13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_زین_العابدین_علیه_السلام
#با_علامه_محمدتقی_مجلسی
#با_مهدی_علیه_السلام
#با_صحیفه_سجادیه
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #تشرف_علامه_محمدتقی_مجلسی_و_صحیفه_کامله_سجادیه
👈🏽👈🏽 مرحوم #علامه_ملامحمدتقی_مجلسی در کتاب #روضة_المتقين مینویسد:
«من در اوائل بلوغ سخت در طلب رضاى خداوند بودم به طورى كه آرامش نداشتم و همواره مشغول ذكر او بودم تا اینكه وقتى در میان خواب و بیدارى دیدم حضرت صاحب الزمان صلواتاللهعلیه در جامع قدیم اصفهان نزدیك درب طنبى كه اکنون مدرسه است ایستادهاند.
من سلام كردم و خواستم پاى او را ببوسم. حضرت مرا گرفته و مانع شدند. پس دستشان را بوسیدم.
➖ و مسائلى را كه بر من مشكل شده بود از وى پرسیدم.
از جمله اینكه چون من در نمازهایم دچار این وسوسه شده بودم كه این نمازها آنچنان كه از من خواسته شده نیست، لذا نمازهایم را قضا مىكردم و از اینرو به نماز شب نمىرسیدم و راجع بهاین موضوع از استادم #شیخ_بهائى رحمةالله پرسیده بودم و ایشان گفته بودند: نماز ظهر و عصر و مغرب را كه قضا مىكنى بهقصد نماز قضا و نماز شب بجا بیاور.
و من همین كار را مىكردم.
خلاصه از حضرت حجّت علیهالسّلام پرسیدم: نماز شب بخوانم؟
فرمود:
بخوان ولى نه آنچنان كه تاكنون مىكردى.
مسائل دیگرى نیز پرسش كردم كه در ذهنم نمانده.
➖ سپس عرض كردم:
اى مولاى من، در هر زمان براى من میسّر نیست كه به حضور شما برسم پس كتابى بهمن مرحمت فرمائید كه دائما برطبق آن عمل كنم.
فرمود:
كتابى براى تو، به مولانا محمّد التاج دادهام برو و از او بگیر.
من كه در خواب، آن شخص را مىشناختم از در مسجد كه مقابل صورت مبارك آن حضرت بود بهسوى دار البطیخ - كه محلّهاى از اصفهان است - خارج شدم تا بهآن شخص رسیدم او تا مرا دید گفت:
حضرت صاحب علیهالسّلام تو را بهسوى من فرستاده؟
گفتم: آرى، پس از جیب خود كتابى قدیمى بیرون آورد كه چون آن را گشودم دانستم كتاب دعاست.
پس آن را بوسیدم و بر چشمان خود گذاشتم و از آنجا به سوى حضرت صاحب الامر علیهالسّلام رفتم.
در این هنگام از خواب بیدار شدم ولى آن كتاب با من نبود.
و تا صبح گریه و زارى مىكردم كه آن كتاب را از دست دادهام.
➖ نماز صبح را با تعقیبات خواندم و در ذهنم بود كه مقصود حضرت از (مولانا محمّد) شیخ بهائى است كه به خاطر اشتهارش او را تاج نامیدند.
خلاصه بهمدرسه كه در مجاورت مسجد جامع بود رفتم دیدم شیخ، مشغول مقابله كردن #صحیفه_سجادیه است و سیّد صالح قرائت مىكرد، من ساعتى نشستم تا كار مقابله پایان یافت...
من با گریه بهنزد شیخ رفتم و جریان خواب خود را با حال گریه براى ایشان نقل كردم و گفتم كه گریه من براى از دست دادن آن كتاب است.
فرمود:
بشارت باد تو را بهعلوم الهى و معارف یقین و آنچه كه دائما در طلب آن بودى از مقامات معنوى...، ولى قلب من آرام نشد و گریان و اندیشناك بیرون رفتم.
➖ ناگهان بهقلبم افتاد كه بدان سو بروم كه در خواب بدانجا رفته بودم و خلاصه رفتم تا بهدارالبطیخ رسیدم در آنجا مرد صالحى را كه اسمش آقا حسن و لقب «تاج» بود دیدم و بر او سلام كردم.
او گفت: فلانى كتابهایى از وقف پیش من است كه هركدام از طلاّب مىگیرند بهشرائط وقف عمل نمىكنند و تو عمل مىكنى بیا این كتابها را ببین و هركدام را كه نیاز دارى بردار.
من با او بهمخزن كتابها رفتم پس اول كتابى كه بهمن داد همان كتابى بود كه در خواب دیده بودم لذا شروع بهگریه و زارى كردم و گفتم:
همین مرا بس است و یادم نیست كه آیا آن خواب را هم براى او نقل كردم یا نه.
و به نزد شیخ آمدم و شروع كردم بهمقابله با نسخهاى كه جدّ پدر او از نسخه شهید نوشته بود و شهید هم از نسخه عمید الرۆساء و ابن السكون نوشته بوده و با نسخه ابن ادریس مقابله كرده بود...
➖ و نسخهاى كه حضرت صاحبالامر بهمن عطا فرموده بود نیز بهخط شهید بود و خیلى موافقت باهم داشت و چون من از مقابله فراغت یافتم مردم در نزد من شروع بهمقابله كردند.
➖ و بهبركت عطاى حضرت حجّت صلواتاللهعلیه صحیفه كامله در همه بلاد مانند خورشید، طالع شد و در هر خانهاى راه یافت مخصوصا در اصفهان كه اكثر مردم، چند نسخه از صحیفه تهیه كردند و اكثر آنان از صلحاء و اهل دعا گردیدند. و بسیارى از آنان مستجاب الدعوه شدند.
و این آثار، همه معجزه حضرت صاحب علیهالسّلام است و من نمىتوانم علومى را كه خداوند به سبب صحیفه، بهمن عطا فرموده شماره كنم و این از فضل الهى بر ما مىباشد».
📚 روضة المتقين، علامهمجلسیاول، ج۱۴، ص۴۲۲-۴۱۹
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_حسین_علیه_السلام
#با_مهدی_علیه_السلام
#با_عبقری_الحسان
#با_کربلای_معلی
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #پاداش_عجیب_و_بسیار_زوار_امام_حسین_علیه_السلام
➖ #ماجرای_تشرف_مرحوم_سید_بحرالعلوم
👈🏼👈🏼 #سید_بحرالعلوم رحمةاللهعلیه بهقصد تشرف بهسامرا تنها به راه افتاد، در بین راه راجع بهاین مسئله، که گریه بر امام حسین علیهالسلام گناهان را میآمرزد، فکر میکرد.
➖ همان وقت متوجه شد که شخصی عرب سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد، بعد پرسید: جناب سید درباره چه چیز به فکر فرورفتهای؟ و در چه اندیشهای؟
اگر مسئله علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟
➖ #سیدبحرالعلوم گفت:
در این باره فکر میکنم که چطور میشود خدای متعال این همه ثواب بهزائران و گریه کنندگان بر حضرت سیدالشهدا علیهالسلام میدهد مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت برمیدارد، #ثواب_یک_حج_و_یک_عمره در نامهی عملش نوشته میشود و برای هر یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیرهاش آمرزیده میشود؟
➖ آن سوار عرب فرمود:
تعجب نکن! من برای شما مثالی میآورم تا مشکل حل شود.
سلطانی بههمراه درباریان خود بهشکار میرفت، در شکارگاه از همراهیانش دور افتاده و بهسختی فوقالعادهای افتاد و بسیار گرسنه شد.
خیمهای را دید و وارد آن خیمه شد، در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید، آنان در گوشه خیمه عنیزهای «بز شیرده» داشتند و از راه مصرف شیر آن، زندگی خود را میگرداندند.
وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی بهخاطر پذیرایی از مهمان آن بز را سر بریده و کباب کردند، زیرا چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند.
سلطان شب را همانجا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و بههرطوریکه بود خود را بهدرباریان رسانید و جریان را برای اطرافیان نقل کرد.
➖ در نهایت از ایشان سؤال کرد:
اگر بخواهم پاداش #مهمان_نوازی_پیرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی باید انجام بدهم؟!
یکی از حضار گفت: بهاو #صد_گوسفند بدهید.
دیگری که از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید.
یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
سلطان گفت: هرچه بدهم کم است، زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله بهمثل کردهام، چون آنها هرچه را که داشتند بهمن دادند من هم باید هرچه را که دارم به ایشان بدهم تا سر بهسر شود.
➖ سپس #سوار_عرب بهسید فرمود:
حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهداء علیهالسلام هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد،
پس اگر خداوند بهزائرین و گریهکنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب نمود، چون خدا که خداییش را نمیتواند بهسیدالشهدا علیهالسلام بدهد، پس هر کاری که میتواند انجام میدهد، یعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش، بهزوار و گریهکنندگان آن حضرت، در جایی عنایت میکند در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمیداند.
➖ چون شخص عرب این مطالب را فرمود، از نظر سیدبحر العلوم غایب شد.
پس از غايب شدن سوار عرب، سيد فهميد كه جواب سؤالش را از امام زمان عجل الله تعالی فرجه دريافت كرده است.
📚 العبقری الحسان، مرحوم شیخعلیاکبرنهاوندی، ج۱، ص۲۲۷
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
@matalebe_nab_dar_menbarداستانبسیارزیبایصلواتابوالحسنضَرّاباصفهانی.mp3
زمان:
حجم:
7.98M
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#کلیپ_صوتی_مهدوی
#منتظر_ظهور
#تشرفات
🌿 #کاری_اختصاصی| #داستان_صلوات_ابوالحسن_ضراب_اصفهانی
زنی که خدمتکار امامِ زمان (علیهالسّلام) شد!
➖ کاریاختصاصی از کانالمطالبنابدرمنبر
➖ حکایت عجیب صلوات #ابوالحسن_ضراب_اصفهانی
از اصفهان آمده بود مکّه.
بهشوق دیدن امام زمان (علیهالسلام).
با همسفرهایش خانهای اجاره کردند.
زنی خدمتکار آن خانه بود.
مردم شهر میگفتند: این خانه قبلاً مال امام حسن عسکری (علیه السلام) بوده ، این زن هم خدمتکار امام.
بخودش گفت: نکند این زن با امام زمان (علیهالسلام) هم سَر و سِرّی داشته باشد؟!
یک روز اتفاق عجیبی افتاد ...
📚 ترجمه غیبت شیخ طوسی، ص۴۸۲
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
@matalebe_nab_dar_menbarتشرّفملاعبدالحمیدقزوینیبمحضرامامعصرعلیهالسلام_شیخاحمدکافی_6048836832207055495.mp3
زمان:
حجم:
4.4M
#ملا_عبدالحمید_قزوینی
#کلیپ_صوتی_مهدوی
#جمعه_های_دلتنگی
#تشرفات
🌿 #کاری_اختصاصی| توسل به امام زمان علیهالسلام،
باعنوان:
#حکایت_تشرف_ملا_عبدالحمید_قزوینی_به_خدمت_امام_زمان_ارواحناالفداه
➖ پیشنهاد دانلود بهپژوهشگران وطلبهها واهلمنبر
➖ دانلود با ذکر صلواتی بر محمدوآلمحمد علیهمالسلام ولعن بر دشمنانشان
➖ کاریاختصاصی از کانالمطالبنابدرمنبر
🔘 مرحوم حجتالاسلام #شیخ_احمد_کافی
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_زین_العابدین_علیه_السلام
#با_علامه_محمدتقی_مجلسی
#با_مهدی_علیه_السلام
#با_صحیفه_سجادیه
#قصه_عبرت
#5شعبان
#تشرفات
🔷🔶 #تشرف_علامه_محمدتقی_مجلسی_و_صحیفه_کامله_سجادیه
👈🏼👈🏼 مرحوم #علامه_ملامحمدتقی_مجلسی در کتاب #روضة_المتقين مینویسد:
«من در اوائل بلوغ سخت در طلب رضاى خداوند بودم بهطورى كه آرامش نداشتم و همواره مشغول ذكر او بودم تا اینكه وقتى در میان خواب و بیدارى دیدم حضرت صاحب الزمان صلواتاللهعلیه در جامع قدیم اصفهان نزدیك درب طنبى كه اکنون مدرسه است ایستادهاند.
من سلام كردم و خواستم پاى او را ببوسم. حضرت مرا گرفته و مانع شدند. پس دستشان را بوسیدم.
➖ و مسائلى را كه بر من مشكل شده بود از وى پرسیدم.
از جمله اینكه چون من در نمازهایم دچار این وسوسه شده بودم كه این نمازها آنچنان كه از من خواسته شده نیست، لذا نمازهایم را قضا مىكردم و از اینرو به نماز شب نمىرسیدم و راجع بهاین موضوع از استادم #شیخ_بهائى رحمةالله پرسیده بودم و ایشان گفته بودند:
نماز ظهر و عصر و مغرب را كه قضا مىكنى بهقصد نماز قضا و نماز شب بجا بیاور.
و من همین كار را مىكردم.
خلاصه از حضرت حجّت علیهالسّلام پرسیدم: نماز شب بخوانم؟
فرمود: بخوان ولى نه آنچنان كه تاكنون مىكردى.
مسائل دیگرى نیز پرسش كردم كه در ذهنم نمانده.
➖ سپس عرض كردم:
اى مولاى من، در هر زمان براى من میسّر نیست كه بهحضور شما برسم پس كتابى بهمن مرحمت فرمائید كه دائما برطبق آن عمل كنم.
فرمود:
كتابى براى تو، به مولانا محمّد التاج دادهام برو و از او بگیر.
من كه در خواب، آن شخص را مىشناختم از در مسجد كه مقابل صورت مبارك آن حضرت بود بهسوى دار البطیخ - كه محلّهاى از اصفهان است - خارج شدم تا بهآن شخص رسیدم او تا مرا دید گفت: حضرت صاحب علیهالسّلام تو را بهسوى من فرستاده؟
گفتم: آرى، پس از جیب خود كتابى قدیمى بیرون آورد كه چون آن را گشودم دانستم كتاب دعاست.
پس آن را بوسیدم و بر چشمان خود گذاشتم و از آنجا بهسوى حضرت صاحب الامر علیهالسّلام رفتم.
در این هنگام از خواب بیدار شدم ولى آن كتاب با من نبود.
و تا صبح گریه و زارى مىكردم كه آن كتاب را از دست دادهام.
➖ نماز صبح را با تعقیبات خواندم و در ذهنم بود كه مقصود حضرت از (مولانا محمّد) شیخ بهائى است كه بهخاطر اشتهارش او را تاج نامیدند.
خلاصه بهمدرسه كه در مجاورت مسجد جامع بود رفتم دیدم شیخ، مشغول مقابله كردن #صحیفه_سجادیه است و سیّد صالح قرائت مىكرد، من ساعتى نشستم تا كار مقابله پایان یافت...
من با گریه به نزد شیخ رفتم و جریان خواب خود را با حال گریه براى ایشان نقل كردم و گفتم كه گریه من براى از دست دادن آن كتاب است.
فرمود:
بشارت باد تو را به علوم الهى و معارف یقین و آنچه كه دائما در طلب آن بودى از مقامات معنوى...،
ولى قلب من آرام نشد و گریان و اندیشناك بیرون رفتم.
➖ ناگهان بهقلبم افتاد كه بدان سو بروم كه در خواب بدانجا رفته بودم و خلاصه رفتم تا بهدارالبطیخ رسیدم در آنجا مرد صالحى را كه اسمش آقا حسن و لقب «تاج» بود دیدم و بر او سلام كردم.
او گفت: فلانى كتابهایى از وقف پیش من است كه هركدام از طلاّب مىگیرند بهشرائط وقف عمل نمىكنند و تو عمل مىكنى بیا این كتابها را ببین و هركدام را كه نیاز دارى بردار.
من با او بهمخزن كتابها رفتم پس اول كتابى كه بهمن داد همان كتابى بود كه در خواب دیده بودم لذا شروع بهگریه و زارى كردم و گفتم:
همین مرا بس است و یادم نیست كه آیا آن خواب را هم براى او نقل كردم یا نه.
و به نزد شیخ آمدم و شروع كردم بهمقابله با نسخهاى كه جدّ پدر او از نسخه شهید نوشته بود و شهید هم از نسخه عمید الرۆساء و ابن السكون نوشته بوده و با نسخه ابن ادریس مقابله كرده بود...
➖ و نسخهاى كه حضرت صاحبالامر بهمن عطا فرموده بود نیز بهخط شهید بود و خیلى موافقت باهم داشت و چون من از مقابله فراغت یافتم مردم در نزد من شروع بهمقابله كردند.
➖ و بهبركت عطاى حضرت حجّت صلواتاللهعلیه صحیفه كامله در همه بلاد مانند خورشید، طالع شد و در هر خانهاى راه یافت مخصوصا در اصفهان كه اكثر مردم، چند نسخه از صحیفه تهیه كردند و اكثر آنان از صلحاء و اهل دعا گردیدند. و بسیارى از آنان مستجاب الدعوه شدند.
و این آثار، همه معجزه حضرت صاحب علیهالسّلام است و من نمىتوانم علومى را كه خداوند به سبب صحیفه، بهمن عطا فرموده شماره كنم و این از فضل الهى بر ما مىباشد».
📚 روضة المتقين، علامهمجلسیاول، ج۱۴، ص۴۲۲-۴۱۹
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#کلیپ_تصویری_قدیمی
#با_مهدی_علیه_السلام
#سخنرانی_کوتاه
#منتظر_ظهور
#تشرفات
🌿 کلیپی قدیمی از:
#تشرف_بمحضر_حضرت_ولیعصر_ارواحنافداه_و_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
👈🏼 با بیان مرحوم آیتالله #شیخ_اسماعیل_نمازی_شاهرودی
➖ قسمت اول و دوم
➖ کلیپ قدیمی، مربوط بهحدود ۳۵ سال قبل
📥 متن این تشرف رو، 👈🏼 در اینجا ببینید..
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#شناخت_علمای_شیعه
#داستان_مهدوی
#منتظر_ظهور
#تشرفات
🔷🔶 #گرفتن_عمر_دوباره_از_دستان_امام_زمان_ارواحنافداه
👈🏼👈🏼 مرحوم #شیخ_حر_عاملی، از علمای بزرگ شیعه و از محدثین ما در قرن دوازدهم (١٠٣٣ـ١١٠٤ق) در کتاب #إثبات_الهداة_بالنصوص_والمعجزات مینویسد:
در حدود ده سالگی بهبيماري بسیار سختی دچار شدم که بستگانم از من قطع اميد كردند و گرد من جمع شدند و در حال گریه زاری مهیای عزا شدند و یقین داشتند که من همان شب از دنیا خواهم رفت.
➖ در همان حال بین خواب و بیداری، پیامبر عزیز و #امامان_دوازده_گانه علیهمالسّلام را دیدم.
بهآنها عرض سلام نمودم و #با_یک_یک_آنها_مصافحه_کردم، بخصوص با امامجعفرصادق علیهالسّلام گفتگو نمودم که مضمون آن الان در خاطرم نیست، جز اینکه میدانم #در_حق_من_دعا_کردند.
➖ چون بهامامزمان علیهالسّلام سلام كردم و با ایشان مصافحه نمودم، گریستم و عرض کردم: مولای من! میترسم در این بيمارى بمیرم درصورتی که هنوز بهره خویش را از علم و عمل نگرفتهام.
امامزمان علیهالسّلام فرمود: نترس که در این بیماری نمیمیری بلکه خداوند تو را شفا میدهد و عمر درازی خواهی کرد. سپس کاسهای را که در دست داشتند بهمن دادند و من نیز از آن نوشیدم و در همان لحظه خوب شدم و بیماریام بهکلی برطرف شد و نشستم. بستگانم از این حال شگفت زده شدند و من هم تا چند روز قضیه را برای آنها نقل نکردم.
📝 متن داستان، از کتاب إثبات الهداة:
يقولُ محمّدُ الحُرّ مؤلِّفُ هذا الكتابِ: قد رأيتُ من المهديِّ علیهالسّلام معجزاتٍ في النومِ مرارًا.
منها أنّي كنتُ في عصرِ الصِّبا، وسِنّي عشرُ سنينَ أو نحوَها، أَصابني مرضٌ شديدٌ جدًّا، حتّى اجتمعَ أهلي وأقاربي، وبكَوْا، وتهيَّؤوا للتعزيةِ، وأيقَنوا أنّي أَموتُ تلكَ الليلةَ.
فرأيتُ النبيَّ صلّیاللهعلیهوآله ، والأئمّةَ الاثني عشرَ علیهمالسّلام، وأنا فيما بينَ النائمِ واليقظانِ، فسلّمتُ عليهم صلواتُ اللَّهِ عليهم، وصافحتُهم واحدًا واحدًا، وجرى بيني وبينَ الصادقِ علیهالسّلام كلامٌ لم يَبقَ في خاطري، إلّا أنّه دعا لي.
فلمّا سلّمتُ على صاحبِ الزّمانِ علیهالسّلام، وصافحتُه، بكيتُ وقلتُ: يا مولاي، أخافُ أن أَموتَ في هذا المرضِ، ولم أَقضِ وَطَري من العلمِ والعملِ.
فقال لي: لا تَخَفْ، فإنّكَ لا تموتُ في هذا المرضِ، بل يَشفيكَ الله، وتَعمُرُ عمرًا طويلًا.
ثمّ ناولني قدحًا كان في يده، فشربتُ منه، وأفقتُ في الحالِ، وزال عنّي المرضُ بالكلّيةِ، وجلستُ، فتعجّبَ أهلي وأقاربي، ولم أُحدِّثهم بما رأيتُ إلّا بعد أيّامٍ.
📚 إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، ج۵، ص۳۳۸
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#کلیپ_مهدوی
#منتظر_ظهور
#تشرفات
🌿 #تشرف_علامه_حلی_محضر_امام_زمان_علیه_السلام
➖ اصفهان | سال ۱۳۷۲ هـ.ش
🔘 آیتالله #سید_محمود_بحرالعلوم_میردامادی
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @AyatollahBahrololom
#با_حسین_علیه_السلام
#با_مهدی_علیه_السلام
#مجالس_حسینی
#محرم1447
#قصه_عبرت
#تشرفات
◼️ #حضور_امام_زمان_علیه_السلام_در_بعضی_از_مجالس_روضه_خوانها
👈🏼👈🏼شخص موثقی از مرحوم آیتالله #سید_صدرالدین_صدر اصفهانی (فرزند مرحوم آیتالله آقا #سید_اسماعیل_صدر طابثراهما) نقل نموده که:
یکی از #تجار_کرمانشاه گفته است که همه ساله در #دهه_اول_محرم من در حسینیه خود اقامه عزای حضرت سیدالشهداء علیهالسلام مینمودم. اتفاقا سالی روز چهارم محرم یکی از آقایان طلاب علوم دینیه نجف اشرف تشریف آوردند و مهمان ما شدند و فرمودند فردا به قصد زیارت حضرت رضا علیهالسلام حرکت خواهم کرد، من با اصرار زیاد از ایشان خواهش کردم که تا عاشورا در مجلس ما شرکت داشته باشد، بالاخره قبول کردند.
➖ شبی بعد از صرف شام عرض کردم:
هر سربازی و هر نوکری با ارباب خود یک ارتباطی دارد جز شما سربازهای امام زمان علیهالسلام فرمود: از کجا میدانی ما با امام زمان علیهالسلام ارتباطی نداریم؟
عرض کردم اگر ارتباط دارید آدرس آن حضرت را به من نشان دهید؟!
➖ فرمود: فردا شب آدرس آن حضرت را بهتو معرفی میکنم.
چون او را سید با حقیقی میدانستم از شنیدن این سخن اشکم جاری شد، عرض کردم: آیا ممکن است من حقیقتا شرفیاب حضور آقا شوم؟!
فرمود: آری.
➖ شب و روز را با انتظار بسر بردم و انتظار شب بعد را میکشیدم تا اینکه شب وعده رسید.
عرض کردم بفرمائید آدرس کجاست؟ آقا لبخندی زد و چند مرتبه فرمود: مرحبا به تو یک مژده دهم که روز تاسوعا امام عصر علیهالسلام به مجلس روضه تو شرکت خواهد کرد و شما آن حضرت را در همین منزل زیارت خواهید کرد و نشانیش این است که واعظی که هر شب آخرین منبری بود آن شب اولین منبری خواهد شد و منبر خود را درباره امام زمان علیهالسلام اختصاص خواهد داد.
➖ من آن شب دستور دادم تمام #فرش_های_مجلس روضه را عوض کردند و فرشهای عالی انداختند و مجلس را بسیار آراسته نمودم.
تا آنکه دیدم همان واعظ اول هم تشریف آورده گفت: زود چای بدهید من بروم منبر.
گفتم: چطور امشب شما اول منبر میروید؟
گفت: میخواهم بروم بخوابم که فردا بتوانم به مجالس برسم.
بعد ایشان منبر رفته و حدیث فضیلت انتظار فرج را عنوان منبر خود قرار داده و در فضیلت امام زمان علیهالسلام صحبت کرد تا آخر منبر روضه خواند و آقایان دیگر هم همین کار را کردند و من درب منزل به مردم خوش آمد میگفتم تا اینکه مجلس به نصف رسید و شروع کردند به دادن چای و من در بین مردم هر چه نگاه میکردم شخصی را به عنوان امام زمان علیهالسلام نمیدیدم.
➖ بالاخره آمدم نزد آقا سید حسن عرض کردم: آقا تشریف نمیآورند دیدم آقا سیدحسن به دو زانو نشسته و دو دست خود را به روی زانوان نهاده و سر به زیر افکنده و ابداً به جائی نظر نمیکند، چند دفعه صدا زدم آهسته جواب داد.
گفتم: آقا نیامد؟!
گفت: چرا از اول مجلس شرکت دارد.
گفتم: ایشان را نشان من دهید.
➖ فرمودند: یکی از آن دو نفری که در مقابل منبر نشستهاند و لباس کردی در بر دارند امام زمان تو است.
چون نظر کردم یکی از آنها صورتش مانند ماه درخشان بود و خال سیاهی در گونه صورتش نمایان بود جلو رفتم دست به سینه نهاده عرض کردم: "السلام عليك یا بقیةالله فی أرضه ویا حجةبن الحسن".
فرمودند: "شما درب منزل مشغول پذیرائی از مردم باشید".
➖ من عقب عقب تا درب منزل برگشتم و از زیر چشم به جمال مبارکش نگاه میکردم تا آنکه یکی از علما تشریف آوردند، من به استقبال او رفتم چون برگشتم دیگر آن آقا را ندیدم.
پیش آقا سیدحسن آمدم پرسیدم: آقا کجا رفت؟
فرمود: در این شهر مجلس روضه زنی تشریف بردند و جای دیگر نمیروند.
📚 شناخت اسلام، تألیف آیةالله سیدضیاءالدین استرآبادی ص۳۳۸
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_مهدی_علیه_السلام
#دهه_اول_محرم
#مجالس_حسینی
#محرم1447
#قصه_عبرت
#ماه_محرم
#تشرفات
◼️ #حضور_امام_عصر_در_مجلس_و_دعوت_مومنین_به_دعای_برای_فرج
👈🏼👈🏼 در کتاب #میر_مهر، جلوههای محبت امام زمان علیهالسلام، داستانی را در مورد نامهای از امام زمان علیهالسلام در یکی از مساجد لبنان پیدا شد، آورده است.
این داستان به نقل از کتاب #انتظارات_امام_زمان_علیه_السلام و آن هم بهنقل از کتاب #راهی_به_سوی_نور آورده شده است.
در پاورقی آمده است که این واقعه، مربوط بهسال ١۴٠۴ هجری قمری است. داستان طبق نقل کتاب میر مهر، با کمی ویرایش، چنین است:
➖ امامجماعت و هیأت امنای یکی از مساجد لبنان، قسم مؤکد یادکرده بودند تا در ماه محرم، بهنام حضرت اباالفضل العبّاس، علیهالسلام، مؤمنین را در آن مسجد اطعام نمایند. البته بهسوگند خویش هم عمل میکردند.
بهمنظور شرکت مردم در این عمل خیر، صندوقی در آن مسجد نصب شده بود.
چنان که معمول است، آن صندوق دارای قفل بود و فقط روزنه باریکی داشت که بتوان سکه یا اسکناسی را به داخل آن انداخت.
➖ پس از مدّتی در آن صندوق را گشودند. امّا با کمال تعجّب نامهای به همراه جعبهای شکلات بزرگ لبنانی در آن یافتند. به هر صورت که محاسبه کردند، دیدند محال است بتوان آن جعبه را از روزنه باریک صندوق به داخل انداخت.
➖ هنگامی که آن نامه را گشودند، این جملات نورانی در آن بهچشم میخورد:
بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى الله عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَٱلْمُؤْمِنُونَ
صَدَقَ الله ٱلْعَلِيُّ ٱلْعَظِيمُ
أَنَا ٱلْمَهْدِيُّ ٱلْمُنْتَظَرُ
أَقَمْتُ ٱلصَّلَاةَ فِي مَسْجِدِكُمْ
وَأَكَلْتُ مِمَّا أَكَلْتُمْ
وَدَعَوْتُ لَكُمْ
فَادْعُوا لِي بِٱلْفَرَجِ.
📝 بسم الله الرحمن الرحیم
و بگو عمل کنید که خدا و رسول او ومؤمنان عمل شما را خواهد دید، راست گفت خداوند بلند مرتبه باعظمت.
منم مهدی منتظر
در مسجد شما نماز خواندم
و از آنچه شما خوردید من نیز خوردم
و برای شما دعا کردم
پس شما نیز برای فرج من دعا کنید.
📚 منابع:
۱. چهرهي درخشان، ج۲، ص۵۴۲ به نقل از راهي به سوي نور نوشتهي عليرضا نعمتي ص۸۱ چاپ اول
۲. جلوههای محبت امام زمان عجل الله فرجه، مسعود پورسیدآقایی، ص۱۲۳
۳. انتظارات امام زمان علیهالسلام، ص۵٨
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_مهدی_علیه_السلام
#کتب_شیعه
#تشرفات
🔷🔶 #دو_پیغام_برای_تألیف_کتاب_کلمة_الامام_المهدی_علیه_السلام
👈🏼👈🏼 مرحوم آیتالله شهید #سید_حسن_شیرازی در مقدمه کتاب کلمة الامام المهدی (علیهالسلام) مینویسد:
در آن زمان که در عراق، در زندان بعثیها به سر میبردم و وحشیانه مرا شکنجه و آزار میدادند، روزی دست توسّل به دامان مولایم حضرت بقیةالله، عجّل الله تعالی فرجه، زدم و از وی نجات و آزادیم را درخواست کردم و با او پیمان بستم که اگر از این زندان آزاد شدم، مجموعه فرمایشات، نامهها، دعاها و زیارات حضرت را جمع آوری کنم.
➖ روزها و شبها سپری میشد و ماهها یکی بعد از دیگری میگذشت تا اینکه بالأخره دوران سختی و شکنجه و زندان بهسر رسید و بهبرکت دعای حضرت، از زندان بیرون آمدم و الحمدلله سختیها پایان یافت.
➖ بعد از چند روز، یکی از دوستان نزد من آمد و گفت: شخصی بزرگوار و نورانی را در خواب دیدم و بهمن گفت:
«برو به سید حسن شیرازی بگو: زمان وفا به عهد وپیمانی که با صاحب الامر (علیهالسلام) در تألیف کتاب بستهای فرا رسیده است».
این شخص اصلا از داستان قرارداد وعهد من خبر نداشت، زیرا من به هیچکس نگفته بودم.
تصمیم گرفتم این کار را شروع کنم ولذا به جمع آوری وتهیه مدارک لازم پرداختم.
➖ بعد از مدّتی، شخص دیگری نزد من آمد و بدون اینکه بین او وشخص اوّل رابطه و آشنایی باشد، عین مطالب آن شخص را به من تذکر داد وگفت: «در خواب دیدم حضرت بقیة الله (ارواحنا فداه) از تو مطالبه عهد و قرارداد کتاب را میکنند».
➖ تصمیم و عزم من بر تألیف کتاب، قطعی شد و شروع به نوشتن این کتاب «کلمة الامام المهدی علیهالسلام» نمودم.
➖ بعد از آنکه بخش عمدهای از کتاب را نوشته بودم، شبی در خواب دیدم که:
شخصی با شکوه و وقار، با قدّی بلند وصورتی زیبا، دارای هیبت پیامبران وجلال صدّیقین و وقار خاشعین، جامهای سفید رنگ پوشیده بود و بهسوی من آمد. من گمان کردم که او حضرت بقیةالله (علیهالسلام) است، به احترام او از جای حرکت کردم وبه پیشواز او رفتم، نزدیک او رسیدم و دستش را گرفتم که ببوسم لکن او پیشدستی کرد و دست مرا بوسید، یقین کردم که خود حضرت نمیباشد، لذا اسم او را پرسیدم و گفتم: «شما کیستید؟»
گفت: «من از سوی ولی خدا آمدهام».
➖ در عالم خواب، احساس کردم که او از سوی امام زمان (ارواحنا فداه) آمده است تا برای تألیف کتاب از من قدردانی کند و این اوّلین بار بود که برای نوشتجات خود چنین خوابی میدیدم!
از خداوند متعال خواستارم که این اثر را بهخشنودی خود همراه کند وآقا ومولایمان امامزمان (علیهالسلام) را نیز از من خشنود سازد که او خود، وسیله خشنودی خداوند از من است
➖ لازم به ذکر است که شهید بزرگوار آیتالله سیدحسنشیرازی در روز ١۶ جمادی الثانیه سال (١۴٠٠ه. ق) در سن ۴٧ سالگی توسّط دو نفر مزدور مسلّح در بیروت بهشهادت رسید و در کنار قبر فاطمه معصومه (علیهاالسلام) در قم دفن گردید.
📚 شیفتگان حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)، ج٢، ص٣٣٩
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @Fishe_menbar