eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 📣 آیا منشأ روایی دارد؟ 📌روایتی در رابطه با تمرین کودکان وجود دارد که به نوعی می‌توان آن را کله گنجشکی دانست. 🌷امام جعفر صادق(علیه‌السلام)فرمودند: ✍ما اهل‌بیت از پسرانمان را امر به روزه‌گرفتن می‌کنیم؛ به هر مقدار که توان آن را داشته باشند. مثلا تا نصف روز یا بیشتر یا کم‌تر. پس هرگاه تشنگی و بر آنان غلبه کرد، می‌کنند. ما این کار را انجام می‌دهیم تافرزندانمان عادت به روزه پیدا کرده و تحمل آن را پیدا کنند. 👈شما نیز از پسرانتان را به روزه‌گرفتن امر کنید؛ به هر میزان که توان آن را دارند. پس هرگاه که بر آنان غلبه کرد، افطار کنند. 📚الكافي، ج‏۳، ص ۴۰۹ 🔖 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_چهل_و_هفتم تماس که قطع شد با صورتی برافروخته، روبه‌روی مینو
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ مینو از روی صندلی پایین پرید و خودش را در آغوش سگ انداخت. آن‌قدر این حرکت سریع انجام شد که ستاره مبهوت مانده بود. مینو چندین بار صورت و پوزه‌ی سگ را بوسید. سگ هم که انگار دوست قدیمی‌اش را می‌دید، چند بار پارس کرد و دم تکان داد. -مینو! یه‌طوری بغلش کردی یه لحظه حس کردم بچه‌اتو داری بغل می‌کنی. گیلاد ریسمان را رها کرد، کمی جلو آمد و با همان نگاه خیره معذب‌آورش جواب ستاره را داد. -خب، عزیزم! این بچه خودشه دیگه. البته یه مدت ازش دور بوده، تازه به هم رسیدن،تو بنظر نمیاد به سگ علاقه داشته‌ باشی. بعد یک قدم دیگر جلو آمد، ستاره خواست کمی عقب برود که محکم به میز خورد؛ ضربه‌ای که به میز وارد شد، لرزشی را در فنجان قهوه‌اش ایجاد کرد و چند قطره قهوه، روی میز سفید و تمیز افتاد. -راستش سگو دوست ندارم، زیاد. فقط یه حس دلسوزی به همه حیوونا دارم. ولی اصلا فکرشو نمی‌کردم که مینو این‌قدر عاشق سگ باشه. مینو در حالی‌که قربان صدقه سگش می‌رفت، با چشمان اشک‌آلودی از روی زمین بلند شد. -ستاره! این سگ همه زندگی منه، وا چه حرفا می‌زنی؟ -آخه اون‌روز طوری اون گربه رو با سنگ هدف گرفتی، گفتم شاید از همه حیونا بدت میاد. مینو با دلخوری جواب داد: «فرق می‌کنه. اون یه گربه‌ گرسنه‌ بود، اصالت نداشت، شخصیت نداشت. ولی سگ من هم شخصیت داره، هم شناسنامه. تازه صاحبم داره.» جملات آخر را خطاب به سگش طوری گفت که انگار در حال بازی با نوزادی چند روزه است. دوباره رو به مرد کرد و با حالت متواضعانه‌ای گفت: « هوغود خیلی ممنونم ازت.. حسابی غافلگیرم کردی.» مرد به طرف مینو رفت؛ چشمکی تحویلش داد. مشت گره کرده‌اش را آرام به بازوی مینو زد. - حرفشم نزن. برو حالشو ببر. بعد دهانش را نزدیک گوش مینو برد و خیلی آهسته زمزمه کرد: «مزد کارته» مینو اشک‌هایش را پاک کرد و در حالی‌که سگ را بغل کرده بود، روی صندلی نشست. -چیه؟ چشمات‌ زده بیرون؟ سگ ندیدی تا حالا؟ ستاره دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و روی میز خم شد. -چرا سگ دیدم، ولی مینو رو با سگ تا حالا ندیدم. حالا چرا بهش می‌گی هوغود، بگو گیلاد. مینو که انگار از سوال‌های بی‌موقع ستاره، کلافه شده بود نفس عمیقی کشید و گفت: « یاد بگیر که تو گروه ما هرکسی ممکنه چندتا اسم داشته باشه.. باید تمرین کنی و بتونی هرکس و چندبار با اسمای مختلف صداش بزنی..» بعد در حالی که خنده مسخره‌ای را گوشه لبش پنهان کرده بود اضافه کرد. -تو بهت مرضیه میاد.. با اون سابقه داغون خونوادگیت. ستاره طوری جا خورد که اخم‌هایش در هم رفت. -من خودم صبرینارو دارم.. مرضیه رو بذار برای خودت. مینو که انگار اصلا گوش‌هایش چیزی نمی‌شنید، صورتش را میان موهای پشمالوی حیوان خانگی‌اش غرق کرد، به طوری‌که لرزه به اندام ستاره افتاد. مینو صورت و پوزه‌ی سگ را بوسید، سگ هم که انگار دوست قدیمی‌اش را می‌دید، چند بار پارس کرد و با فین‌فین کردن، رضایتش را اعلام کرد. -مینو! بسه حالم بد شد.. راستش من حس خوبی به سگ ندارم؛ فکر می‌کنم، گاز می‌گیره. مینو چند عطسه پشت هم زد و در حالی که با دستمال بینی‌اش را پاک می‌کرد، گفت: «نه بابا! آخی ببین چه معصومه! » همان لحظه سگ پارس بلندی کرد، به طوری‌که صندلی مینو کمی تکان خورد. ستاره آن‌چنان خندید که اشک از چشمانش جاری شد. : ف.سادات{طوبی} ✅کپی ممنوع ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - monajat - shabe 12 ramezan 1402 - rasouli.mp3
6.9M
🌙 با (عج) 🍃هر منتظر يار نباشم چه كنم؟ 🍃 من اگر اينهمه بيدار نباشم چه كنم؟ 🎙حاج 👌بسیار دلنشین رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir joze17.mp3
3.8M
🌺🌺🌺🌺 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم😍😍😍😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸 📣 مسافرانى كه بايد ‏ بگيرند: 1⃣ مسافرى كه بعدازظهر سفر كند. 2⃣ مسافرى كه دائم السفر است. 3⃣ مسافرى كه سفر معصيت رفته است. 4⃣ مسافرى كه قصد اقامت كرده است. 5⃣ مسافر بعد از ۳۰ روز ترديد. 6⃣ مسافرى كه قبل از ظهر به وطن رسيده و افطار نکرده باشد رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃﷽🍃🌸 ✍جیک‌جیکِ مستون! 🔻یه معروف داریم که میگه؛ ✅ اون موقع که جیک‌جیکِ مَستونت بود، یادِ زمستونت نبود⁉️ 👆این میدونید در مورد چه کسانی به کار میره؟! 👈اونایی که میگن دو✌️روزه! باید خوش باشیم❗️دنبال شادی‌های زودگذر هستند و به فکر کارهاشون نیستند و برای آخرتشون برنامه‌ریزی نمیکنند و فقط امروز رو می‌چسبند! 😇🤩 ❌ اما خدا این شیوه‌ی بی‌توجهی به و محوِ و لذت‌های زودگذر شدن رو قبول نداره و به این افراد میکنه؛ 👇👇👇 🕋ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ(انبیاء/۲) ⚡️هيچ پند تازه‌اى از طرف پروردگارشان براى آنان نيامد، مگر اينكه آن را شنيدند و شدند. ✅ اگر ماهم به قرآنی توجه نکنیم و فقط دنبال خوشی‌های امروز باشیم، عاقبتمون چی میشه⁉️🤔 👇👇👇 🔚 عاقبتمون مثل همون گنجشکی میشه که به مورچه‌ای که در حال تلاش و جمع‌آوری آذوقه برای زمستون بود گفت: 🐦 الان فصل بهاره🌱 بیا لذت ببریم و شادی کنیم ... اما 🐜مورچه گفت: ❌همیشه بهار نیست باید برای روزهای سخت هم آذوقه‌ای داشته باشیم👌 اما گنجشک به گرفت و رفت ...🐦 🌨 زمستون شد و گنجشک بدون آذوقه موند،🐜مورچه گفت: ✅ اون موقع که جیک‌جیکِ مَستونِت بود، یادِ زمستونت نبود⁉️ 👇👇👇 🔔 بله ما هم اگر ‌بی‌خیال باشیم و سرگرمی‌های دنیا آنقدر مشغولمون کنه که یادمون بره مزرعه است و باید زاد و توشه‌ای فراهم کنیم..... قیامت که بشه که باشیم😱 این تو دلمون میمونه؛↶↶ 🕋 يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي (فجر/۲۴) ⚡️ای ﮐﺎﺵ! برای آخرتِ خود کاری انجام میدادم. روز هفدهم ماه مبارک نکاتی از قرآن کریم رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_چهل_و_هشتم مینو از روی صندلی پایین پرید و خودش را در آغوش س
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره آن‌چنان خندید که اشک از چشمانش جاری شد. -ببین چه سگ با شعوریه، فهمید داری دروغ می‌گی، اعتراض کرد. مینو اخم‌هایش را درهم کشید. -حالا کی گفته اعتراضه؟ شایدم داشته تایید می‌کرده. ستاره هنوز در حال خندیدین بود که صدای گیلاد را از پشت سرش شنید. - به‌به! خنده‌هات بوی عطر میده! همیشه به خوشی.. باشین.. بگین ماهم خنده کنیم. ستاره روی صندلی‌اش صاف نشست. در دلش گفت،"مثل روح می‌مونه! یه‌بار غیب می‌شه، یه‌بار ظاهر میشه." نگاهی به صورت صاف، صیقلی و چانه کشیده گیلاد انداخت. بعد از صحبت با کیان، تمام احساساتش تغییر کرده بود‌. دیگر آن حس بد و چندش را به او نداشت. برعکس دلش می‌خواست در نظر همه، مهم جلوه کند. گردنش را کمی کج کرد و صمیمانه گفت: «ممنون! مینو جون فعلا خیلی احساساتیه. فکر نکنم حوصله خندیدن داشته باشه.» مرد، صندلی کنار ستاره را پر سر و صدا عقب کشید و با فاصله کمی از او نشست. نگاه معناداری به مینو انداخت که ستاره بعدها هرچه فکر کرد، متوجه نشد که چطور مینو خیلی سریع به حالت قبل برگشت. -آرش داره یه پارتی ترتیب میده، میای؟ مخاطب صحبت مینو، گیلاد بود که جواب داد: « سعی می‌کنم.» دستش را در موهای دم اسبی‌ سیاهش انداخت و صورتش را به طرف ستاره گرفت، ادامه داد: « سرم شلوغه، ولی دوست دارم.. باشم.. مخصوصا شما خوشکلا هم که هستین. مینو جون منو همراهی می‌کنه، درسته؟» مینو، دستی به موهای پشمالوی سگش کشید که خودش را به آرامی در بغلش جا کرده بود، بعد با حالتی که سعی کرد شوخ طبعانه به نظر برسد، گفت: «شما جون بخواد. » ستاره به دنبال کشف رابطه عاشقانه بین مینو و گیلاد بود، اما غافل از آن‌که این رابطه فراتر از چیزی بود که او فکر می‌کرد. گیلاد که از آن‌ها خداحافظی کرد، ستاره هم از روی صندلی بلند شد. -فکر کنم دیرت شده مینو جون، نباید جایی می‌رفتی؟ مینو از جایش بلند شد و سگش را روی زمین گذاشت. ریسمان قلاده را به دستش گرفت و همان‌طور که به طرف در خروجی حرکت می‌کردند، گفت: «نه عزیزم، دیگه خودش اومد پیشم، نمی‌دونستم که هوغود غافلگیرم می‌کنه.» -وای نگو هوغود تو روخدا، بدنم مور مور میشه.. راستی اسم سگت چیه بود حالا؟ مینو با لحن فخرفروشانه‌، همراه با نیم نگاهی به ستاره جواب داد: «معلومه که داره. اسمش مایکیه.» -مایکی! اچه بامزه.. کم‌کم به دلم داره می‌شینه.. شاید منم دلم سگ بخواد. -چیه؟ خیلی سرخوشی! -چجورم! می‌گم مینو من کلی سوال دارم.. بپرسم یا حوصله نداری؟ -تو بپرس، اگه جزوه مسائل ممنوعه نبود، جواب می‌دم. ولی اول بریم تو ماشین بشینیم بعد. به محض این‌که سوار ماشین شدند ستاره گفت: «بپرسم؟» مینو سگش را در بغل ستاره انداخت و ماشین را روشن کرد. -فعلا شیشه رو بده پایین، مایکی یه‌کم هوا بخوره، بعد بپرس. نویسنده :ف.سادات{طوبی} ✅کپی ممنوع ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا