eitaa logo
مأوای قلم
23 دنبال‌کننده
97 عکس
12 ویدیو
0 فایل
قلم نیز،همچون هر موجودی به دنبال آشیانه و مأوایست،تا در حریم امن آن، پویا و بالنده شود و آرام گیرد،اینجا مأوای قلم است. ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/mavaa_133
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای همسایه است چراغی آرزو کن به یقین حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد. سکانس دوم بالاخره انتظار من بعد از سه سال به سر رسید. کلیدی در آن خانه چرخید.مقدمات ورود به آن خانه که نقاشی و نظافت ...بود داشت مرا به آمدن همسایه ایی دوست داشتنی می رساند. عادت به سرک کشیدن و فضولی کردن نداشتم اما جا به جایی اسباب و اثاثیه و سر و صداهای بیرون مرا به هیجان می آورد . همسرم که به خانه آمد یک تنگ شربت درست کردم دادم به او گفتم ببر برایشان ببین چیزی لازم ندارند . وقتی برگشت گفت :فکر کنم همسایه جدید تازه عروس و داماد باشند همه وسایل نو است. چند روزی خانه نبودیم. وقتی برگشتیم آن ها هم مستقر شده بودند.یک جفت دمپایی مردانه بزرگ جلوی در خانه بود. اما چرا کفش زنانه ایی نبود!!! به چه چیزهایی فکر می کنی خب حتما جاکفشی اشان در خانه است. حد اقل جای شکرش باقیست که نظم راهرو همیشه مرتب مان به هم نمی خورد حتی بدون جاکفشی. چشم انتظار دیدن همسایه جدید بودم. ادامه دارد... ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
سکانس سوم امروز صبح نیت کردم پیش قدم شوم برای آشنایی . صدای در خانه رشته افکارم را پاره کرد. در را که باز کردم صورتی خندان و مهربان روبرویم بود . همزمان با هم سلام کردیم . پرسیدم شما همسایه کناری ما هستید . در دلم گفتم شما همانی هستید که من منتظر آمدنش هستم. با خودم گفتم نمی دانی که چقدر منتظرت بودم .هیچ وقت فکرش را هم نمی کنی که کسی را که نمی شناسی منتظرت بوده است. خندید گفت نه . من خواهر همسایه اتان هستم .خودش نمی تواند از خانه بیرون بیاید پرستارش ساعت 10صبح می آید .هر وقت توانستید به او سری بزنید تا تنها نباشد من هم کار دارم باید بروم .در خانه باز است تا، کلید دومی درست کنیم. آنقدر گیج شده بودم که نتوانستم سوالی بپرسم. چشمی گفتم. در حالی که چتر چادرم را می بستم و آن را تا می زدم، با خودم گفتم پرستار چرا؟ در باز چرا؟ سریع کارهای خانه را انجام دادم و آماده شدم تا بروم. دلشوره گرفتم... مگر منتظر همین روز نبودی. حالا هم که دعوت شدی بفرمائید . انگار همسایه جدید هم تو را می خواند . برو و همدم روزهای خوشت را ببین . ادامه دارد... ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سکانس چهارم دستم را به دستگیره ی در باز گرفتم. یا الله تقریبا بلندی گفتم و وارد شدم. نگاهم را در خانه نچرخاندم و اما با ابهام وارد شدم که صدای مهربانی گفت: سلاااااام صدایش دلنشین و شیرین بود و این یعنی یک قدم به رسیدن به آرزویم نزدیک تر شدم . خب صدایش که نشان از مهربانی و صفای دل دارد. خانم خانم ها انگار خدا دارد تو را به خواسته دلت می رساند . صدا از سالن پذیرایی می آمد پرده سالن را کنار زدم با دیدن صحنه رو برویم خشکم زد . زنی جوان و زیبایی با لباس های ست لیمویی رنگ با لبخندی پهن روبرویم روی تخت دراز کشیده بودم . یک لحظه جا خوردم .اما سریع خودم را جمع کردم و نگذاشتم متوجه نگاه حیرت زده ام شود. خیلی گرم و مهربان احوالپرسی کردیم . نفیسه سادات مهربان با نفس گرمش به خانه های سرد مان گرما بخشید. او دچار بیماری ام اس است و توان راه رفتن ندارد. اما آنچه قلبم به من می گفت، که او بهترین همسایه و دوستم خواهد بود تعبیر شد. او با تمام محدودیت ها بهترین دوست و همسایه برای من و بقیه همسایه های گرفتار به روزمرگی ام است. کسی که با وجود ناتوانی جسمی جویای حال و احوال همسایه ها می شود و گاهی از من می خواهد تا برای روضه خانگی اش دعوتشان کنم تا شاید یخ وجودشان به گرمای وجود این سیده بزرگوار آب شود. او آمد ،تا دوباره همسایه و آداب همسایگی برایم معنا شود. برایش سلامتی آرزو می کنم تا چراغ خانه اش همیشه روشن باشد و به یقین خانه من و همسایگانم نیز روشن تر خواهد بود. پایان ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از خدا تا امت سه ماه رجب،شعبان،رمضان ، نشان از پیوند میان خدا ، پیامبر و امت دارد. پیوندی از جنس انس و محبت،از جنس امید . پس خدا را به پیامبر قسم میدهیم که در بندگی کردن و بنده شایسته بودن ما را ثابت قدم بدارد . @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد کربلائیان حال دلهایمان در این روزها عجیب است ،زیرا که غم و شادی در این روزها با هم عجین اند. شادی به جهت میلاد پر سرور و برکتشان و غم به جهت یاد لحظه لحظه ی سختی های کربلا که سوز سینه هایمان است. پیامبر مهربانم به وقت در آغوش گرفتن نوه عزیزشان در عین اینکه از تولد پنجمین آل عبا شاد بودند، اما به جهت مصائبی که قرار بود بر این مولود مبارک برسد محزون بودند. حیرت ام البنین از دگرگونی حال امیر المومنین علیه السلام هم به وقت در آغوش گرفتن حضرت عباس برای اولین بار و بوسیدن دست های نوزاد و منقلب شدن حال ایشان هم گواه همین مطلب است . حضرت از تولد فرزندی که بهترین یاور برای امام زمانش است شاد بودند، و در عین حال مهر پدرانه به جهت مصیبتی که بر فرزندش خواهد رسید حضرت را اندوهگین می کرد. حال ما هم به تأسی از پدران امت ، در این روزها شادی و حزنی توأم است. ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
24.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🇮🇷 تاریخ نویسان و مستشرقین که آثاری نوشته اند درباره تمدن مردم‌ مسلمان که گستره ایی از شمال افریقا وجنوب اروپا تا شرق دور داشته ولی نتوانسته اند درخشش علمی و فن آوری و پیشرفت تمدنی این سرزمین پهناور را کتمان کنند و همگی معترف اند که دوره ایی طلایی در زندگی بشر در همین سرزمین ها شکل گرفته است و اما معدودی از ایشان هم معترف شده اند که این میراث علمی از کشورهای با تمدن اسلامی به اندیشمندان اروپایی راه یافته و ریشه تحولات علمی در اپتیک و نجوم و ریاضیات... و رنسانس در اروپا از کشورهای اسلامی بدانجا راه یافته است کتاب و دستورالعمل های بهداشتی و طبی ابن سینا در کتاب قانون در اروپا به مدت ۷۰۰سال بکار می رفته و تدریس شده و با روش های او در جراحی و تشخیص بالینی، پایه طب مدرن ایجاد شده🇮🇷🇮🇷نمونه بالا فقط شاهدی کوچک بر دست آوردهای علمی بزرگی است که قریب به ۶۰۰سال بعد به نیوتون نسبت داده شد مثل الکترولیت آب که سالها قبل از لاوازیه در کشورهای اسلامی متداول بود و هیدروژن را مولدالماء(تولید کننده آب) می گفتند‌. چرا نسل جوان از مواریث فرهنگی و علمی خود جدا شده اند ‌به نمونه بالا در نطنز توجه کنید. تنظیم: سرکار خانم مریم صفری -----------❀❀✿❀❀--------- @tarikh_j
یا ابو فاضل ابا الفضل
إِلٰهِى إِنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَىَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ... خدایا! اگر شایسته رحمتت نیستم، تو سزاواری که بر من با فراوانی فضلت بخشش کنی... @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره بازی با شروع علم آموزی، به سبک گذشته دنیا ی کودکان درست بر خلاف قلب بزرگشان کوچک است آنقدر کوچک که جلوی چشمشان است .غصه فردا برایشان معنا ندارد .آرزوهایشان قابل دسترس است .آرزوی داشتن دامن مخملی قرمز با پیراهن سفیدی که بپوشند و زیباترین دختر در قاب آینه باشند . مدرسه اما آنها را آماده بزرگ شدن و دور شدن از آن دنیا می کند.باید بفهمی که دنیا بزرگتر از آنچه که تا امروز با چشمت دیده ای است، دیگر کمتر نازت را می کشند. باید دیگر از دنیای امارت خارج شوی .دروغ چرا اصلا وزیر هم نیستی بلکه اسیری . باید گم شوی در کوچه پس کوچه های حروف سرو قامت الفبا ،صفحات دفتر را پر کنی از حروف تکراری که اصلا فلسفه تکرار این حروف را نفهمیدم و اصلا هم نمی خواهم بفهمم چون از تکرار و روزهای تکراری متنفرم. حالا باز صد رحمت به اعداد ریاضی حداقل کم و زیاد می شوند گاهی حس بازی به آدم القا می کنند .گاهی دهان ماهی می آید بزرگتر هایشان را می بلعد . آخر خانم معلممان وقتی می خواست درس کمتر و بیشتر را یادمان دهد یک دستکش آشپزخانه قرمز که روی آن صورت یک ماهی کشیده بود را می پوشید و می گفت ماهی ما دوست داره عدد بزرگتر را بخورد حالا کدام طرفی بره و ما با خنده می گفتیم چپ یا راست. مدرسه ما آنقدر بزرگ و شلوغ بود که حس پادگان به آدم دست می داد و یک مدیر داشت با چند معاون و یه عالمه انتظامات که آدم را می ترساند آنقدر ترسناک بود که پشت بابا پنهان بودم و با یک چشمم به دنیای اطرافم نگاه می کردم و دعا می کردم خواب باشم و زودتر بیدار شوم تا بروم و با عروسک هایم بازی کنم . اما با خداحافظی بابا از من ،فهمیدم بیدار بیدارم و این کابوس نیست و حقیقت محض است . مدرسه آنقدر بزرگ بود که نمی توانستم تعداد کلاس های آن را بشمارم بعد ها از پدرم شنیدم ۱۰۰۰تا دانش آموز دارد. به خاطر شلوغی مدرسه و تعداد زیاد دانش آموزان باید دکمه به مقنعه می زدیم تا کلاس را گم نکنیم. این پادگان به خاطر شلوغی و عظمتش هیچ وقت مرخصی نداشت اصلا اردو بردن برایشان مفهومی نداشت . نهایت نهایت لطفشان این بود که یک پرده می آوردند و ما را می نشاندند و برایمان فیلم می گذاشتند . از امتحانات نگویم که در حیاط می نشستیم و زیر پایی باید همراهمان می بردیم و پهن می کردیم و خم می شدیم روی برگه ها و امتحان می دادیم برگه ها را که بالا می گرفتیم حیاط ۴۰۰ متری مدرسه از برگه ها یکپارچه سفید می شد . تنها دلخوشی ام در آن مدرسه معلم مهربانم بود . معلمی که پا به پایم می آمد به خانه .آخر خانه اش در محله ما بود و گاهی هم دفتر های دیکته را با کمک من به خانه می برد . وقتی دفتر بچه ها را بر می داشتم و با معلمم همراه می شدم آنچنان احساس غرور می کردم و پشت چشم برای بچه ها نازک می کردم که انگار مهم ترین فرد کلاس منم. چه روزهایی بود!! سال های آغازین مدرسه توأم بود با شادی،غم،استرس،بازی گوشی و آمادگی برای ورود به دنیای بزرگترها... ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
روح من هر لحظه با یادت جلا می گیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروردگارا،من به تو محتاجم. به نگاهت ، به محبتت، به نشانه ای از سویت، برای رسیدن به آرامش ،سخت محتاجم. ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوای تو امروز عصر یکباره دلم هوای دیدن همسایه ام نفیسه سادات را کرد.به دلم افتاده بود برای دیدن او امروز هم بروم .خیلی وقت نبود که به اوسر زده بودم ،وقتی از در خانه بیرون زدم با دیدن کفش هایی که نشان از حضور میهمان داشت پشیمان شدم و خواستم بر گردم اما انگار دستی مرا به سمت خانه کشاند. به خودم که آمدم داخل خانه شدم .یک ساعتی را به گپ و گفت و خرید اینترنتی گذراندیم که زنگ در به صدا در آمد.به گمان اینکه پسرم پشت در است رفتم تا در را باز کنم که دو تا از خانم های مجتمع اجازه گرفتند برای دیدن نفیسه سادات . یکی از خانم ها که محبوبی نام داشت و رئیس بسیج مسجد بود از داخل پاکت یک پارچه ساتن مخمل کاری بیرون آورد و گفت این پارچه داخل ضریح و روی مزار مطهر سید الشهدا بوده و گرفت سمت صورت و دست های بی جان نفیسه سادات به نیت شفا.من که در کنار نفیسه سادات و مات یا حسین روی روپوش قبر حضرت بودم به یکباره گوشه پارچه را چنگ زدم و به حضرت گفتم پس شما دعوت ام کردید ،من به هوای شما پا به این خانه گذاشتم.پس بگو چرا علی رغم تمام کارها دستی مرا امروز به در این خانه کشاند. خدا را شکر ،این هم رزق امروز من بودو چقدر حال دلم خوب شد. دلم جز هوایت هوایی ندارد. ✍️آمنه خالقی فرد @mavaaeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا