچند دانيد و اگر چيزى به او نمیدهيد، او را ردِ جميل كنيد و بگوئيد كه إنشاءالله حق سبحانه وتعالى خواهد داد چيزى كه ما بشما بدهيم.
📚 لوامع صاحبقرانی، ج۶ ص١٢٣
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#با_حسین_علیه_السلام
#سخنرانی_کوتاه
🍃 کلیپ قدیمی از:
#حکایتی_لطیف_از_تشبیه_حضرت_امام_حسین_علیه_السلام_به_سفینه_النجاه
🔘 مرحوم آیتالله #سید_مهدی_امامی_سدهی
🔻 مرحوم آیتالله #سیدمهدیامامیسدهی
(ولادت۱۳۰۹، وفات۲ اسفند ۱۳۹۳شمسی)
🔻 کلیپ قدیمی مربوط به حدود ۱۵ سال قبل
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#مباحث_اعتقادی
#نکته_های_ناب
🍃 #اهمیت_مباحث_اعتقادی_و_پاسخ_به_شبهات
👈🏼 شخصی از امام حسین علیهالسلام پرسید: نجات شیعهای که در حال کشته شدن است واجبتر میباشد یا شخصی از ضعفای شیعه که به دست ناصبی در حال از دست دادن عقیدهاش است؟!
امام پاسخ دادند:
نجات دادن شیعه ای که به دست ناصبی در حال از دست دادن عقیدهاش است واجبتر است.
📚 تفسیر امام حسن عسکری علیهالسلام، ص۳۱۴
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#در_محضر_علما
#کتاب_شناسی
#قصه_عبرت
🔷🔶 #حفظ_کتب_و_منابع_شیعی_با_سختی_و_دشواری_فراوان
👈🏼👈🏼 مرحوم آیتالله العظمی #سید_شهاب_الدین_مرعشی_نجفی در يكي از خاطرههاي خود چنين نوشتهاند:
🍃 «آن وقتها من در مدرسه قوام كه در محله مشراق نجف اشرف واقع است، حجرهاي داشتم.
يك روز از مدرسه، به قصد بازار، كه جنب صحن علوي بود، حركت كردم. در ابتداي بازار ناگهان چشمم به زني تخممرغفروش افتاد كه در كنار ديوار نشسته بود و از زير چادر وي گوشه كتابي پيدا بود.
حس كنجكاوي من تحريك شد، به طوري كه مدتي خيره به كتاب نگاه كردم.
🍃 طاقت نياوردم، پرسيدم اين چيست؟
گفت: كتاب، و فروشي است. كتاب را گرفتم و با حيرت متوجه شدم كه نسخهاي ناياب از كتاب رياضالعلما علامه ميرزا عبدالله افندي است كه احدي آن را در اختيار ندارد.
مثل يعقوبي كه يوسف خود را پيدا كرده باشد، با شور و شعفي وصفناشدني به زن گفتم اين را چند ميفروشي؟
گفت: پنج روپيه [آن زمان در عراق روپيه رواج داشته است] من كه از شوق سرازپا نميشناختم، گفتم: دارايي من صد روپيه است و حاضرم همه آن را بدهم و كتاب را از شما بگيرم. آن زن با خوشحالي پذيرفت. در اين هنگام سروكله كاظم دجيلي، كه دلال خريد كتاب براي انگليسيها بود، پيدا شد.
🍃 او نسخههاي كمياب، نادر و كتابهاي قديمي را به هر طريقي به چنگ ميآورد و توسط حاكم انگليسي نجف اشرف [در زمان تسلط انگلستان بر عراق] كه گويا اسمش و يا عنوانش «ميجر» [سرگرد] بود، به كتابخانه لندن ميفرستاد.
🍃 كاظم دلال كتاب را به زور از دست من گرفت و به آن گفت: من آن را بيشتر ميخرم و مبلغي بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم، پيشنهاد كرد.
در آن لحظه من اندوهگين رو به سمت حرم شريف اميرالمؤمنين (علیه السلام) كردم و آهسته گفتم: آقاجان من ميخواهم با خريد اين كتاب به شما خدمت كنم، پس راضي نباشيد اين كتاب از دست من خارج شود.
🍃 هنوز كلامم تمام نشده بود كه زن تخممرغفروش، رو كرد به دلال و گفت: اين كتاب را به ايشان فروختهام و به شما نميفروشم. كاظم دجيلي، شكستخورده و عصباني از آنجا دور شد. پس من به آن زن گفتم: بلندشو برويم تا پول كتاب را بدهم.
🍃 زن همراه من به مدرسه آمد، اما در حجره بيشتر از بيست روپيه نداشتم. از اينرو تمام لباسهاي كهنه و قديمي را با ساعتي كه داشتم به فروش رساندم تا پول كتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت. اما طولي نكشيد كه كاظم دلال، همراه چند شرطه پليس به مدرسه حمله كردند و مرا دستگير نموده و پيش حاكم انگليسي (ميجر) بردند. او نخست مرا به سرقت كتاب متهم كرد و بسيار عربده كشيد، و بعد چون نتيجه نگرفت به زبان انگليسي شروع به فحاشي و تهديد كرد. از اين كار هم نتيجه نگرفت. دستور داد مرا زنداني كنند. آن شب در زندان مدام با خدا رازونيازي كردم كه كتاب در مخفيگاهش محفوظ بماند.
🍃 روز بعد مرجع بزرگ آن وقت، آيتالله #میرزا_فتح_الله_نمازی_اصفهانی، معروف به #شیخ_الشريعه، فرزند مرحوم آخوند خراساني را به نام ميرزا مهدي، با جماعتي براي آزادي من به نزد حاكم شهر فرستاد. بالاخره نتيجه اين شد كه من از زندان آزاد شوم با اين شرط كه در مدت يك ماه كتاب را به حاكم انگليسي تسليم كنم.
🍃 پس از آزادي به سرعت به مدرسه رفتم و همه دوستان طلبهام را جمع كردم و گفتم: بايد كار مهمي انجام بدهيم كه خدمت به اسلام و شريعت است! طلاب گفتند: چه كاري؟ و من گفتم: نسخهبرداري و استنساخ از روي اين كتاب، و فوراً دست به كار شديم و قبل از مهلت مقرر چند نسخه از روي آن استنساخ گرديد و من اصل نسخه رياض را برداشتم و به منزل شيخالشريعه رفتم و گفتم: شما امروز مرجع مسلمين هستيد و اين هم كتابي است كه مثل و نمونهاش در جهان اسلام پيدا نميشود و حالا يك نفر انگليسي ميخواهد آن را تصاحب كند.
🍃 شيخالشريعه چون كتاب را ديد، چند بار به احترام كتاب از جاي خود بلند شد و نشست و گفت:
الله اكبر، لاالهالاالله. بعد كتاب را از من گرفت و تا پايان مهلت مقرر نزد خود نگهداشت.
جالب است كه پيش از پايان مهلت مقرر حاكم وقت انگليسي به دست عدهاي از مردم نجف به قتل رسيد و كتاب نزد شيخالشريعه اصفهاني باقي ماند و پس از رحلت ايشان ديگر نميدانم آن كتاب چه شد و به دست چه كسي افتاد. اما از روي آن نسخه كتاب، تعداد دوازده نسخه ديگر تهيه شد كه يك نسخه نزد آيتالله #سید_حسن_صدر و ديگري نزد آيتالله #علامه_سید_عبدالحسین_شرف_الدین_عاملی باقي ماند.
🍃 و نسخهاي هم كه اينجانب استنساخ كرده بودم، اكنون در كتابخانه موجود است و از روي همين نسخه، چاپ كنوني رياضالعلمأ انجام گرفته است. تاريخ اين واقعه به سالهاي ۱۳۴۰ ـ ۱۳۴۱ قمري بازميگردد».
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#نقد_تصوف_عرفان
#در_محضر_علما
#نکته_های_ناب
🍃 نظر مرحوم آیتالله العظمی #سید_محمدصادق_روحانی درباره #عرفان_عملی و #عرفان_حقیقی
🍃 #عرفان_بدون_تمسک_به_اهل_بیت_علیهم_السلام_گمراهی_و_سراب_است
👈🏼 حتماً تصاویر رو ببینید..
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
#با_علی_علیه_السلام
#با_نجف_اشرف
#تصاویر_مذهبی
#حرم_مطهر
🍃 #تصویر_بارگاه_ملکوتی_و_مضجع_شریف_امام_امیرالمؤمنین_علیه_السلام
👈🏼 در سال ۱۳۶۹ شمسی در نجف اشرف
👈🏼 أللهم ارزقنا زیارته وشفاعته في الدنيا والآخرة
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#در_محضر_علما
#نکته_های_ناب
🍃 #برنامه_ای_برای_سعادت
🔘 کلامی از مرجعیت شیعه، آيتالله العظمی #شیخ_حسین_وحید_خراسانی
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#کرامات_امام_رضا_علیه_السلام
#با_امام_رضا_علیه_السلام
#قصه_عبرت
🔷🔶 #عنایت_امام_هشتم_علیه_السلام_به_زائرانش
👈🏼👈🏼 آیةالله العظمی #سید_شهاب_الدین_مرعشی_نجفی (رحمهالله) نقل میکنند:
شب اول قبر آيتالله #شيخ_مرتضی_حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.
بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
🍃 چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
🍃 وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و بهطور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
🍃 ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم. گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
🍃 همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
🍃 هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور !
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
🍃 بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.
📚 كرامات امام رضا عليهالسلام از زبان بزرگان؛ ص۲۹
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar