eitaa logo
مطالب ناب در منبر
3.4هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
👈 مطالب کانال: ــــمناقب وفضایل اهلبیت علیهم‌السلام ــــمطاعن ومثالب دشمنان ــــPDFکتب اعتقادی ــــنقدوهابیت وجریان یمانی وتصوف ــــمنابر اعتقادی‌، معرفتی ــــصوت دروس حوزوی ــــمداحی کانال دیگر ما👇 @Fishe_menbar ارتباط با ادمین @Abdulhossein235
مشاهده در ایتا
دانلود
. . ادامه‌ی بالا 👆🏽👆🏽 🔻 ابابكر، عمر را به كردن خويش مى‌كند و پشيمان است كه چرا او را در مدينه نگاه داشته و در كنار خود باقى نهاده است. ابوبكر در آخرين روزهاى خود گفت: كارى ترك كردم و آرزويم اين است كه آنها را انجام مى‌دادم: كه اى كاش وقتى خالد بن وليد را به شام گسيل داشتم عمر بن الخطّاب را نيز به عراق روانه مى كردم... (۷) 🔻 ظاهر جريان آن است كه امويان در مورد داشتند; زيرا بر اساس توافقى كه در سقيفه شده بود. قرار بود (شیطانی) بين ابابكر، عمر و ابن جرّاح دست به دست شود و در اين صورت دست‌يابى عثمان به خلافت محال بود، به‌خصوص اين‌كه از عمربن‌خطاب بود و احتمال داشت زودتر بميرد. (اما در پشت پرده نقشه یهودیان این بود از سالهای پیش که در کل می‌خواستند حکومت به امویان برسد) 🔻 توافق بر سر دست به دست شدن خلافت بين ابابكر و عمر و ابن جرّاح، در بين افراد حزب قريش معروف بود; به همين جهت رنگى مذهبى به اين قرار داد زد و حديثى از زبان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نمود وقتى از او پرسيدند كه اگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى‌خواست كسى را جانشين كند، چه كسى را جانشين مى كرد؟ گفت: را گفتند: پس از او چه كسى را؟ گفت: را. گفتند: پس از عمر چه كسى را؟ گفت: ابوعبيدة بن جرّاح را. (۸) امويان به واسطه كودتا (با کمک پنهانی یهودیان) بر ضد ابابكر توانستند عثمان را در مرتبه پس از عمرابن خطاب) قرار دهند. ابوبكر در روزهاى اخير عمرش آرزو كرد اى كاش عمر را از مدينه به عراق مى فرستاد; ولى آرزوهايش با رسيدن به شكمش رفت. 🔻 درگيرى و رقابت بر سر دست يابى به رياست ويژگى مشهور در حكومت‌ها و دولت هاى مختلف است كه ده‌ها هزار پادشاه و وزير و كارگزار را قربانى خود كرده است و هر روز قربانى هاى تازه اى را نيز مى گيرد. 🔻 ابوبکر برای ۲سال حکومت شیطانی خودش توسط راهنمایی یهودیان خببث آن همه ظلم و ستم را در حقّ محمد و آله محمد علیهم‌السلام کرد. 📚 پی‌نوشت‌ها ۷. مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج۱۳، ص۱۲۳؛ الامامة والسياسة، ابن قتيبه، ج۱، ص۱۸و۱۹ ۸. سنن مسلم، بيروت، چاپ دار احياء التراث العربى، ج۴، ص۱۸۵۶، ج۵، ص۲۳۸ 📚 کتاب داستان ترور ابوبکر وعایشه ص۸۹ تالیف محقق شیخ نجاح طایی 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🔷🔶 👈🏼👈🏼 در کتاب از سيدجليل وعالم نبيل _که به‌شرف خدمت حضرت حجت عجل الله فرجه رسيده _ از محمدآقا که ازبزرگان حله واديب وخطيب وشاعر وعارف به‌کتب تواريخ وسير بود نقل می‌کند که گفت: ◽️من دربغداد ميهمان بودم. او و پدر و عموهایش از اشرف و اعاظم اهل‌بغداد بوده و با پاشاي بغداد زانو بزانو مي‌نشستند. محمدبیک مردي ثروتمند بود، طوري که منافع املاک ومستقلاتش دربغداد وحله وکربلا، روزي يک‌وقيه طلا _ که تقريبا يکصد تومان مي‌شود _ بود. از قصايد واشعار وتواريخ وسير واخبار واحاديث و آگاه بود. وقايع و ، و اموري‌که ميان صحابه واقع گرديده بود، را تتبع کرده و مطلع بود. در مذهب خود و طريقه اهل‌سنت، نبود، بلکه و و بود. ◽️محمدآقا مي‌گويد: شبی درمنزلش ميان من و او و درخصوص ودر باب و واقع شد، لکن به‌طريق و و و از طرفين تا آن‌که نصف بيشتر شب گذشت. محمدبيک برخواست وبه‌اندرون خانه نزد خانواده‌اش رفت. ◽️در آن ایام، بیماری در بغداد واطرافش شیوع داشت ومردم ترسان وهراسان بودند. من برخواستم ودر اطاقِ خود را بستم و به‌رختخواب خود دراز کشيدم، اما ترس وبا خواب از چشم برده بود، ونزديک سه ساعت بی‌خوابی داشتم تا خوابم برد. ◽️ناگهان صدای در اطاق بلند شد که کسي آن‌را به‌شدت مي‌کوبد، طوري که از ترس برخود لرزيدم، گفتم: کيستي؟! ديدم صدای محمدبيک بلند شد: در را بگشا. برخواستم و در را گشودم. داخل گرديد، مضطرب و لرزان و هراسان بود. طوري‌که رنگش پریده، رويش زرد، اعضايش متحرک، گرفته وبدنش بود به‌حدي که در سر و رويش مانند ناودان عرق جاري بود. چون اين حالت را ديدم، گمان کردم که عيال واطفالش مبتلاي به‌وبا شدند، از او پرسيدم: چه شده؟ مگر کسي از اهل‌خانه وبا گرفته که این‌طوری آمدی؟! ◽️آه جانسوزي از جگر کشيد و گفت: کاش جميع اهل خانه من مبتلاي به‌وبا مي‌شدند و نمي‌ديدم آنچه را که ديدم!! به‌او گفتم: مگر چه چيز ديده‌ای؟! گفت: چون از نزد تو به‌حرم خانه خود رفته، خوابيدم، ناگاه درخواب ديدم که قيامت شده وخلق اولين وآخرين محشوراند. شدايد و وقايع آن روز را به‌طوري که خداوند درکتاب خویش فرموده، ظاهر دیدم: (و تري الناس سکاري وما هم بسکاري و لکن عذاب الله شديد). ◽️از اهل و گروه‌هایی را ديدم که آب چشم و مخ استخوان‌هاي آن‌ها از شدت سيلان مي‌کند. گروه ديگر را ديدم که زنجيرها از آتش درگردن کردند وملائکه آن‌ها را به‌جهنم مي‌کشند و هريک به‌عذابي معذب بودند وساير مردم ضجه وصيحه مي‌زدند. جمع بسياري را ديدم که ازشدت تشنگي زبان‌ها از دهان بيرون آمده ومن هم از شدت تشنگي مانند ايشان بودم. ◽️ناگاه از دور عَلَم و بزرگي را دیدم که در مکاني مرتفع نصب کردند وسايه آن برزمين کشيده شده است. از کسي که نزديک من ايستاده بود، پرسيدم: اين بيرق وپرچم بزرگ از آنِ کيست؟! گفت: اين بيرقِ علیه‌السلام است. تا شنيدم با سرعت به‌سوي آن‌پرچم دويدم تا به‌آن رسيدم. حوض بزرگي در زير آن‌پرچم دیدم که در پيش روي مبارکِ آن حضرت بود. نور روي آن بزرگوار بر نور آفتاب درخشنده غالب، و آب (کوثر) مانند سينه ماهيان درخشان بود. شيعيان آن‌حضرت فوج فوج به‌نزدش رفته وبه‌دست مبارکش از آن حوض، با که مانند مي‌درخشيدند، می‌شدند. پيش رفتم وعرض کردم: يا اميرالمومنين! مرا هم از اين آب سيراب فرما؛ زيرا که جگرم از تشنگي تفيده است!! ◽️آن حضرت روی به‌من کرد و فرمود: "من به‌تو آب نمي‌دهم، برگرد به‌سوي مولاي خود که آنها را دوست مي‌داشتي تا آن‌که تو را آب دهند"!! تا اين سخن شنيدم، از مهابت آن حضرت لرزيدم، با شدت خوف وفزع از خواب بيدارشدم! ◽️ محمدآقا مي‌گويد: چون اين حالت را ديدم گفتم: محمدبيک! آيا بعد از اين واقعه هم توقف مي‌نمائي و از بيزاري نمي‌جوئي و بر آن‌ها نمي‌کني تا خود را در زير آن علم بزرگ جا داده و در شمار شيعيان آن‌حضرت داخل کنی؟! ديدم سرش را زيرانداخته ومتفکر گرديد. ◽️ فاضل مي‌گويد: گفت که: محمدبيک بعد از اين خواب شد، لکن به‌جهت امرخودرا از خویشان و قومش پنهان می‌کرد. 📚 ، شیخ محمود میثمی عراقی، ص۸۱۴ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar