داشتیم آماده میشدیم برای شب عملیات؛
هرکسی به کاری مشغول بود .
یکی داشت تجهیزاتش رو واسه شب آماده میکرد
، چندنفری داشتن وصیتنامه مینوشتند ،
بعضیها باهم صحبت و خداحافظی میکردند
دونفر ازبچه ها که خیلی باهم دوست بودند از بعدازظهر تا
نزدیکیهای غروب فقط سرگذاشته بودن روی گردن هم و گریه میکردند و گریه ...
ساعتها با هم گریه کردن و صحبت و خداحافظی ،
من و حاج حسین یلفانی داد زدیم بابا داره دیر میشه پس کی آماده میشید .
یواش یواش به ذهن بد من داشت خطور میکردکه دارند ریا میکنند اما به اخلاقشان نمیخورد. .
خلاصه به زور از هم جداشون کردیم ،
به یکباره دستورحرکت دادند اون دو نفرهرکدام دریک گروهان بودند ، حرکت کردیم برای عملیات تکمیلی کربلای پنج یعنی کربلا هشت .
شب را به صبح رساندیم فردا ظهر بعد از پایان کار
خبر آمد دونفر ازبچه ها به شهادت رسیدن
، همان دونفر ،
خدایا مگه ممکنه ، 😔
خدایا مگه میشه😔
فقط ازکل گردان دونفر هریک از یک گروهان اونم اون دونفر...؟
آخه خدا مگه سیدرضاجلیلی صدرعزیز و مسعود محمدزاده باهم چی گفتن ؟
دست در گردن هم با خدا و همدیگه چه زمزمه ای کردن ؟
که اینچنین عارفانه وعاشقانه قبولشان کردی .
خدایا ببخش .😔
بچه های پاک کربلا هشت ،
بی وفایی نکنید ،
به ماهم راه رفتن رو نشون بدید ،
بخدا
اینجا
خیلی
سخت
میگذره 😔
#ادامه_دارد...
❤️❤️💖❤️❤️
روزی تو خواهی آمد
از کوچه های باران
تا از دلم بشویــی
غــم های روزگــاران
آقانمیدونم چرادلم گرفته
😔😔
بیا...
🕊 #زیارتنامه_ی_شهدا 🕊
🌹صبح خودراباسلام برارباب وشهدای راهش شروع کنیم🌹
☀️السلام علیکِ یافاطمه الزهرا(س)
السلام علیکَ یابقیه الله (عج)☀️
🌹🌹السلام عَلَی الحسین
وعَلی عَلیِ بنِ الحسین
وعَلی اولادِالحسین
وعلی اصحاب ِالحسین🌹🌹
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ
وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
یک قدم تاشهدا(مزارشهدای همدان)
👇👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
4_5836965206437136103.mp3
12.03M
#شعبان_و_آشتی_کنان_۹۸
فایل صوتی دوم؛
شعبان، بعد از استحمام رجب...
میرسد؛ برایِ پیراستنِ دل!
ظرف دل که تطهیر می شود؛
دیگر میشود در و دیوارش را آذین بست؛
برای قدم گذاشتنِ دلبر 🌟!
مزارشهدای همدان(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
فرازی ازمناجات شعبانیه
الهی اقراربه گناه وسیله نزدیکی من به تو
مزارشهدای همدان(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
#مستند_شهید
#فصل_چهارم
باشهادت آن دونفر
وبابدبینی من
دلم آشوب بود
اون شب گذشت
عملیات سختی بود
ولی مثل همه عملیات هاباتوکل
برخدا موفقیت آمیزبود
خداروح علی (شهیدچیت سازیان)
عزیزروشادکنه
یادخاطره ای که باهاش داشتم افتادم
هی...
خوبان رفتندوخاطره هاشون موند
یروز از دزفول باآقا سعید(صداقتی) با تویوتا عازم سقز بودیم
علی آقاگفت؛
بیاین شرط بندی،
خودش راننده بود
نزدیکی سقز گفت؛
لال بازی
ببینیم کی دیرتر حرف میزنه کسی که زود بحرف آمد باید نهار بخره
نزدیکیای سقز؛
یه دژبانی قرارگاه بود
خیلی سخت گیر بود
ماهم بی خبر از هدف علی آقا گفتیم باشه
گفت ؛
وقتی گفتم شروع
من چون خسته ام یه نفرازشما بیا رانندگی کنه
من خوابم میاد
من نشستم پشت فرمان خودش وسط جلو در اونورم آقاسعید نشست
منم بیخبروخوشحال
گفت شروع بریم
من حرکت کردم
ده کیلومتر جلوتر دژبان قرارگاه که خیلی قانونی وسخت گیربودن
وقتی نزدیک شدیم
رنگم شد مثل گچ
علی آقا هم مثل همیشه از لای یکی ازچشمای خوشگلش نگاه میکرد.
آرام لبخند میزد😉
دژبانه آمد جلو گفت؛
سلام
من جواب ندادم
گفت؛
برگ تردد
دست علی آقا بود
گفت برادر کجا میروید
من گفتم آه وه وه دلش سوخت فکرکرد لالم
دلش سوخت رفت اونور پیش آقا سعید اونم لال بازی درآورد
آمد دوباره طرف من گفت برگ تردد کجا میرید
داد زد
منم مثل لال ها گفتم آه وه وه باز
رفت سراغ آقاسعید
با لج اسلحه رو مسلح کرد
یدفعه هردونفرمان بحرف آمدیم
دیگه بدتر لج کرد 😡
فکر کرد مسخره اش کردیم من وآقاسعید فقط فکر علی آقا بودیم ومینداختیم گردن همدیگر.
بالاخره علی آقا با فیلم از خواب بیدارشد
و
بالبخند همیشگیش میگفت حالتان راگرفتم😂
بالاخره من و آقاسعید باختیم
ولی هیچ کدام به گردن نگرفتیم
ایشان میگفت من دیرتر حرف زدم
منم میگفتم من دیرتر
بالاخره علی آقا خودش غذا خرید
روحش شاد خدایی شوخیاشم
الهی بود و باحال
#ادامه_دارد...
#پاسدار
یعنےڪسےڪ ڪار ڪند،
بجنگد، خسته نشود،
نخوابد
تا خود به خود خوابش ببرد...
#شهیدمهدےباڪرے🎈
+ خانم..!
این شوهرت موجیه، تو رو میزنه...
بذار ببریمش آسایشگاه،
_ نمیخوام
عشقه منه..!
بزا من و بزنه
خودش و نزنه :)♥️🍃
May 11
4_5836965206437136112.mp3
12.81M
#شعبان_و_آشتی_کنان_۹۸
فایل صوتی چهارم؛
⚜شعبان؛ ماهِ تغییرِ دغدغه هاست!
ماهِ انقلابِ نظامِ محبوب ها ....
خودت و آماده کن، که حجمِ عظیمی از نور در راهه!
مزارشهدای همدان(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای رهبرآزاده
آماده ایم آماده
خونی که دررگ ماست هدیه به
رهبر ماست
🌹🌹
#باولایت_تاشهادت
مزارشهدای همدان
(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
امام علی (ع)
"نهج البلاغه خطبه 215"
از امشب شروع میکنیم به معرفی
کتاب های شهدای همدان
یک روزرواختصاص میدیم به این کار
#قسمت1
#تیکه_هابی_ازکتاب:
سرخیابون،جلوی مسجدشفیعی غلغله بود.
جماعت دورعدّه ای حلقه زده بودند وسر وصدای چند نفر ازوسط جمع هرعابری رابه سوی خودمی کشاند.
_همه آزادندحرف بزنند وزندگی کنند.حق حیات مال همه س.
_ازحق حیات دم نزن،مگ اون بیچاره هایی که توی کردستان باگلولهٔ شماخلقی هابه خاک وخون کشیده شدن،حق حیات نداشتن؟جرم اونافقط این...
_کردستان!؟
اسم کردستان که به گوش محمود رسید یکّه خورد.
همان جا ایستا...
#قسمت2
#تیکه_هایی_ازکتاب:
راننده شانه اش رابالاانداخت وگفت:«خوددانین.به هرحال من ازسمت پادگان ابوذر میرم گیلان غرب.»
محمودقرآن رابوسیدوگذاشت توی جیب بغلش وبرخواست.دستش راروبه راننده گرفت وگفت:«لحظه ای فرمادرنگ!»
ودستش راروی شانهٔ همدانی گذاشت:«گام بعدی عراقی هاسرپل ذهابه،ازهمین جامقابلشون بایستین....»
ساکش رابرداشت.پای رکاب ایفاکه رسید.نگاهش افتادروی عقیق،برگشت.
محمود انگشترراگذاشت کف دست همدانی.
همدانی پرسید:
«چکارش کنم؟»
محمودگفت:«پیش خودت باشه...سهم یه دوسته برای همسایش.»
همدانی کنجکاوانه پرسید:«چه سهمی؟»
_سهم که نه...درست تربگم،سرّه.
#ادامه_دارد...
🌹🌹
مزارشهدای همدان
(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan