#با_علی_علیه_السلام
#فضائل_و_مناقب
#مطاعن_دشمنان
#13رجب
🔷🔶 #خواب_محمدبيک_بغدادی_وشیعه_شدن_او
👈🏼👈🏼 #فاضل_دربندي در کتاب #اسرار_الشهاده از سيدجليل وعالم نبيل #سيد_مهدي_قزويني _که بهشرف خدمت حضرت حجت عجل الله فرجه رسيده _ از محمدآقا که ازبزرگان حله واديب وخطيب وشاعر وعارف بهکتب تواريخ وسير بود نقل میکند که گفت:
◽️من دربغداد ميهمان #محمد_بيک_پسر_ابراهيم_بيک بودم. او و پدر و عموهایش از اشرف و اعاظم اهلبغداد بوده و با پاشاي بغداد زانو بزانو مينشستند.
محمدبیک مردي ثروتمند بود، طوري که منافع املاک ومستقلاتش دربغداد وحله وکربلا، روزي يکوقيه طلا _ که تقريبا يکصد تومان ميشود _ بود.
از قصايد واشعار وتواريخ وسير واخبار واحاديث #صحاح_سته #اهلسنت و #شيعه آگاه بود.
وقايع #روز_غدير و #روز_سقيفه، و اموريکه ميان صحابه واقع گرديده بود، را تتبع کرده و مطلع بود.
در مذهب خود و طريقه اهلسنت، #متعصب نبود، بلکه #مضطرب و #متفکر و #حيران بود.
◽️محمدآقا ميگويد: شبی درمنزلش ميان من و او #مباحثات و #مناظرات درخصوص #مذهب ودر باب #خلافت و #امر_وصايت واقع شد، لکن بهطريق #رفق و #ملايمت و #انصاف و #مروت از طرفين تا آنکه نصف بيشتر شب گذشت.
محمدبيک برخواست وبهاندرون خانه نزد خانوادهاش رفت.
◽️در آن ایام، بیماری #وبا در بغداد واطرافش شیوع داشت ومردم ترسان وهراسان بودند.
من برخواستم ودر اطاقِ خود را بستم و بهرختخواب خود دراز کشيدم، اما ترس وبا خواب از چشم برده بود، ونزديک سه ساعت بیخوابی داشتم تا خوابم برد.
◽️ناگهان صدای در اطاق بلند شد که کسي آنرا بهشدت ميکوبد، طوري که از ترس برخود لرزيدم، گفتم: کيستي؟!
ديدم صدای محمدبيک بلند شد: در را بگشا.
برخواستم و در را گشودم.
داخل گرديد، مضطرب و لرزان و هراسان بود.
طوريکه رنگش پریده، رويش زرد، اعضايش متحرک، #زبانش گرفته وبدنش #عرق_آلود بود بهحدي که در سر و رويش مانند ناودان عرق جاري بود.
چون اين حالت را ديدم، گمان کردم که عيال واطفالش مبتلاي بهوبا شدند، از او پرسيدم: چه شده؟ مگر کسي از اهلخانه وبا گرفته که اینطوری آمدی؟!
◽️آه جانسوزي از جگر کشيد و گفت: کاش جميع اهل خانه من مبتلاي بهوبا ميشدند و نميديدم آنچه را که ديدم!!
بهاو گفتم: مگر چه چيز ديدهای؟!
گفت: چون از نزد تو بهحرم خانه خود رفته، خوابيدم، ناگاه درخواب ديدم که قيامت شده وخلق اولين وآخرين محشوراند.
شدايد و وقايع آن روز را بهطوري که خداوند درکتاب خویش فرموده، ظاهر دیدم: (و تري الناس سکاري وما هم بسکاري و لکن عذاب الله شديد).
◽️از اهل #آتش و #عذاب گروههایی را ديدم که آب چشم و مخ استخوانهاي آنها از شدت #حرارت سيلان ميکند.
گروه ديگر را ديدم که زنجيرها از آتش درگردن کردند وملائکه آنها را بهجهنم ميکشند و هريک بهعذابي معذب بودند وساير مردم ضجه وصيحه ميزدند.
جمع بسياري را ديدم که ازشدت تشنگي زبانها از دهان بيرون آمده ومن هم از شدت تشنگي مانند ايشان بودم.
◽️ناگاه از دور عَلَم و #پرچم بزرگي را دیدم که در مکاني مرتفع نصب کردند وسايه آن برزمين کشيده شده است.
از کسي که نزديک من ايستاده بود، پرسيدم: اين بيرق وپرچم بزرگ از آنِ کيست؟!
گفت: اين بيرقِ #اميرالمومنين #عليبنابيطالب علیهالسلام است.
تا شنيدم با سرعت بهسوي آنپرچم دويدم تا بهآن رسيدم. حوض بزرگي در زير آنپرچم دیدم که در پيش روي مبارکِ آن حضرت بود.
نور روي آن بزرگوار بر نور آفتاب درخشنده غالب، و آب #حوض (کوثر) مانند سينه ماهيان درخشان بود.
شيعيان آنحضرت فوج فوج بهنزدش رفته وبهدست مبارکش از آن حوض، با #کاسههایی که مانند #ستارگان ميدرخشيدند، #سیراب میشدند.
پيش رفتم وعرض کردم: يا اميرالمومنين! مرا هم از اين آب سيراب فرما؛ زيرا که جگرم از تشنگي تفيده است!!
◽️آن حضرت روی بهمن کرد و فرمود:
"من بهتو آب نميدهم، برگرد بهسوي مولاي خود که آنها را دوست ميداشتي تا آنکه تو را آب دهند"!!
تا اين سخن شنيدم، از مهابت آن حضرت لرزيدم، با شدت خوف وفزع از خواب بيدارشدم!
◽️ محمدآقا ميگويد: چون اين حالت را ديدم گفتم: محمدبيک! آيا بعد از اين واقعه هم توقف مينمائي و از #جبت_و_طاغوت بيزاري نميجوئي و #لعنت بر آنها نميکني تا خود را در زير آن علم بزرگ جا داده و در شمار شيعيان آنحضرت داخل کنی؟!
ديدم سرش را زيرانداخته ومتفکر گرديد.
◽️ فاضل #دربندي ميگويد: #سيدمهديقزوینی گفت که: محمدبيک بعد از اين خواب #شيعه شد، لکن بهجهت #تقیه امرخودرا از خویشان و قومش پنهان میکرد.
📚 #دارالسلام، شیخ محمود میثمی عراقی، ص۸۱۴
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar