🍁 علامه تهرانی (ره) :
☘ هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خوشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد.
🌺 ارحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم.
📙 معاد شناسی ج 1 ص 190
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
اى قبله حاجات مولاتى خدیجه
اى مادر سادات مولاتى خدیجه
اى آنکه نور عشق لبخند تو باشد
زهرا نماید فخر فرزند تو باشد
⚫️..وفات حضرت خدیجه (س) تسلیت باد..⚫️
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟در این شب آرام ..
🌙دعایتان میکنم بخیر
🌟نگاهتان میکنم به پاکی
🌙یادتان میکنم بخوبی
🌟هرجا هستید
🌙بهترینها را برایتان آرزو دارم
🌟شبی زیباو سراسر آرامش
🌙در آغوش پر مهرخدا داشته باشید
شب بخیر 🌸
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🌸اولین جمعهٔ اردیبهشت تون بخیر
🌸بیا اردیبهشت را
🌸برای یڪدیگر بهشتي ڪنیم…
🌸بیا آغوشمان را باز ڪنیم و
🌸بہ حرمت نعمت های پروردگار
🌸بہ یڪدیگر مهرباني ببخشیم…
🌸بیا دوست داشتہ باشیم…
🌸حتي آنان ڪہ
🌸بي جهت دوستمان ندارند…
🌸سلام ...
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
قدرت کلام را دست کم نگیر؛
کلام در زندگی انسان نقشی تعیین کننده دارد.
مثلاً روزی زنی از من پرسید چرا زندگیش دستخوش فقر و تنگدستی شده ؟
او روزگاری صاحب مال و مکنت فراوان بود.
دریافتیم که او همواره خسته از اداره ی آن خانه و زندگی ، یکریز می گفته :
"دیگر از همه چیز به تنگ آمدم،
کی می شود تنها در یک لانه زندگی کنم!
"و افزود: "بله، اکنون تنها و در یک خانه ی کوچک زندگی میکنم...!"
بهتر است بدانید ذهنِ نیمه هشیار
حس شوخ طبعی ندارد
و مردم اغلب با شوخی هایشان تجربه هایی ناخوشایند برای خود می آفرینند. حتی به شوخی هم هر کلمه ای را بر زبانتان جاری نکنید.
راندا برن
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول
وضوگرفتن بودند..
که شخصی باعجله آمد وضو گرفت
و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت
و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد
قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود
آن شخص نماز ظهر و عصر
خود را هم خوانده بود...!
به هنگام خروج
با مرحوم کاشی رو به رو شد
ایشان پرسیدند:
چه کار می کردی؟ ....
گفت: هیچ
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه!
(می دانست که اگر بگوید نماز
می خواندم کار بیخ پیدا می کند)!
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
آخوند فرمود:
من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم
من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت...
تا مدت ها هر وقت از احوال
آخوند می پرسیدند
ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم
خدایا ما خودمان هم می دانیم که
عبادتی در شان خدایی تو نکردیم...
نماز و روزه مان اصلاً جایی
دستش بند نیست!...
فقط امدیم بگویم که:
خدایا ما یاغی نیستیم....
بنده ایم....
اگه اشتباهی کردیم از جهل مان بوده.....
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
"لیاقت"چیزی نیست که شما
از توی شناسنامه یا چهره افراد بفهمید!
"لیاقت"چیزی نیست که انتهای
یک راه طولانی مشخص شود... !
بلکه "لیاقت" حاصل یک لحظه
ندیده گرفتن،
بی احترامی،
بی توجهی،
فرد مقابل به شما ،
به خاطر دیگران است ،
در جواب تمام خوبی ها...
خودتان را هدر آدم بی لیاقت های زندگی نکنید ...!
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
شش اصل آرامش، برای تو👇
به کسی که به تو اهمیت نمیده، اهمیت نده!
به خلایق هر چی لایق، باور داشته باش!
توقعتو از دیگران، به صفر برسون!
هر کسو نتونستی ادب کنی، بشینو صبر کن تا روزگار ادبش کنه!
هر انسانی به اندازهی سطح شخصیت و شعور خودش میتونه ارزش تو رو تشخیص بده!
هر کسی که ارزش تو رو ندونست، راهتو ازش جدا کن؛ و اگر امکانش نبود، در ذهنت کم رنگش کن!
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب ترین قانون جهان؟!!
دکتــر انوشــه
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💖💗💓
اگر قرار باشد سفر من در این زندگی زمینی به پایان برسد، در هر کجای دنیا هم باشم به هر حال گریزی نیست و به دنیای زیباتری منتقل خواهم شد.
چه بسا که شخصی در آرامترین نقطه دنیا بدون دلیل از دنیا میرود.
اما دیگری در بدترین شرایط زلزله هم سالم می ماند.
پس اگر قرار باشد این سفر زندگی زمینی ما تمام شود؛ هیچ ربطی به زلزله و این مسائل نداره.
ترس همان شیطان هست.
ناامیدی همان شیطان هست.
سخت هست که نترسیم و نگران نباشیم اما در این لحظات هست که عیار ما مشخص می شود.
به اندازه ای که ترس وجودمان را در بر میگیرد آیا یاد خدا نیز در قلب ما جاریست؟
می توانیم انتخاب کنیم که غرق در ترس و نگرانی شویم و یا انتخاب کنیم که زنده هستیم و سپاس گذار خدا
می توانیم منبع انرژی منفی باشیم
یا منشأ انرژی مثبت و الهی..
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
اگر بخواهی به هر چیزی که به تو
گفته میشود واکنشی عاطفی
نشان بدهی، به رنج بردن ادامه
خواهی داد.
قدرت حقیقی در عقب رفتن و
مشاهدهگر بودن است. قدرت در
خودداری است. اگر اجازه بدهی
کلماتِ دیگران تو را کنترل کند،
هـرچیز دیگری هم تو را زیرسلطه
خـواهد گرفت. نفس بکش و بگذار
بگذرد.
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من برای تمام آدمها حالِ خوب
آرزو میکنم،
برای تمام قفلها کلید،
و برای تمام دلها آرامشی که تمام
نشدنی باشد.
من برای تمام آدمها آرزو میکنم که
عاشق شوند،
عاشق آدمها و چیزهای خوب؛
آرزو میکنم هر صبح
که چشم باز کردند،
به اشتیاق هدفی لبخند بزنند،
تلاش کنند،
و امیدوار باشند به رسیدن...
آرزو میکنم همه یکنفر را
داشتهباشند
که دوستشان داشتهباشد،
که بگوید؛
نگران چیزی نباش،
درستش میکنیم ...
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
عارفان روی زمین آهسته راه می روند، نه برای اینکه دویدن بلد نیستند.
آهسته راه می روند تا خاک را نیازارند زیرا می دانند این خاک نیست، این تن هزاران هزار عاشق و معشوق است که پیش از ما زاده شدند، که پیش از ما زندگی کردند، که پیش از ما خاک شدند.
این خاک نیست این مزار خیال و خاطره است.
ما پا می گذاریم روی دستها و پاها و چشم ها و سرها.
ما پا می گذاریم روی قلب هایی که روزی می تپدیدند.
ما پا می گذاریم روی سینه هایی که روزی از نفس پر بودند. ما پا می گذاریم روی لب هایی که روزی از آنها بوسه و لبخند می چکید.
عارفان آهسته راه می روند، زیرا می خواهند زمین را رعایت کنند و به زندگان احترام بگذارند، به مردگان نیز.
زدم تیشه یک روز بر تلِ خاک
به گوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر
(سعدی)
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پـروردگـارا 🙏
💫بـه مـا دلی پر مهر
✨زبانی نرم و نیتی
💫خـیر عطا فرما
✨تا در پناه امن تـو
💫مـوجب آرامـش
✨در زنـدگی خـود
💫و دیگران باشیـم
🌙شبتون بخیر پر از آرامش
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون زیبـا 🌸
الهی امـروز به
حاجت دلتون برسید🌸🍃
الهی هر چی
بـه صلاحتون هست 🌸🍃
خدا براتون مقدرکنه🌸🍃
و به تک تک
آرزوهاتون برسید🌸🍃
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
این روزها بدجور هوایِ یک جایِ دنج به سرم زده .
جایی شبیهِ خانه ی مادربزرگ که صبحش بویِ سادگیِ قاجار می دهد و شب ، بساطِ آوازِ جیرجیرک ها میانِ حیاطش پهن است .
می شود کنارِ حوض نشست و با عطرِ گل هایِ گلدانِ لب پریده ی شمعدانی اش مست شد ،
می شود رویِ تخت چوبیِ کهنه اش لم داد و با صدایِ قارقارِ خش دار و جانانه ی کلاغِ بی پروایِ روی درخت ، عشق کرد .
می شود ساعت ها نشست و زندگیِ مورچه هایِ سرخوشِ تویِ باغچه را تماشا کرد ،
می شود کودکانه شاد بود ،
می شود نفس کشید !
من برایِ دلخوشی ام نه ثروت می خواهم ، نه عشق ...
من با همین چیزهای ساده خوشبختم !
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
بعضی از آدمها توی روابط شبیه شتر میمونن هیچوقت به روی خودشون نمیارن که خسته یا کلافه شدن
یهو میمیرن
یعنی کم میارن و دیگه ادامه نمیدن
اما بعضیا هم مثل اسب میمونن توی مسیری که همراهت هستن هر وقت خسته میشن یکجوری بهت میفهمونن و ازت زمانی رو برای استراحت درخواست می کنن
شترها مثل اسب ها نمیتونن توی شرایط سخت و مسیرهای طولانی باهات همراه باشن
چون هیچوقت از دردهاشون حرفی نمیزنن
و تو رو وارد دنیای خودشون نمی کنن
با کسی باشید که بلد باشه از ناراحتی هاش براتون بگه
کسی که قبل از اینکه دیر بشه فرصت ترمیم رابطه رو بهتون بده
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
❣زندگی
در دو جمله خلاصه میشود:
🌼 لذت بردن از روزهای خوب
🌼 صبر کردن در روزهای بد
اگر حال خوبی داری،شکر گزار باش و لذت ببر.
و اگر حالت بد است، صبر داشته باش
روزهای خوب خواهند آمد...
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهر فروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت:
«این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم. ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی کنید؟»
صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید:
«چقدر پول همراه خود داری؟!»
دختر، از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد؛ سپس در حالی که محتویات آن را روی میز می ریخت با هیجان از جواهر فروش پرسید:
«این کافی است؟»
پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه پول خرد بود!
دخترک ادامه داد:
«امروز روز تولد خواهر بزرگم است. می خواهم این گردن بند یاقوت را به عنوان هدیه روز تولد، به او بدهم. پس از فوت مادرمان، خواهر بزرگم ، مثل مادر از ما مراقبت می کند. فکر می کنم او این گردن بند را دوست داشته باشد چون رنگ آن، درست همرنگ چشمان اوست.»
صاحب مغازه، گردن بند یاقوتی که دخترک می خواست را آورد و آن را در یک جعبه کوچک قرار داده و با کاغذ کادوی قرمز رنگی بسته بندی نمود. سپس بر روی آن یک روبان سبز چسباند و به دخترک داد و گفت:
«وقتی می خواهی از خیابان رد شوی، دقت کن.» دختر کوچک شاد و خندان در حالیکه به بالا و پایین می پرید، به سمت خانه روان شد.
شب، هنگامی که جواهر فروش می خواست مغازه اش را تعطیل کند، دختری زیباروی با چشمانی آبی وارد مغازه شد. او یک جعبه کوچک جواهر که بسته بندی آن باز شده بود روی میز قرار داده و پرسید:
«این گردن بند از مغازه شما خریداری شده است؟ قیمت آن چقدر است؟»
صاحب مغازه پاسخ داد که «قیمت کالاهای این مغازه، رازی است بین من و خریدار.»
دختر زیبا رو گفت:
« خواهر کوچک من فقط مقداری پول خرد داشت. این گردن بند اصل است و قیمت آن بالاست. پول خواهر من به این گردن بند یاقوت کبود نمی رسد.»
صاحب مغازه جعبه جواهر را مجدداً با دقت بسته بندی کرده و روبان آن را بر روی آن چسباند. سپس آن را به دختر زیبا داده و گفت:
«خواهر کوچک شما، در مقایسه با تمامی انسان ها، قیمت بالاتری بابت این گردن بند پرداخته؛ چون او همه دار و ندار خود را برای خرید آن داده است..»
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
زن ها هزار زخم را تحمل میکنن
ولی اگه دلشون بشکنه ...
دیگه نه ناز میکشن،
نه انتظار میکشن، نه آه میکشن
نه درد میکشن و نه فریاد میکشن
فقط دست میکشن و میرن ...💔
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
هنگامی که هنوز کشور ملوک الطوایفی بود یکی از جنگجویان نامه ای به طایفه دشمن نوشت و در آن تهدید کرد که حالا که به اطاعت فرمان من گردن نمیگذارید اگر آبادی شما را به تصرف درآورم به هیچ کس رحم نخواهم کرد و کوچک و بزرگ شما را قتل عام خواهم کرد و تمام هستی شما را به آتش خواهم کشید.
رئیس طایفه ی مزبور در جواب نامه ای که برای او فرستاده بود، تنها یک پاسخ یک کلمهای نوشت.
فقط در وسط کاغذ نوشته بود: «اگر»
که به این میگن پاسخی دندان شکن..
منبع 📚: لبخند، مهدی آذر یزدی
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
بیبی شطیطه یک خانم نیشابوری است که امروز مزارش پناهگاه بسیاری از مردم این شهر و زائران امام رضا علیه السلام است. داستان این بانوی بزرگ خواندنی است؛
اهالی نیشابور برای موسی بن جعفر علیه السلام وجوهات شان که شامل سکه های طلا می شد را فرستادند.
شطیطه چهار سکه درهم سیاه فرستاد با یک کلاف نخ!!
فردی که به نمایندگی از اهل نیشابور به مدینه رفته بود، وجوهات را تحویل امام داد.
حضرت نگاه به سکه ها کرد، کیسه، کیسه، کیسه طلا.
حضرت فرمود: من قبول نمی کنم، ما نیازی نداریم، اینها را به صاحب شان برگردانید.
حضرت فرمود: دیگر چیزی نیست؟
مرد نیشابوری گفت نه.
بار دیگر امام فرمود: خوب فکر کن.
مرد نیشابوری گفت: بله، یک زنی وقتی من می خواستم بیایم یک کلافی داد و چند تا درهم سیاه، چون قابل شما را نداشت؛ من روم نشد بیاورم.
امام فرمود: همان را بیاور. حضرت سکه سیاه و کلاف را برداشت.
بعد به او فرمود: بلند شو؛ رفتند یک مقداری پارچه آوردند، یک مقدار پول،
فرمود: این را بده به آن خانم؛ بگو این پارچه از پنبه ای بود که مِلک اجدادی ماست و خواهرم حکیمه به دست خودش این پنبه را رشته و این پارچه را بافته. این را دادم برای کفنش ؛ از وقتی که این پارچه به تو می رسد تا وقتی این پول را مصرف کنی در حیات هستی.
مقداری از پول می ماند برای خرج بقیه مقدمات کفن و دفن.
به او سلام برسان و بگو روز رفتن تو ما می آییم، و من بر تو نماز می خوانم.
این فرد می گوید من برگشتم نیشابور. وقتی برگشتم همین هایی که پول و طلا داده بودند، از امام موسی بن جعفر علیه السلام برگشته بودند و «واقفی» شده بودند و به عبدالله افطح رجوع کرده بودند. طبیعی بود که احساس می کردند پول شان هدر رفته اگر حضرت قبول کرده باشد.
وقتی پول را به ایشان دادم خوشحال شدند که پول شان به ایشان برگشته.
رفتم سراغ بانو شطیطه، پارچه و سکه ها را به او دادم، سلام آقا را رساندم. [گفتم] درهم ها را تحویل گرفتند و آقا دعا کرد.
من روزشماری می کردم ببینم این زن کی فوت می کند.
روز نوزدهم بانو شطیطه فوت کرد و من به علما گفتم: حضرت مال هیچکس را قبول نکرد الّا این زن. تجلیل عجیب و تشییع پرشکوهی از او شد و من می خواستم بدانم چه کسی بر او نماز می خواند.
علما به صف ایستاده بودند، همه به صف ایستاده بودند، یک دفعه دیدم موسی بن جعفر علیه السلام آنجا حاضر شد؛ تکبیر را گفت و نماز را خواند و اینها هم گفتند شاید یکی از علما برای یک شهر دیگر بوده، آمدند جلو به احترام او. هیچکس نفهمید کی بود. حضرت نماز را بر او خواند. وقتی نمازش تمام شد، به من یک نگاهی کرد یعنی یادت آمد من وعده دادم؟ عملی کردم. زبانم بند آمده بود که حرفی بزنم.
این دستگاه امام زمان است. سکۀ طلای آنها را نمی پذیرد اما کلاف آن زن را می پذیرد و شما می خواهید پذیرفته شوید. دستگاه پذیرش او دستگاه دقیقی است. ممکن است یک سرباز صفر شما را قبول کند، اما یک فرماندۀ بزرگتان را قبول نکند. ممکن است یک بی اسم و بی شهرت و بی عنوان و کفش بردار و آب بده و جاروکش و فرد بی قابلیتی را بپذیرد و خدمات او را قبول کند، اما یک معروفِ مشهورِ پر سابقۀ همه چیز تمام را قبول نکند.
منبع 📚: المناقب: 4/ 291
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀