#أین_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #تشرف_حاج_علی_آقا_و_رفقایش_در_مسجد_سهله
👈🏼👈🏼عالم کامل #شیخ_عبدالهادی درمحضر آیتالله #حاج_شیخ_حسنعلی_تهرانی نقل فرمود: مـن در نجفاشرف مؤمن متقی حاج علی آقا را ملاقات مینمودم.
ایشان همیشه درشبهای چهارشنبه به #مسجدسهله مشرف میشد.
➖شیخعبدالهادی گفت: روزی از او پرسیدم که دراین مدت آیابحضور مبارک حضرت سیدنا ومولانا صاحب الزمان(علیهالسلام) رسیدهای؟! درجوابگفت: درسن جوانی با جمعی از مؤمنین واخیار، بر این عمل مداومت داشتیم وابدا چیزی مانع ما نبود.
یازده نفر بودیم وبرنامه ما این بود که درهر شبی ازبین رفقا، یکی باید اسباب چای وشام برای همه تهیه میکرد.
➖تا آنکه شبی نوبت به یکی از رفقا که مرد سراجی بود، افتاد و او هم تهیهای دید ونان وآذوقه را در دکان خود مهیا کرد.
از قضا آنها را فراموش کرده و مثل هفتههای قبل دکان خود را بسته بود وروانه مسجد سهله شده بود.
آنروز هوا دگرگون و سرد بود.
جمعیت ما پراکنده، دونفر دونفر بهراه افتادند تا آن که در مسجد سهله اجتماع کردیم.
نماز را طبق معمول خواندیم و روانه مسجد کوفه شدیم، چون در حجره نشستیم، گفتیم: شام را حاضر کنید.
دیدیم کسی جواب نمی دهد.
➖گفتیم: امشب نوبت کیست؟ بهیکدیگر نگاه کردیم و دیدیم نوبت آن مرد سراج است.
به او گفتیم: چه کردهای مؤمن؟ ما را امشب گرسنه گذاشتهای؟ چرا در نجف نگفتی که دیگری شام را تهیه کند؟ گفت: من همه چیز را مهیا کردم و به دکان آوردم، اما وقت حرکت آنها را فراموش نمودم و الان به یادم آمد و وقتی به نجف برگشتیم به آنجا می رویم و واقعیت را میفهمید.
آنشب، شب سردی بـود و بـه اندازه همیشه کسی در مسجد نبود.
➖در حجره را بستیم، ولی از گرسنگی خوابمان نمیبرد، لذا با هم صحبت میکردیم، چون قدری گذشت، ناگاه دیدیم کسی در حجره را میکوبد.
خیال کردیم اثر هوا است.
دوباره در را کوبید، چون حوصله نداشتیم یکی از ما فریاد زد: کیست؟ شخصی با زبان عربی جواب داد: در را بازکن.
یکی از رفـقا با نهایت ناراحتی در را گشود و گفت: چه میخواهی؟ چون خیال کرد مرد غریبی است و آفتابه میخواهد یا کار دیگری دارد.
دیدیم مرد جلیل و سید بزرگواری است.
سلام کرد و به همان یک سلام ما را برده وغلام خود نمود.
➖همگی با او مانوس شدیم
فرمود: آیا مرا در این جا جا میدهید؟
گفتیم: بفرمائيد اختیار دارید.
تشریف آورد و نشست.
ما همگی جهت تعظیم واحترام او برخاستیم و نشستیم و به بیانات روح افزایش زنده شدیم.
بعد از مدتی فرمود:
اگر خواسته باشید، اسباب چای در خورجین حاضر است.
یکی از رفقا برخاست و از یک طرف خورجین، سماوری بسیار اعلا با لوازم آن را بیرون آورد.
مشغول شدیم و به یکدیگر اشاره کردیم که تا میتوانید چای بخورید که بجای شام است
در این اثناء، آن بزرگوار میفرمود:
قال جدی رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) و احادیث صحیحه بیان میکرد.
بعدازصرف چای فرمود:
اگر شام خواسته باشید در این خورجین حاضر است.
➖قدری به یکدیگر نـظـر کردیم تاآنکه یکی از ما برخاست و از طرف دیگر خورجین، یک قابلمه بیرون آورد ووسط مجلس گذاشت.
وقتی در آن را برداشت مملو از برنج طبخ شده و خورش روی آن بود و بخاری از آن متصاعد میشد مثل این که الان ازآتش برداشته باشند.
از آن برنج و خورش خوردیم و همگی سیر شدیم و مقداری باقی ماند.
➖فرمود: آن را برای خادم مسجد ببرید.
برخاستیم و در جستجوی خادم رفتیم و غذا را به او دادیم.
سید بزرگوار فرمود: خیلی از شب گذشته، بخوابید.
هـمگی استراحت کردیم.
➖چون سحر شد یکی یکی برخاسته تجدید وضو نمودیم ودر مقام حضرت آدم (علیهالسلام) جمع شدیم و ادعیه معمول و نماز صبح را ادا کردیم، بنای حرکت به سمت نجف شد گـفـتیم خوب است در خدمت آن سید بزرگوار روانه شویم.
هر کس از دیگری پرسید: آن سرور کجا رفت؟ ولی همه گفتیم: جز اول شب، دیگر ایشان را ملاقات نکردیم.
➖به دنبال او گشتیم وتمام مسجد ومتعلقاتش و هرمحل دیگری را که احتمال میدادیم، مراجعه کردیم، ابدا اثر و نام و نشانی از آن جناب نیافتیم.
از خادم مسجد پرسیدیم: چنین مردی راملاقات نکردهای؟ گفت: اصلا این طور کسی را ندیدهام و هنوز در مسجد هم بسته و کسی بیرون نرفته است.
➖بالاخره از ملاقات مایوس گشته و با خود میگفتیم که این عجایب چه بود؟ یکی گفت: آن سید کجا رفـت و چه شد وحال آن که در مسجد هنوز بسته است!!
دیگری گفت: دیدی در آن هوای سرد و آن وقت شب، چگونه بخار از غذا متصاعد بود؟!
یکی دیگر میگفت: چه سخنانی میگفت ومیفرمود: قال جدی رسولاللهص
دراینجاهمگی یقین کردیم که غیرازحضرت ولیعصر عج کس دیگری نبوده وبرای جدایی از ایشان وعدم معرفت درآن وقت افسوس خوردیم.
📚 عبقریالحسان فیاحوال مولاناصاحبالزمان علیهالسلام، ج۲، ص۴۹۵
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar