4_5836965206437136103.mp3
12.03M
#شعبان_و_آشتی_کنان_۹۸
فایل صوتی دوم؛
شعبان، بعد از استحمام رجب...
میرسد؛ برایِ پیراستنِ دل!
ظرف دل که تطهیر می شود؛
دیگر میشود در و دیوارش را آذین بست؛
برای قدم گذاشتنِ دلبر 🌟!
مزارشهدای همدان(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
فرازی ازمناجات شعبانیه
الهی اقراربه گناه وسیله نزدیکی من به تو
مزارشهدای همدان(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
#مستند_شهید
#فصل_چهارم
باشهادت آن دونفر
وبابدبینی من
دلم آشوب بود
اون شب گذشت
عملیات سختی بود
ولی مثل همه عملیات هاباتوکل
برخدا موفقیت آمیزبود
خداروح علی (شهیدچیت سازیان)
عزیزروشادکنه
یادخاطره ای که باهاش داشتم افتادم
هی...
خوبان رفتندوخاطره هاشون موند
یروز از دزفول باآقا سعید(صداقتی) با تویوتا عازم سقز بودیم
علی آقاگفت؛
بیاین شرط بندی،
خودش راننده بود
نزدیکی سقز گفت؛
لال بازی
ببینیم کی دیرتر حرف میزنه کسی که زود بحرف آمد باید نهار بخره
نزدیکیای سقز؛
یه دژبانی قرارگاه بود
خیلی سخت گیر بود
ماهم بی خبر از هدف علی آقا گفتیم باشه
گفت ؛
وقتی گفتم شروع
من چون خسته ام یه نفرازشما بیا رانندگی کنه
من خوابم میاد
من نشستم پشت فرمان خودش وسط جلو در اونورم آقاسعید نشست
منم بیخبروخوشحال
گفت شروع بریم
من حرکت کردم
ده کیلومتر جلوتر دژبان قرارگاه که خیلی قانونی وسخت گیربودن
وقتی نزدیک شدیم
رنگم شد مثل گچ
علی آقا هم مثل همیشه از لای یکی ازچشمای خوشگلش نگاه میکرد.
آرام لبخند میزد😉
دژبانه آمد جلو گفت؛
سلام
من جواب ندادم
گفت؛
برگ تردد
دست علی آقا بود
گفت برادر کجا میروید
من گفتم آه وه وه دلش سوخت فکرکرد لالم
دلش سوخت رفت اونور پیش آقا سعید اونم لال بازی درآورد
آمد دوباره طرف من گفت برگ تردد کجا میرید
داد زد
منم مثل لال ها گفتم آه وه وه باز
رفت سراغ آقاسعید
با لج اسلحه رو مسلح کرد
یدفعه هردونفرمان بحرف آمدیم
دیگه بدتر لج کرد 😡
فکر کرد مسخره اش کردیم من وآقاسعید فقط فکر علی آقا بودیم ومینداختیم گردن همدیگر.
بالاخره علی آقا با فیلم از خواب بیدارشد
و
بالبخند همیشگیش میگفت حالتان راگرفتم😂
بالاخره من و آقاسعید باختیم
ولی هیچ کدام به گردن نگرفتیم
ایشان میگفت من دیرتر حرف زدم
منم میگفتم من دیرتر
بالاخره علی آقا خودش غذا خرید
روحش شاد خدایی شوخیاشم
الهی بود و باحال
#ادامه_دارد...
#پاسدار
یعنےڪسےڪ ڪار ڪند،
بجنگد، خسته نشود،
نخوابد
تا خود به خود خوابش ببرد...
#شهیدمهدےباڪرے🎈
+ خانم..!
این شوهرت موجیه، تو رو میزنه...
بذار ببریمش آسایشگاه،
_ نمیخوام
عشقه منه..!
بزا من و بزنه
خودش و نزنه :)♥️🍃
May 11
4_5836965206437136112.mp3
12.81M
#شعبان_و_آشتی_کنان_۹۸
فایل صوتی چهارم؛
⚜شعبان؛ ماهِ تغییرِ دغدغه هاست!
ماهِ انقلابِ نظامِ محبوب ها ....
خودت و آماده کن، که حجمِ عظیمی از نور در راهه!
مزارشهدای همدان(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای رهبرآزاده
آماده ایم آماده
خونی که دررگ ماست هدیه به
رهبر ماست
🌹🌹
#باولایت_تاشهادت
مزارشهدای همدان
(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
امام علی (ع)
"نهج البلاغه خطبه 215"
از امشب شروع میکنیم به معرفی
کتاب های شهدای همدان
یک روزرواختصاص میدیم به این کار
#قسمت1
#تیکه_هابی_ازکتاب:
سرخیابون،جلوی مسجدشفیعی غلغله بود.
جماعت دورعدّه ای حلقه زده بودند وسر وصدای چند نفر ازوسط جمع هرعابری رابه سوی خودمی کشاند.
_همه آزادندحرف بزنند وزندگی کنند.حق حیات مال همه س.
_ازحق حیات دم نزن،مگ اون بیچاره هایی که توی کردستان باگلولهٔ شماخلقی هابه خاک وخون کشیده شدن،حق حیات نداشتن؟جرم اونافقط این...
_کردستان!؟
اسم کردستان که به گوش محمود رسید یکّه خورد.
همان جا ایستا...
#قسمت2
#تیکه_هایی_ازکتاب:
راننده شانه اش رابالاانداخت وگفت:«خوددانین.به هرحال من ازسمت پادگان ابوذر میرم گیلان غرب.»
محمودقرآن رابوسیدوگذاشت توی جیب بغلش وبرخواست.دستش راروبه راننده گرفت وگفت:«لحظه ای فرمادرنگ!»
ودستش راروی شانهٔ همدانی گذاشت:«گام بعدی عراقی هاسرپل ذهابه،ازهمین جامقابلشون بایستین....»
ساکش رابرداشت.پای رکاب ایفاکه رسید.نگاهش افتادروی عقیق،برگشت.
محمود انگشترراگذاشت کف دست همدانی.
همدانی پرسید:
«چکارش کنم؟»
محمودگفت:«پیش خودت باشه...سهم یه دوسته برای همسایش.»
همدانی کنجکاوانه پرسید:«چه سهمی؟»
_سهم که نه...درست تربگم،سرّه.
#ادامه_دارد...
🌹🌹
مزارشهدای همدان
(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
#شهیدمحراب_سهرابلوئی
🌹🌹🌹
تاریخ تولد:1347
تاریخ شهادت:1365
🌹🌹🌹
محل تولد:روستای گنبدچای
شهرستان قهاوند
محل شهادت:اروند رود
🌹🌹
مزارشهدای همدان
(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan
لبیک یا حسین یعنی
حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزئی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
#قسمت3
#تیکه_هایی_ازکتاب:
🌹🌹🌹
مسجدسپاه گوش تاگوش ازبچه هاپر شده بود.
هرکس چیزی میگفت:«معلومه چه کسی میخواد معرفیش بکنه؟»
_میگن فرمانده کل سپاه باهاش میاد.
یکی هم میگفت فرمانده منطقهٔ غرب،برادربروجردی همراهشه...نمیدونم!
_کیه؟بچهٔ کجاس؟می دونی؟
_اصلاًیکی نیس بگه مگه برادر همدانی چش بود که بایدفرمانده واسهٔ این شهرازیه جای دیگه بیارن؟اونم کسی که هیچ کس چیزی ازش نمی دونه...
_اما یادت باشه که تصمیم فرمانده کل سپاه برای ماتصمیم امامه.تواصلش نبایدشک کرد.این جورنمیشه؟
همهمه ای درجمع افتاد.هرکس خودش راجمع وجورکرد.همه مقابل پای دوتاازتازه واردهابلندشدند و دوباره نشستند.فرمانده منطقهٔ غرب کشورآمده بود؛به همراه فرمانده جدید سپاه همدان که هیچ کس جز همدانی تاآن وقت اوراندیده بود.همدانی هم یک آن به تردیدافتاد،امازود او را به جا آورد.همان مسافر چند ماه پیش بود که بامتوسلیان ازهمدان عبور می کرد.برق امیدی در چشمان باز ومتعجب همدانی درخشید.جلوتر رفت.هردو رابوسید.محمودشهبازی دستان همدانی رابه گرمی فشرد.کف دستش به برجستگی عقیق که خورد لبخندی ساده صورت استخوانی اش راپرکرد:
«دوربودم،امادلم زیاد هوات رومی کرد.»
همدانی گفت:«من به دلم برات شده بود که یه روز میبینمت،امانه اینجا.شایدسِرّی که میگفتی دراین انگشتریه این بود!»
شهبازی خندید.حرفی نزدوکنار بروجردی نشست.قرآن که تلاوت شد،بروجردی برخاست وپشت تریبون ایستاد:«برادرمان محمود شهبازی امانت فرمانده کل سپاه پیش منه که درکردستان وغرب کشورخدمت کرده و ان شاءاللّه امانت من خواهد بود در دست شما...»
شهبازی سرش راپایین انداخت.بروجردی ادامه داد:«اگرچه برادر شهبازی از کادرهای بالای سپاه هستند،ولی اجمالاً سوابقش روبازگومیکنم.»
دانه های عرق ازکنار پیشانی شهبازی سُرخورد وبه گوشهٔ ریش های بلندوکشیده اش نشست.
نمیخواست...
#ادامه_دارد...
🌹🌹
مزارشهدای همدان
(یک قدم تاشهدا)
👇👇👇👇👇👇👇
@mazareshohadahamedan