eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
باانرژی وانگیزه بالا بلندشیدو کارهای تازه ای رو شروع کنید....🌱 بابرنامه ریزی👌 و هدف گذاری✅ توی زندگی تون تغییرایجادکنید.😍 شما میتوانید✌️ 🕌
آیا در اسلام چیزى به نام صیغه خواهر و برادرى وجود دارد؟ 🕌
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_نهم از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم. شب از نیمه گذشته بود. پاک
: ... 🌲🍃 نفهمیدم که چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم، ولی در خواب احساس درد و سنگینی می کردم. سال 1361بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم سرم سنگین بود و تیر می کشید. توی هال و پذیرایی قدم می زدم. گلخانه پر از گلدان های گل بود. گلدان هایی که همیشه دیدنشان مرا شاد میکرد و غم دوری بچه هایم که در جبهه بودند، تسکین می داد. اما آن روز گل های گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود. اول، وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر از آن. در طی یک سال و نیمی که از جنگ می گذشت، خانواده ی من روی آرامش را به خود ندیده بودند. در به دری و آوارگی از خانه و شهرمان، و مهر که به پیشانی ما خورده بود، از یک طرف، دوری از چهارتا بچه هایم که در جبهه بودند و هر لحظه ممکن بود آنها را از دست بدهم،از طرف دیگر؛ رفت و آمد بابای بچه ها بین ماهشهرو اصفهان و حالا از همه بدتر، گم شدن دخترم که قابل مقایسه با هیچ کدام از آنها نبود. احساس می کردم زینب مرا از پای در آورده است . معنی را فراموش کرده بودم. پیش از با یک حقوق کارگری خوش بودیم همین که هفت تا بچه ام و شوهرم در کنارم بودند و شب ها سرمان جفت سر هم بود، راضی بودم. همه ی خوشبختی من تماشای بزرگ تر شدن بچه هایم بود. لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره مان کرده و باعث و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند. روز دوم گم شدن زینب دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم همراه با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم. آن ها مرا پبش رئیس آگاهی فرستادند. رئیس آگاهی شخصی به نام عرب بود. وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگوییم.با توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستند و زینب هم دخترمحجبه و فعال است، احتمال اینکه دست در کار باشد وجود دارد. آقای عرب گفت: طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف قرار گرفتند. .... 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆🔆🔆🔆 🌺برای داشتن آرامش درزندگی..... 🍃ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ‌ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ!😊 🍃ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن!🤔 🍃خودت را با کسی مقایسه نکن!✅ 🍃به دیگران کمک کن؛ تو توانایی ...🌸 خیلی ها توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند!👌 🍃با همه بی هیچ چشم‌داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ!😊 🍃ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ‌اﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ، هدف داشته باش!🌱 🍃ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ!🙏 🕌
khotbe ghadir part3.mp3
3.21M
خوانش پیامبر اکرم 3️⃣🔶بخش سوم خطبه : اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام همه با هم مبلغ غدیر باشیم✅ 🕌
رسانه الهی
🔹 #شرارت_در_جامعه🔹 🔸قسمت اول سلام دوستم...🖐 سلام به تویی که اگه سوالی هم درباره #حجاب داری..⁉️ اگه
🔹🔹 🔸قسمت دوم پیرو متن قبلی...🖐 امام جواد علیه السلام فرمودند:👇 💛اِیاکَ وَ مصاحِبَةَ الشِّریرِ ، فَاِنَّهُ کالسَّیفِ المَسلولِ یُحسِنُ مَنظَرَه وَ یَقبَحُ اَثَره؛💛 💚از همراهی و رفاقت با آدم شرور👺 بپرهیز ،زیرا که او مانند شمشیر برهنه است🗡که ظاهرش نیکو 🌼 و اثرش زشت🥀 است.💚 تا حالا یه شمشیر رو از نزدیک دیدی؟... راستش منم از نزدیک ندیدم فقط تو فیلم مختار نامه و امام علی....😅 اما همون چند باری هم که دیدم یادمه اولش که شمشیر از قلافش کشیده شد بیرون 🗡 از ظرافت و برقی 💖 که روش افتاده بود لذت بردم و با خودم فکر کردم چه سازنده خوش سلیقه‌ای داشته...❣ حالا تصور کن اون شمشیر اگه آروم آروم بهم نزدیک بشه و اصابت کنه چی؟😣⁉️ وقتی کاملا درکش کنم و دردی که می‌تونه بهم وارد کنه رو بچشم چی؟😖⁉️ بازم ازش خوشم میاد؟⁉️ خوب...❗️ واضحه که نه...☹️ تو جامعه الان ماهم که الا ماشاءالله شرور وجود داره...😔 یعنی آدما یا جوّ و شرایطی که از دور لذت‌بخش هستن اما وقتی از نزدیک باهاشون خوب آشنا شی و تحقیق کنی، متوجه میشی که اگه باهاشون همراه شی چه بلایی سرت میاد🤦‍♀ و از ریشه نابودت می‌کنه..😮 ⬅️ادامه دارد 🕌
رسانه الهی
: #رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_دهم #فصل_دوم #بیداری نفهمیدم که چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم، ولی
...🌲🍃 من که تا آن لحظه جرئت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم، با اعتراض گفتم: مگر دختر من چند سالش است یا چه کاره است که دنبالش کنند؟ او یک دختر است که کلاس اول دبیرستان درس می خواند. کاره ای نیست، آزارش هم به کسی نمی رسد. رییس آگاهی گفت: من هم از خدا می خواهم که حدسم اشتباه باشد، اما با شرایط فعلی، امکان این موضوع هست. آقای عرب پرونده ای تشکیل داد و لیست اسامی همه ی دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته بودیم و یا نرفته بودیم را از ما گرفت. او به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد. از آگاهی که به خانه برگشتیم، آقای روستا و خانمش آمده بودند. آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانه شان چند کوچه با ما فاصله داشت. خبر زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ی ما آمده بودند. مادرم همه ی اتفاق هایی را که شب گذشته پیش آمده بود، برای آقای روستا تعریف کرد. مادرم وسط حرفهایش گریه می کرد و میگفت که چه نذرهایی کرده تا زینب صحیح و سالم پیدا شود. آقای روستا به شدت ناراحت بود و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما بشود. او بعد از سکوتی طولانی گفت: از این لحظه به بعد، من در خدمت شما هستم. با ماشین من به هر جا که لازم است برویم و دنبال زینب بگردیم. همان روز، خانم کچویی هم به خانه ی ما آمد. او هم مثل رییس آگاهی به سوءظن داشت. شب قبل، بعد از صحبت تلفنی با شهلا، جرات نکرده بود این موضوع را بگوید. از قرار معلوم،طی چند ماه گذشته بعضی از مردم که بین آن هادانشجو و دانش آموز و بازاری هم بودند، به دست شده بودند. برای منافقین، مرد و زن، دختر و پسر، پیر یا جوان فرقی نداشت. کافی بودکه این آدم ها طرفدار و باشند. ادامه دارد 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا