eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
340 دنبال‌کننده
264 عکس
292 ویدیو
49 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
ذيقعده ماه فيض خداوند اکبر است ميلاد پاره ي تن موسي بن جعفر است ميلاد دخت هفت امام بزرگوار يا ليله ي ولادت زهراي ديگر است از ثامن الحجج بستانيد رو نما کو را نظاره بر گل رخسار خواهر است آئينه ي تمام نماي رضا است اين معصومه يا که زينب صديقه منظر است آن فاطمه بتول رسول خدا بُود اين فاطمه بتول بتول مطهر است گر بنگرد ذبيح به اوج جلال او گويد هزار مرتبه اين فوق هاجر است مکتب نرفته عالمه ي علم اهل بيت شوهر نکرده، بر همه ي خلق مادر است برتر ز آفتاب و نکوتر ز قرص ماه ذيقعده را ز بيت ولايت دو اختر است آن روز اول مه و اين روز يازده آن خواهر خجسته و اينش برادر است اين است کوثري که قم از فيض اوست پر آخر مگر نه دختر ساقي کوثر است اين است فاطمه که ثواب زيارتش در اصل با زيارت زهرا برابر است يک دختر، اين همه عظمت، اين همه جلال الحق که جاي گفتن ا... اکبر است بر آن پدر درود که اين است دخترش بر مادري سلام که معصومه پرور است جز عمه اش که زينب کبري است در جلال از دختران فاطمه در هر زمان سر است قم چون مدينه تربت او مسجد الرسول زهراي آن سلاله ي زهراي اطهر است حورا کنيز خادمه اش گر چه انسيه است غلمان تراب مقدم او، گر چه دختر است فيضش ز شهر قم به زمين و زمان رسد فيضيه در محيط کمالش شناور است تنها نه خاکيان به حريمش نهاده رو يک آسمان ملائکه مسکين اين در است گو پادشاه ملک جهان باش يا گدا آن را که نيست خاک درش خاک بر سر است ريزند عرشيان به زمين دسته دسته گل گلدسته هاش تا که به قم سايه گستر است نعلين خود چو موسي عمران ز پا در آر کاينجا مزار دختر موسي بن جعفر است وقتي نسيم مي کند از شهر قم عبور از عطر آن روان مسيحا معطر است چون باب خويش بر همه باب الحوائج است چون مادرش شفيعه ي فرداي محشر است بي مهر او که مهر تماميّ عترت است طاعات جنّ و انس و ملک نخل بي بر است اقرار مي کنم که به پايش نمي رسد با آنکه سر به سر سخنم عقد گوهر است ما را به شهر قم چه نيازي است بر بهشت قم بيت يازده خلف پاک حيدر است خواهي جلال زائر قم را بيا ببين در هر قدم هزار بهشت مکرر است «ميثم» خدا کند که شود مدفن تو قم همسايگيّ فاطمه از خلد بهتر است
سنگ، زیر پای تو لعل بدخشان می شود خار، با فیض نگاهت سر و بستان می شود گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جهیم دود آن عود و شرارش برگ ریحان می شود زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل هر دو با خاک سر کوی تو درمان می شود غم ندارم گر مرا در آتش دوزخ برند چون برم نام تو را آتش گلستان می شود مردگان روح را احیاگر جان می کند هر که جسمش دفن در خاک خراسان می شود گواجل جان مرا گیرد زکافر سخت تر چون نگاهم بر تو افتد مرگ، آسان می شود در مقام رأفتت این بس که نام چون توئی روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود در بیابانی که لطفت ضامن آهو شود گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می شود گردش چشم تو را نازم که با ایمان آن نقش شیر پرده ناگه شیر غرّان می شود ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند هرکه یک شب در خراسان تو مهمان می شود هر که چشمش اوفتد بر گنبد زرّین تو گاه مجنون، گاه خندان، گاه گریان می شود گر به قعر نار، شیطان بر تو گرد ملتجی وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می شود غرفه هایت همچو روی حور گل انداخته بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می شود هر که با اخلاص گوید در حریمت یک سلام اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن بی نیاز از خرمن فیض سلیمان می شود در کنار حوض صحن تو که رشک کوثر است زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود پور موسائی و در طور تو هر کس لب گشود همکلام ذات حق، چون پور عمران می شود سائل کوی تو گر خواهد به دست قدرتش خاک، مشک و سنگ، لعل و ریگ، مرجان می شود در هوای جرعه ای از جام سقّا خانه ات خضر اگر در کوثر افتد باز عطشان می شود خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است آب اگر شد آب جویت آب حیوان می شود هر که شد زوّار تو در طوس ای روی خدا زائر ذات خدای حیّ سبحان می شود آستان قدس تو دار الشّفای عالم است درد این جا بی دوا و نسخه درمان می شود؟ هر که از مهمان سرایت لقمه ای گیرد بدست مهر در دستش کم از یک قرصۀ نان می شود وانکه خوابش میبرد در پشت دیوارت شبی ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو گر رود در سایۀ طوبی پشیمان می شود بی تو صبح عید سال نو اگر آید مرا صبح عید و سال نو شام غریبان می شود با تو گر شام عزای دوستان باشد مرا خوب تر از ظهر روز عید قربان می شود هر گه از انگور مسموم و دلت یاد آورم دانۀ انگور پیشم نار سوزان می شود در صف محشر پریشانی نبیند لحظه ای هر که با یاد غمت این جا پریشان می شود چون گلستان دلت از زهر کین آتش گرفت ای که از فیض دمت آتش گلستان می شود؟ هر زمان آید به یادم غربتت از دود آه روزگارم تیره تر از شام هجران می شود تا ابد زین میهمان داری مکه مامون از تو کرد شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود با تمام زشتی و آلودگی در سوگ تو قطره های اشک (میثم) بحر غفران می شود
شاهی که بارگاه وی از عرش برتر است در شهر طوس قبه ی ایوانش از زر است سلطان شرق و غرب، شهنشاه دین رضا فرزند برگزیده ی موسی بن جعفر است حکمش روان به جمله سلاطین روزگار بی جیش و طیش، ملک جهان را مسخر است این سبز خیمه ای فلک از حکم کردگار بر آستان درگه او سایه گستر است سایند سروران جهان جبهه ی نیاز بر درگهی که مدفن آن پاک گوهر است آنجا که آفتاب جلالش کند طلوع خورشید چرخ در برش از ذره کمتر است خورشید کسب روشنی از نور او کند کز سمت طوس، مطلع خورشید خاور است حقا که اوست، سید سادات روزگار زیرا که جده فاطمه، جدش پیمبر است عشری اگر نویسم از اعشار علم او مطلب شود، مفصل و دفتر محقر است در غربت ای دریغ غریبانه جان سپرد شاهی که بر گزیده ی خلاق داور است رفت از جهان به شهر خراسان رضا غریب بالله غریب بابش موسی بن جعفر است زین هر دو تن غریب تری آمدم بیاد کو را نه اقربا و نه یار و نه یاور است دانی غریب کیست گل احمدی حسین کو راست مام فاطمه و باب حیدر است باشد کسی غریب که در حال احتضار نه مادرش بسر نه پدر نه برادر است باشد کسی غریب که بی غسل و بی کفن در دشت کربلا تنش افتاده بی سر است باشد کسی غریب که از ظلم اهل جور جسمش به کربلا و سرش جای دیگر است باشد کسی غریب که از ظلم کوفیان سر از تنش جدا شده، صد پاره پیکر است «ترکی» بپای بوسی این هر سه تن غریب پیرانه سر هوای جوانیش بر سر است
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت در پناه معرفت، در پرتو آزادگی راه حرّیت سپرد و شیوۀ احرار داشت من غلام همت آنم که از روزِ نخست افتخارِ دوستی با عترتِ اطهار داشت جز «رضا» عهد مودّت با کسِ دیگر نبست جز «جواد» از هر چه گویی بگذر و بگذار داشت تا جمال شاهد ما در حجاب غیب بود ادعای صدق ما را مدعی انکار داشت کیست این مهر جهان‌آرا که همچون آفتاب جلوه‌ها نور جمالش از در و دیوار داشت کیست این سرو سَهی بالا، کز استغنای طبع لطف و احسان و کرم بود آنچه برگ و بار داشت یک طرف خیر کثیر فاطمه میراث برد یک طرف خُلق عظیم از احمد مختار داشت مظهر تقوا و عصمت، مطلع «اَللهُ نور» نور علم و معرفت از حیدر کرّار داشت مطلع الفجر حقیقت آشکارا شد از این لیلة القدری که مخفی ماند و بس مقدار داشت نازپروردی که شب‌ها تا سحر شمس الشموس در کنار مهد نازش دیدۀ بیدار داشت جلوۀ حسن خدادادش تجلّی تا نمود بُرد از آیینۀ دل‌ها اگر زنگار داشت نور علمش گرچه روشن کرده بود آفاق را دشمن از بی‌دانشی با او سر پیکار داشت مجلسی آراست در دربار خود مأمون، ولی قصد شوم خویش را هم مخفی از انظار داشت «پور اکثم» ریخت در آن جمع، طرح یک سؤال یعنی از آن حجت معصوم استفسار داشت «چیست حکم آن‌که مُحرِم بود و قتل صید کرد؟» آن ولی‌الله ناطق در جواب اظهار داشت: «کشت از راه خطا، یا عمد؟ در حِلّ یا حرم؟ بنده یا مولی؟ پشیمان بود یا اصرار داشت؟ بسته بود احرام حج یا عمره؟ شب یا روز بود؟ جهل بر او چیره شد یا علم بر این کار داشت؟ خردسالی بود وین صید نخستش بود؟ یا، سالخوردی بود و زین پرونده‌ها بسیار داشت؟ صید، وحشی بود یا نه، رام بود آرام بود؟ با کدامین صید آن صیّادِ مُحرِم کار داشت؟» چون رسید این‌جا سخن «یحیی بن اکثم» شرمگین با چنان فضل و کمال از دانشِ خود، عار داشت «خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عَجَب در گردش پرگار داشت» بر در این روضه «رضوان» مژدۀ «طوبی لکم»، از پی عرض ارادت عرضه با زُوّار داشت باید این‌جا با کمال معرفت شد عذرخواه هم سرشک توبه هم تسبیح و استغفار داشت باید این‌جا حلقۀ بابِ شفاعت را گرفت سر به زیر از شرمساری، رویِ دل با یار داشت باید این‌جا چون «اباصلت» از سویدای ضمیر گاه ذکر «یا جواد» و گاه «یا غفّار» داشت باید این‌جا چنگ زد بر دامن «أمَّن یُجیب» منتظر بود و به مضطرّ حقیقی کار داشت گر چه ما امروز محروم آمدیم اما «شفق» ای خوشا آن‌کس که فردا وعدۀ دیدار داشت
ای دوّمین محمّد و ای پنجمین امام از خلق و از خدای تعالی تو را سلام چشم و چراغ فاطمه، خورشید هفت نور روح روان احمد و فرزند چار امام.. وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار نام تو را نبرده نبی جز به احترام.. حکم خدا به همّت تو گشته پایدار دین نبی به دانش تو مانده مستدام با آن همه جلال و مقامی که داشتی دیدی ستم ز خصم ستمگر علی الدوام گه دید چشم پاک تو بیداد از یزید گاهی شنید گوش تو دشنام از هشام گریند در عزای تو پیوسته مرد و زن سوزند از برای تو هر روز خاص و عام گاهی به دشت کرب‌وبلا بوده‌ای اسیر گاهی به کوفه بر تو شده ظلم، گه به شام خواندند سوی بزم یزیدت، بدان جلال بردند در خرابۀ شامت بدان مقام گه کف زدند اهل ستم پیش رویتان گه سنگ ریختند به سرهایتان ز بام راحت شدی ز جور و جفای هشام دون آن‌دم که گشت عمر تو از زهر کین تمام داریم حاجتی که ز لطف و عنایتی بر قبر بی‌چراغ تو گوییم یک سلام..
ای ذکر جان ثنای تو یا باقرالعلوم وی حرف دل دعای تو یا باقرالعلوم ای مصطفی سلام فرستاده سوی تو از جانب خدای تو یا باقرالعلوم دشنام داد دشمن و گردید عاقبت شرمنده از عطای تو یا باقرالعلوم هر دم هزار قافلة دل کند صفا در صحن با صفای تو یا باقرالعلوم جرم من و شفاعت تو ای شفیع خلق درد من و دوای تو یا باقرالعلوم علم و کمال و حکمتو توحید جان گرفت از نطق جانفزای تو یا باقرالعلوم فردا به خلد ناز فروشم، اگر شوم محشور با ولای تو یا باقرالعلوم یک لحظه وا کند گره از کار عالمی دست گره گشای تو یا باقرالعلوم دردا که صبح و شام هشام از ره ستم کوشید بر جفای تو یا باقرالعلوم با اینهمه عنایت و لطف و عطا نبود ز هر ستم سزای تو یا باقرالعلوم در گوشه بقیع مزار غریب تو است تاریخ رنجهای تو یا باقرالعلوم طفلی دو ساله بودی در شهر شام شد کُنج خرابه جای تو یا باقرالعلوم بالله قسم رواست که چشم تمام خلق خون گرید از برای تو یا باقرالعلوم گفتی که شیعیان تو در سال در منا گریند در عزای تو یا باقرالعلوم مظلوم زیست کردی و مسموم کین شدی این بود ماجرای تو یا باقرالعلوم دردا که شد نهان به دل خاک در بقیع روی خدا نمای تو یا باقرالعلوم شهر مدینه شهر نبی لاله‌زار وحی گردید کربلای تو یا باقرالعلوم هرجا سفر کنم دل من در بقیع تو است دارم بسر هوای تو یا باقرالعلوم این فخر «میثم» است که هم مادح شماست هم مرثیت سرای تو یا باقرالعلوم
🔹آخرین سلام🔹 به زیر تیغم و این آخرین سلام من است سلام من به حسینی که او امام من است سلام من به مرادم به سیدالشهدا که مقتدای من و شاهد قیام من است حسین! ای شده موسی به حرمت تو کلیم که شور عشق تو شیرینی کلام من است چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو که بی حضور تو این زندگی حرام من است اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است... غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است خوشم که عطر وصال تو در مشام من است مرا به مژدۀ دیدار تو امیدی نیست غم جدایی تو همدم مدام من است مگر که شهد شهادت به جام من ریزند که در فراق تو چندی‌ست تلخ، کام من است به راه عشق، نخستین فدایی تو منم سفیر خاص توام، این صدای عام من است به متن دفتر فضل مجاهدان بنگر که در وفای تو سرلوحه‌اش به نام من است تویی منادی صوت عدالت انسان که بازتاب تو، فریاد ناتمام من است چراغ زندگی من عقیده است و جهاد حسینی‌ام من و این مذهب و مرام من است... وجود پاک تو را چشم‌زخم تا نرسد دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق! در آخرین نفس این آخرین پیام من است بگو که شهد شهادت مرا گوارا باد در این محیط که زهر ستم به جام من است خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد سر بریدۀ من پرچم قیام من است من این چکامه سرودم که «مسلم بن عقیل» ز روی لطف بگوید «شفق» غلام من است
🔹دریا در غدیر🔹 چشمه‌ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر فصل باران بود و رویش، فصل سبز زیستن خنده، گل می‌کرد بر لب‌های صحرا در غدیر بود پیدا در زلال جاری تکبیرها نقطۀ پایان عمر تشنگی‌ها در غدیر جبرئیل آمد که: بلِّغ یا محمّد! زان‌که نیست این تجلّی را مجال جلوه إلاّ در غدیر رفت بالا از جهاز اشتران و خطبه خواند خطبه‌ای شورآفرین و شورافزا در غدیر تا که بردارد پیمبر پرده از رازی بزرگ کرد بیرون زآستین دست خدا را در غدیر عرشیان، در اشتیاق خاکیان می‌سوختند تا علی با دست احمد رفت بالا در غدیر «گفت: هرکس را منم مولا، علی مولای اوست» کرد گل، گل‌نغمۀ احمد چه زیبا در غدیر... دستِ رد بر سینه اغیار می‌زد آشکار «عادِ مَن عاداهِ» او افکند غوغا در غدیر گاه بیعت بود و، بدعت پا به پای فتنه‌ها خیمه می‌زد در کنار آرزوها در غدیر خشم‌های شعله‌ور، پژواک کینِ جاهلی خطِّ سیر خود جدا کرد آشکارا در غدیر... یاد دارید ای قیامت قامتان! مولا علی از قیام خود قیامت کرد برپا در غدیر؟! کهکشان در کهکشان، اشراق بود و روشنی از طلوع آفتابِ عالم‌آرا، در غدیر طور بود و نور بود و کشف و اشراق و شهود شد بهشت آرزوها آشکارا در غدیر لَنْ تَرانی گو، ترانی گوی شد تا جلوه کرد با تماشایی‌ترین تصویر، مولا در غدیر...
🔹حقیقت اسلام🔹 غدیر، خاطری از گل شکفته‌تر دارد غدیر، یک چمن آلاله زیر پر دارد غدیر، از سفر حجّة البلاغ هنوز هزار خاطرۀ ناب در نظر دارد غدیر، چشم به راه حضور مهمانی‌ست که جان عاشق و چشم خدانگر دارد چه میهمان عزیزی، که در مدینۀ وحی غم هدایت و آزادی بشر دارد غدیر گفت: خدایا چگونه اقیانوس به سوی «برکۀ خم» نیّت سفر دارد؟... غدیر، جلوۀ سینا به خود گرفته، مگر از اتفاق شگفت‌آوری خبر دارد؟ غدیر دید، که یکصد هزار دل لرزید دل است و صحبت دلبر در او اثر دارد غدیر و صبر و سکوت نبی مسَلّم بود که پرده‌دار حرم، بیم پرده‌در دارد در این مکاشفه، ناگاه دست غیب آمد که از حقیقت اسلام پرده بردارد امین وحی خدا گفت: یا رسول الله بگو که شمس جمال تو یک قمر دارد کنون که چلّه‌نشینان همسفر جمع‌اند بگو که جامعه، حاجت به راهبر دارد بگو به حکم صریح خدا علی مولاست به هرکسی که ولای پیامبر دارد عبادت دو جهان، ناز ضرب شصت علی‌ست بگو کدام جوانمرد، این هنر دارد حدیث منزلتش را بخوان در این صحرا تلاوت از لب تو لذّت دگر دارد بگو به عارف و عامی مراقبت بکنند از این نهال، که هم سایه، هم ثمر دارد غدیر و آیۀ «یا اَیُّها الرَّسول» و علی چه ارتباط عمیقی به یکدگر دارد دلش رضا نشود جز به دوستی علی «مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد»...
علیه‌السلام 🔹امیر عشق🔹 صدای کیست چنین دلپذیر می‌آید؟ کدام چشمه به این گرمسیر می‌آید؟ صدای کیست که این‌گونه روشن و گیراست؟ که بود و کیست که از این مسیر می‌آید؟ چه گفته است مگر جبرئیل با احمد؟ صدای کاتب و کلک دبیر می‌آید خبر به روشنی روز در فضا پیچید خبر دهید:‌ کسی دستگیر می‌آید کسی بزرگ‌تر از آسمان و هرچه در اوست به دست‌گیری طفل صغیر می‌آید علی به جای محمد به انتخاب خدا خبر دهید: بشیری نذیر می‌آید کسی به سختی سوهان، به سختی صخره کسی به نرمی موج حریر می‌آید کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست کسی شبیه خودش، بی‌نظیر می‌آید خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت خبر دهید به یاران: غدیر می‌آید به سالکان طریق شرافت و شمشیر خبر دهید که از راه، پیر می‌آید خبر دهید به یاران:‌ دوباره از بیشه صدای زندۀ یک شرزه شیر می‌آید خُم غدیر به دوش از کرانه‌ها، مردی به آبیاریِ خاکِ کویر می‌آید کسی دوباره به پای یتیم می‌سوزد کسی دوباره سراغ فقیر می‌آید کسی حماسه‌تر از این حماسه‌های سبُک کسی که مرگ به چشمش حقیر، می‌آید غدیر آمد و من خواب دیده‌ام دیشب کسی سراغ منِ گوشه‌گیر می‌آید کسی به کلبۀ شاعر، به کلبۀ درویش به دیده‌بوسیِ عید غدیر می‌آید شبیهِ چشمه کسی جاری و تپنده، کسی شبیهِ آینه روشن‌ضمیر می‌آید علی همیشه بزرگ است در تمام فصول امیر عشق همیشه امیر می‌آید به سربلندی او هر که معترف نشود به هر کجا که رَوَد سر به زیر می‌آید شبیه آیۀ قرآن نمی‌توان آورد کجا شبیه به این مرد، گیر می‌آید؟ مگر ندیده‌ای آن اتفاق روشن را؟ به این محلّه خبرها چه دیر می‌آید! بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است به عرصه‌گاه قیامت، اسیر می‌آید بیا که منکِر مولا اگر چه پخته، ولی هنوز از دهنش بوی شیر می‌آید علی همیشه بزرگ است در تمام فصول امیرِ عشق همیشه امیر می‌آید
فرازی از یک 🔹اکمَلتُ دینکُم🔹 خورشید بر مسیر سفر بست راه را در دست خود گرفت سپس دست ماه را بین سیاه‌چالۀ تاریک و نور محض می‌خواست تا نشان بدهد راه و چاه را تا شعله‌های فتنه نخیزد پس از غدیر بنشاند نزد برکه، هزاران گواه را.. فرمود: «در شمایل این مرد بنگرید آیینۀ تمام‌نمای الاه را» تاریخ گشت محو تماشای هیبتش برداشت گنبد فلک از سر کلاه را ترسیم کرد صحنۀ پیوند آن دو دست در پیش چشم خلق، مسیر نگاه را «اَتمَمتُ نِعمتی» پیِ «اَکمَلتُ دینکُم» شد نازل و شناخت بشر، تکیه‌گاه را تا تکیه بر سریر ولایت زند علی اعزام کرد خیل ملائک، سپاه را صد کهکشان به وصلۀ پیراهنش، نهان گیتی ندیده بود چنین فَرّ و جاه را میزان حق، علی شد و نهج‌البلاغه‌اش آباد کرد خرمن خشک و تباه را سامان گرفت بی سر و سامانی بشر پیدا نمود پشت عدالت، پناه را یابی چون او میانۀ اصحاب مصطفی با هم اگر شبیه کنی کوه و کاه را.. ذرات عالم است روایت‌گر غدیر بینی اگر ضمیر جماد و گیاه را خورشیدِ روزم احمد و ماه شبم علی‌ست یارب مگیر، از سرم این مهر و ماه را یا مرتضی! بگیر به حق ولایتت هنگام مرگ، دست من روسیاه را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5297@ShereHeyat
دست خدا و نفْسِ پیمبر فقط علی‌ست شمشیر و شیرِ خالقِ اکبر فقط علی‌ست بعد از نبی به امر خداوند ذوالجلال ما را امام و هادی و رهبر فقط علی‌ست دست خدا که با سر انگشت خویشتن خورشید را نمود مسخر فقط علی‌ست بر آن دو تن که هر دو ز خیبر گریختند اعلان کنید فاتح خیبر فقط علی‌ست این نام را مباد به دیگر کسان دهند این حق حیدر است که حیدر فقط علی‌ست مردی که جان به دست، شب جای رسول خفت به بستر فقط علی‌ست ای تشنگان حشر! به حق خدا قسم باور کنید ساقی کوثر فقط علی‌ست مردی که در مهاجر و انصار از نخست گردید با رسول برادر فقط علی‌ست دیوار کعبه سینه گشود از برای او مولود بیت حضرت داور فقط علی‌ست نوزاد بیت و صاحب بیت و امیر بیت مهمان بیت همره مادر فقط علی‌ست آن شیر کبریا که در ایام کودکی از هم درید پیکر اژدر فقط علی‌ست روز احد به رغم تمام فراریان یاری که گشت دور پیمبر فقط علی‌ست از منبر رسول خدا آید این ندا بعد از رسول، صاحب منبر فقط علی‌ست کس را چه زهره تا که شود کفو فاطمه آن کس که شد به فاطمه شوهر فقط علی‌ست ممدوح «انّما» که خدا گفته در کتاب گفتیم و گفته‌اند مکرر فقط علی‌ست در روز حشر پیشروِ ختم انبیا صاحب علَم به عرصۀ محشر فقط علی‌ست شاهی که رَخت کهنه به تن کرد و رَخت نو_ با دست خویش داد به قنبر فقط علی‌ست دست خدا که یک تنه در عرصۀ نبرد بگرفت سر ز عمر دلاور فقط علی‌ست در فتح بدر و خیبر و در خندق و احد بالله قسم امیر مظفّر فقط علی‌ست آن بت‌شکن که در حرم خاص کبریا بگذاشت پا به دوش پیمبر فقط علی‌ست «اِلّا علی» ندای خدا بود در اُحد ممدوح این ندای منور فقط علی‌ست فرمود مصطفی که منم شهر علم و بس این شهر علم را که منم، "در" فقط علی‌ست آن کو به کودکی به رسول خدا مدام بوده انیس و مونس و یاور فقط علی‌ست گو صد خلیفه بعد پیمبر فقط علی‌ست آن را که حق نموده مقرر فقط علی‌ست «میثم» امیر خلق و رفیقِ فقیرِ شهر_ در عالم وجود سراسر فقط علی‌ست
در فکر گلی بودم و گلزار خریدم گل خواست دلم ، خرمن و خروار خریدم   در گلشن فردوس برین هم نفروشند این طُرفه گلی را که من از خار خریدم   دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را زیرا که دوای دل بیمار خریدم تا جلوه فروشد به جهان، گوشه‌ی دیرم با ذرّه، مهین مطلع انوار خریدم   در جلوه‌گری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است ماهی که من از کوچه و بازار خریدم حیف است که با درهم و دینار بسنجم هر چند که با درهم و دینار خریدم   خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد! سر بود که با قیمت دستار خریدم سودایی از این گونه که دیده است به عالم؟ کم دارم و این دولت بسیار خریدم خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست چیزی که خدا بود خریدار، خریدم   شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد چون رأس حسین از کف کفّار خریدم در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟ آخر سر یار است ز اغیار خریدم   دیگر نکنم واهمه‌ی حشر که این سر شمعی است که از بهر شب تار خریدم از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب زر دادم و گنجینه‌ی اسرار خریدم   ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست آیینه‌ی صد عزّت و ایثار خریدم دوزخ دگری راست که دربست بهشتی امشب من از این لشگر خون‌خوار خریدم   «نظمی»! ز هنر هر چه به بازار جهان بود سنجیدم و این طبع گهربار خریدم
ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی تو مه چارده یا مهر جهان‌آرایی؟  ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟ کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی پر زند فوج مَلَک تا به فلک از در دِیْر ز پی عرض سلام تو؛ مگر عیسایی؟  سال‌ها در طلبت، روزشماری کردم به امیدی که شبی در بر من باز‌آیی آمدی امشب و آن هم به سر امّا افسوس! که مرا در خور شأنت نبُوَد مأوایی  خون مظلومی‌ات از هر طرفی می‌جوشد تو مگر، ای سر بُبْریده! سر یحیایی؟  زآن ‌چه در خواب نمودند مرا، دانستم تو حسین بن علی، نور دل زهرایی!  من سرت را به یکی بدره‌ی زر، بسْتاندم به خدا! کس نکند بهتر از این سودایی  از رُخت، پرتو اسلام به دل تافت، مرا من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایی  شویَم از اشک و دهم جای تو، در خانه‌ی دل چون مرا نیست جز این خانه‌ی ویران، جایی سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم که تو مجلای حق و قبله‌گه دل‌هایی دولت وصل تو، پاداش عبادات من است وه! چه نیکوست، نمازی که تواَش معنایی! لب خشک تو، حکایت کند از تشنگی‌ات ای که لب‌تشنه شهید از ستم اعدایی!  وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم خوش بُوَد گر ز عنایت، غم ما بزْدایی
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را بیا و گرم کن از چهره‌ات شبِ ما را "من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند" که بی حرم چه کُنَم غصه‌های فردا را خیالِ کربُبلایت مرا هوایی کرد بگیر بالِ مرا تا ببینیم آنجا را به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توام که بُرده گریه‌یِ ما آبرویِ دریا را گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم به یک نگاهِ کریمانه‌ات دو دنیا را مرا بِبَر بِچِشَم زیرِ پا مغیلان را مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را خدا کند که بیایی شبی به روضه‌یِ ما شنیده ام که به سر سر زدی کلیسا را ** خوشا به پنجه‌ی راهب که شانه‌ات می‌زد به آنکه بُرد دلِ راهبان ترسا را به پیر‌مرد غریبی که شُست گیسویت گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را خوشا به بزم عزاخانه‌اش که تا دَمِ صبح شنید پیشِ سرَت روضه‌هایِ زهرا را چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت چگونه زخم تَرَک داده رویِ لبها را به رویِ نیزه سرت بود و خیمه‌ها می‌سوخت رسید شعله و زلفِ تو در هوا می‌سوخت
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت... با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب جز دود آه بر سر خود سایه‌بان نداشت گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت... حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
🔹طلوعی دوباره🔹 آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود مردی حضور فاجعه را در نظاره بود سهم کبوتران حرم، از حرامیان بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود زخمی که تا همیشه به نای رباب بود از شور نینوایی یک گاهواره بود می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود :: از کوچه‌های شب‌زدهٔ کوفه می‌گذشت پیکی روان به جانب دارالاماره بود از دشت لاله‌پوش خبرهای تازه داشت مردی که نعل مرکب او خون‌نگاره بود فریاد زد: امیر! در آن گرم‌گاه خون آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه‌ها، در معرض هجوم هزاران سواره‌ بود خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود :: روزی که رفت این خبر شوم تا به شام چشم فرشته‌های خدا پرستاره بود بانگ اذان بلند نمی‌شد ز مأذنی آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود با ضربه‌ای که حادثه بر طبل می‌نواخت فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب میدان پایکوبی هر باده‌خواره بود یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند گویی که در تدارک عیشی هماره بود! تعداد زخم گرچه ز هفتاد می‌گذشت اما شمار زخم زبان بی‌شماره بود...
فرازی از یک 🔹یا حسین🔹 صد بار اگر شویم فدای تو یا حسین کاری نکرده‌ایم برای تو یا حسین.. چشمان ماست در عطش نینوا، فرات در جان ماست شور و نوای تو یا حسین امسال اربعین تو به دیدار ما بیا میقات ماست بزم عزای تو یا حسین.. شکر خدا که سجده به خاک تو می‌بریم در هر نماز رو به خدای تو یا حسین صد لعن و صد سلامِ زیارت، شهود ماست تسبیح ماست اشک عزای تو یا حسین.. تا شاهراه «سیر الی الله» کربلاست در قلب ماست شوق لقای تو یا حسین از کوچه‌ها به کرب‌وبلا کوچ می‌کنیم همراه دسته‌های عزای تو یا حسین این روضه‌ها مسیر رسیدن به کربلاست قربان ذکر راه‌گشای تو یا حسین :: میثاق ماست با شهدای تو یا حسین آن وارثان صدق و وفای تو یا حسین ای کربلا مقام شهیدان راه حق ای کربلا حریم خدای تو یا حسین ای اربعین روایت فتح قریب تو قربان منطق شهدای تو یا حسین ای اربعین رسانۀ خط قیام تو ای اربعین پیام عزای تو یا حسین ای اربعین قیامت «هل من معین» تو ای اربعین صدای رسای تو یا حسین باید که لب به نغمۀ لبیک باز کرد باید که داد دل به ندای تو یا حسین ما ملت امام حسین و شهادتیم اسلام ناب ماست ولای تو یا حسین یک ملتیم تابع هفتاد و دو شهید یک اُمّتیم تحت لوای تو یا حسین حُسن ختام آن به شهیدان رسیدن است عمری که سر شود به هوای تو یا حسین.. تا انتقام خون تو آرام نیستیم عمری گریستیم برای تو یا حسین تا خیمه‌گاه سبز فرج می‌توان رسید از خیمۀ سیاه عزای تو یا حسین.. تو وارث رسولی و ما وارث توایم میراث ماست مرثیه‌های تو یا حسین از جد خود عمامه به سر داشتی چه شد؟ کو پیرهن؟ کجاست ردای تو یا حسین؟.. تیر سه‌شعبه بود و دل داغدار تو تیری که خون گریست برای تو یا حسین پنجاه سال سینۀ تو تیر می‌کشید تیر سقیفه بود بلای تو یا حسین.. با خون محاسنت دم آخر خضاب شد این‌گونه بود رنگ حنای تو یا حسین ای روی لاله‌گون تو هردم شکفته‌تر مشهود بود شوق لقای تو یا حسین فریاد استغاثۀ تو تا بلند شد لرزید پیکر شهدای تو یا حسین دیدی حرامیان به حریم تو تاختند طاقت نمانده بود برای تو یا حسین تابی نبود تا بتوانی بایستی نیزه شکسته بود عصای تو یا حسین.. از فرط تیر، جای جراحات محو شد اثبات شد، مقام فنای تو یا حسین ای ذکر تو «رضاً بقضائک» به قتلگاه ای «ارجعی» جواب دعای تو یا حسین ذکر خدا به لعل لب تشنۀ تو بود جوهر ولی نداشت صدای تو یا حسین.. فریاد از آن دمی که صدایت نمی‌رسید دردا به نی دمید نوای تو یا حسین تن در نشیب مقتل و سر بر فراز نی طی شد چگونه سعی و صفای تو یا حسین؟ آن خیمه‌های سوخته، غم‌خانۀ تو شد آن شب چه گرم بود عزای تو یا حسین زینب به هر نماز شبش بر تو می‌گریست با یاد التماس دعای تو یا حسین ای وای دخترت که به دستان بسته دید در دست باد، زلف رهای تو یا حسین پیچیده بود از سر گلدسته‌های نی عطر اذان کرب‌وبلای تو یا حسین..
مفاعیلن مفاعیلن فعولن سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید»* ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * ابیات داخل گیومه از جودی خراسانی است.
فرازی از یک ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه آیینۀ تمام‌نمای رباب بود نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند کآرام بخش جان و دل مام و باب بود... این دختر حسین به میدان کربلا با دختر بزرگ علی هم‌رکاب بود در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود... لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سوال یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود... در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود... در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید خورشید پاره پاره به روی تراب بود آن ناز پروریدۀ دامان افتخار کی جای او خرابهٔ شام خراب بود در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود
_السلام چند داری چشم امّید، ای دلا! از روزگار؟ پایدار هرگز نمانَد عالم ناپایدار این عجوزه، از جبال تخت بر تابوت کرد شهریاران عظام و خسروان تاجدار تا به کی مست غروری؟ چشم عبرت، باز کن مجمع مستانیان را بین، هزار اندر هزار گوش عبرت باز کن، بشنو همی ز آواز گور کاین ندا از گور می آید، به روزی هفت بار کای به غفلت خفتگان! از هول روز رستخیز یاد از مردن بیارید و ز روز گیر و دار ره خطرناک است، منزل، دور و مقصد، ناپدید اندر این ره، دزد داری، در کمین، از هر کنار گر به حکمت، هم چو افلاطون و گر لقمان شوی چاره نتوانی کنی، از بهر مرگ ناگوار تا توانی، چشم بد از روی نامحرم بپوش تا نبیند محرمت، چشم نهان و آشکار پردۀ کس را مدر تا می توانی پرده پوش تا ندرّد روز محشر، پرده ات را پرده دار هم چو دُر، پند «شکوهی» را به گوش دل نیوش کش دُر شهوار، باید از برای گوشوار گر نجات اخروی خواهی، به دنیای دنی دست دل افکن، به دامان امام هفت و چار مصطفی خُلق و علی قدرت، بتول عصمت همانْک از حسین و از حسن، بر جاست، او را اقتدار چون علی بن الحسین، از علم باقر با خبر هم چو جعفر، صادقُ القول و چو موسی یادگار از کرم، تالی سلطان خراسان، آن امام از تقی و از نقی، آن مقتدا، در افتخار عسکری؛ آن شهسوار کشور دنیا و دین عسکری؛ آن مظهر اجلال ذات کردگار آن امامی که طفیلی وجودش، گر نبود باز از رفتار ماندی، گَردِش لیل و نهار معنی خلقُ العظیم و صورت حسنُ المآب حُسن خَلق و خُلق او، از مصطفی بُد یادگار در خورَش بس، مهدی عصر است، او را جانشین قائم ذوالنّصر زو باقی بُوَد، در روزگار هیچ دانی چون ملقّب شد، حسن بر عسکری؟ گوش بنْما تا کنم، سرّ نهان را آشکار از بنی عبّاس، چون بر معتصم، نوبت رسید، بر سریر کامرانی، چون نشست، آن کین شعار، مالکُ المُلک ولایت، شاه اقلیم وجود شد به امر آن معاند، سوی هامون، رهسپار آن سپاه بی شُمر را، آن پلید پُر ز کین داد سانِ لشگری اندر برِ آن شهریار گفت: یابن عم! ببین بر حشمت سلطانی ام هست در فرمان من، از این سپاهی، صد هزار پاسخش فرمود، شاه عسکری، در آن زمین ای شده مغرور، بر دوران چرخ کجمدار! وارث تاج فتحنا، شاه با رفعت منم هفت ارض و نُه فلک، از جود من، دارد قرار اوّلین مسند نشین بزم ربّ العزّتم بر تمام ماسِوایم، شهریار کام کار ساری و جاری است، حکمم، بر تمام ممکنات قاسمُ الارزاق خلقم، از صغار و از کبار عرش و فرش و لوح و کرسی و سماوات و زمین خلق گشته از طفیلی وجودم، زینهار بی ولای من، نمی روید گیاهی، از زمین بی رضای من، درختان را نمی باشد بهار موج، بی حُکمم نمی خیزد ز بحر بی کران بی صواب امر من، کشتی نگردد در بِحار تا نباشد امر من، نطفه نبندد، در جنین بی اجازاتم ز مادر، طفل ناید آشکار قدرت جان آفرین، در آستین من بُوَد از وجود من، به گَردِش هست، چرخ کج مدار آدم و نوح و خلیل اللّه و موسای کلیم هم چو عیسی، بر زمین قدر من، سوده عذار انبیای اوّلین و آخرین، در روز و شب جز محمّد، گشته بر خوان عطایم، ریزه خوار هم چو اسرافیل و جبرائیل و میکائیل راد خیل کرّوبین، ستاده، بر در من، بنده وار گر که خواهی، گردی از سرّ حقیقت با خبر چشم باطن باز کن، بنْگر به صنع کردگار جلوه‌ گر از معجز آن مظهر ربّ جلیل شد به چشم آن پلید مرتد بی ننگ و عار از ثری تا بر ثریّا، وز ثریّا تا ثری از جنوب و از شمال و از یمین و از یسار معتصم دید آن قدر افواج، از خیل مَلَک از زمین تا آسمان، بر بسته صف، از هر کنار بر امام عسکری می ‌گفت، سر خیل مَلَک اذن ده از این سپاهی، برکشم از جان، دمار معتصم از خوف، بر خاک اوفتاد و عرض کرد عذر خواه از کرده ی خود گشتم، ای والا تبار! در ظهور آمد، چو این معجز ز سبط مصطفی شد ملقّب، بر امام عسکری، آن تاجدار در عراق و در عجم شد، منتشر این داستان بر تمام دوستان، از پیرو هشت و چهار چون به تدبیرات شیخ طوسی، آن هم کشته شد رفت بر سوی جهنّم، کرد در آتش قرار بعد از آن شد معتمد، آن ننگ دین را جانشین شد خلافت، منتقل، بر آن پلید نابکار بغض آن حضرت، به قلب آن پلید بوالفضول عقده گشت و شد پی قتل ولی کردگار با هزاران حیله و نیرنگ، آن شوم پلید بر امام عسکری نوشانْد، زهر ناگوار با دو صد تلبیس، آن ابلیسْ خوی بد سرشت دید فسق باطنش شد، نزد مردم، آشکار کس فرستاد از قفای عالمان مسلمین بهر دفع سمّ آن حضرت، به احوال فگار از اطبّای فرنگ و مُسلم و دین مجوس کرد حاضر، نزد آن حضرت ز هر شهر و دیار آن چه کوشیدند، دفع زهر، از آن حضرت کنند چاره ای پیدا نشد، بر دفع زهرِ جانْ شکار الغرض؛ مقتول شد، چون آن امام مؤمنین بهر کفن و غسل شد، مهدی قائم، آشکار بهر دفنش، جمع گردیدند، چون از مسلمین «واماما!» گو، برهنه پا و سر، از هر کنار دفن جسم باب نامی کرد، از بعد نماز خویش، غائب در نظر کردند، با قلب فگار 👇👇👇👇👇
مدینه غرق صفا شد ز روی حضرت صادق دمید عطر محمد ز بوی حضرت صادق فروغ روی نبی را که مکه یافت در امشب مدینه دیده دوباره ز روی حضرت صادق شب درخشش خورشید آسمان علوم است که نور می دهد از چار سوی حضرت صادق ششم امام که باشد ضمیر عالم و آدم مثال آینه ها روی به روی حضرت صادق تمام فقه بود وامدار مکتب فضلش کمال عشق بود راز گویِ حضرت صادق روایتی است کرامت از آن وجود مکرّم حکایتی است شفاعت ز خوی حضرت صادق پیمبران نرسیدند بر مقام نبوت که جرعه ای نزدند از سبوی حضرت صادق بسان زمزم و تسنیم و سلسبیل روان است علوم آل محمد ز جوی حضرت صادق ز کهکشان فضیلت طنین فکنده به عالم خروش عدل علی از گلوی حضرت صادق قیام علمی او چون قیام سرخ حسینی فکنده لرزه به کاخ عدوی حضرت صادق کمر به کشتن او بست دشمنش چو نظر کرد که هست غالب دلها به سوی حضرت صادق فرشته جسته تقرب بهشت یافته رونق ز قطره قطره ی آب وضوی حضرت صادق بود تجلی والشمس ز آن جمال مبارک بود مفسّر والّیل موی حضرت صادق چراغ راهنمای بشر به عالم توحید همیشه وقت بود گفتگوی حضرت صادق کتاب جابر حیان حدیث فضل مفضّل یکی است ز آن همه راز مگوی حضرت صادق اگر به علم درخشد ، چو آفتاب، گرفته ذُراره ذرّه ای از مهر روی حضرت صادق حُشام حشمت علمی گرفته از حَشَم او که کرده تر، لب جان از سبوی حضرت صادق بگو فلاسفه را تا برای درک حقایق نهند رو به ره مهر پوی حضرت صادق نماز پایه ی دین است و بود لحظه ی آخر نماز و حرمت آن گفتگوی حضرت صادق بخوان دعای فرج را به آرزوی اجابت که بوده صبح فرج آرزوی حضرت صادق شب دعاست برای فرج بیا که بخوانیم خدای را همه بر آبروی حضرت صادق قلوب شیعه حریمش بود ولی به بقیعش دل شکسته کند جستجوی حضرت صادق نبین به قبر خرابش ببین که چشمۀ خورشید بجوشد از افق خاک کوی حضرت صادق خدا کند که صبا بر مشام ما برساند شمیمی از حرم مُشک بوی حضرت صادق خدا کند من آلوده باز هم چو «مؤید» سر نیاز بسایم به کوی حضرت صادق
ای مکه خلیل دیگر آوردی نِیْ نِیْ ز خلیل بهتر آوردی ای مکه ز ریگ زار بُهت آلود سرچشمه‌ی ناب کوثر آوردی رخشنده‌تر از تمام شب‌هایی کآیینه‌ی حُسنِ داور آوردی مجموعه‌ی تام هر چه خوبی را ای مرکز وحی، در بر آوردی ای مکه بناز چون که در دامان محبوب‌ترین پیمبر آوردی ای مکه ز خاندان عبدالله عبدی به صفات داور آوردی از کوه ابوقُبِیْس بر کیوان گل بانگ محمدی بر آوردی ای چرخ تو هم به یُمن میلادش گردیدی و تازه اختر آوردی فریادِ «که هان ستاره‌ی احمد» از سینه‌ی کاهنان بر آوردی ای آمنه دامنت همه سرسبز کاین دسته گلِ معطّر آوردی ماهی که فروغ بخشِ خورشید است طفلی که بُوَد پیمبر آوردی او چون سر و انبیا همه جسم‌اند بر پیکر انبیا سر آوردی ای ختم رسل به شام میلادت بس معجزه‌ها مکرر آوردی شامات ز جلوه‌ی تو روشن شد همراه مگر چه گوهر آوردی آذرکده‌ها خموش شد یعنی بر خرمن کفر، آذر آوردی بشکستنِ طاقِ کاخِ کسری را مانند شکستِ قیصر آوردی جوشیدنِ آبِ ساوه را بُرهان بر دولت عدلْ‌محور آوردی تا جامعه‌ی بشر، بَشر گردد فرمان زخدای اکبر آوردی در عالم شکّ و جهل، دل‌ها را در زیر لوای باور آوردی بر لشکرِ شرک و کفر تازیدی فتح از پیِ فتح دیگر آوردی در مکتب عشق و حکمت و توحید سلمان پرورده، بوذر آوردی ناخوانده کتاب و خلق را سرمشق از علم لدُن به دفتر آوردی بر امتِ خویش ای همه رحمت رحمت پیِ رحمت از در آوردی دادی به زن ارزش الهی را چون فاطمه‌ تا که دختر آوردی در جای تو تا به عدل برخیزد مانند علی تو، رهبر آوردی ای دُرّ یتیم هستی از دامن دریا دریا تو گوهر آوردی قانون برادری چو فرمودی خود را به علی برادر آوردی گفتی که ملاک برتری تقواست ز آن نام بلال برتر آوردی افسوس که امت از نظر افکند عمری که به خونِ دل سرآوردی ای آنکه به یک نگاه و یک ایما بس حاجت دوستان برآوردی بنواز به لطف خود «مؤید» را آن لطف که بر ابوذر آوردی
حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها_مدح () ای مهین  بانوی  بیت الحرم  غیب و قِدَم (ای مهین بانوی نُه خانه خلاّق قِدَم) سـرّ نامـوس رسـول مـدنیِّ خـاتـم ای تو خاتون همه کشورِ ملک و  ملکوت  وی تو بانوی همه ملک عرب تا به عجم ای  تو آن گوهر یکتا که به یکتائی  تو مادر دهر نیاورد و نیارد به شکم دخـتر اینگونه به صلب ازلیّت نایاب گوهر اینگونه ندارد ابد یّت به رحم نه  به پشت قِدَم این نقش و نه در بطن حدوث پس از این نقشِ مجرد، فَلَقَد جَفَّ قلم مطلع  شمس جمال  و ، افقِ ماه جلال مشرق سرّ وجود و فَلک خُلق  شِیَم چــادر عفتت از بـا فتـۀ(بارقه) نـور خـدا  پـرده عصمتت از اقمشۀ شـهر قِـدم بطـن در بطـن همه بارقۀ نور خدا صلب در صلب همه لامعه علم و کرم جلـوه در جلـوه همه مظهر انـوار خدا پرده در پرده همه سرّ جلالِ اعظم مام در مام همه صاحب جاه و حشمت  باب در باب همه قبلۀ حاجات اُمَم دوده در دوده همه مظهـر انـوار خـدا  پشت در پشت همه معدن  الطاف و نِعم پـدران تو همه یکه سـواران وجـود مادران تو همه صاحب اعزاز و حشم پسران تو بزرگان ِ همه کون و مکان ابن در ابن  همه شمس ضحی بدر ظُلَم معنـی سـورۀ قـدری و ظهـور طـه بضعه حضرت یا سین  و به قران تَوأَم این  چنین نسخه دگر نسخه نویسِ ایجاد نه رقم کرد و نخواهد پس ازاین کرد رَقَم روحت از روح رسول وتنت از جوهرقدس  در سراپای تو، پا و سر احمد، مُدغَم همسرت حیدر و  زان  فخر کنی  برحوّا  پدرت  احمد و زان فخر کنی بر آدم خجل از سبحه  و  سجّادۀ  زهدت  یحیی بندۀ  قدس تو عیسی و کنیزت مریم ای که بر خاک درت مُلک و مَلک سجده کنان پی تعظیم درت پشت کُند گردون خم بنـدگــان تـو ز  آ سیب قیامت آزاد دوستی تو جراحات گنه را مرهم شمّه فضل تو را ناطقه ام باشد لال پـارۀ فضل تو  را نطق مجـرّد  ابکم چشم، تا چشم خدابین نشود، می نشود   با تو ای  محرم اسرار الهی ، محرم چون تو دیدی که جهان لایق ماوای تونیست  کردی عجّل  بوفاتی طلب از باب کرم گر چه من تجربه کردم که حقیقت دانان                 همه در نقمت و در رنج  و عذابند و الم قطره ای  ریز  ز ابر کرمت بر «رضوان» پیش یک قطره زجود و کرمت عمّان نم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کریمان سنگ میخواهیم ما , زر میرسد در حرم از آنچه میخواهیم بهتر میرسد لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است وقت احسان پشت آن احسان دیگر میرسد اى که دستت میرسد کارى کنى,کارى بکن عمر دارد میرود,دارد اجل سرمیرسد در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن وقتی از این ناحیه دارد مکرر میرسد شب به شب در میزنم,چون در زدن مال من است دست سائلها فقط تا حلقه درمیرسد گر به ما کم میرسد از خصلت کم بینى است ورنه دارد ده برابر ده برابر میرسد من فقط یک نوکرم,کار خودم را میکنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر میرسد خادمان آنقدر بى اصل و نسب هم نیستند نسبت ما یا به فضه یا به قنبر میرسد فقر آمد میرود ایمان, ولى پیش شما میشود ایمان من فقرى که از در میرسد رزق در بین الطلوعین است,بین طوس وقم رزق از دو سفره موسى بن جعفر میرسد هم به زیر دین قم, هم زیر دین مشهدم گاه به دادم برادر,گاه خواهر میرسد فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم فیض قبر مادرى از قبر دختر میرسد نیستند ایندو براى من,فقط پیش منند سر به سرور میرسد,دل هم به دلبر میرسد پیش تو محتاجها در حال رفت و آمدند تا که آهو میرود پشتش کبوتر میرسد آب پاى میوه اى که ریختم بهتر رسید میوه ما هم فقط با گریه بهتر میرسد پابرهنه میدوید و میدوید و میدوید زودتر از شمر آیا به برادر……..؟