eitaa logo
🕯شهید🕯محراب🕯دستغیب🕯
39 دنبال‌کننده
161 عکس
71 ویدیو
1 فایل
*بسمه تعالی* *شروع بانام ولی حق علی ابن ابیطالب(ع)اول شهیدمحراب* *معرفی ویاد * شهید محراب حضرت آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی رحمة الله عليه*حامی ولایت* و*یادازامامان جمعه محترم بعدازایشان* *یادازهمه شهدای محراب* و *.......................
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا جسد الله علیه در کتاب نقل شده است که: یکی از حکام بغداد، وقتی توجه شدید مردم را به زیارت قبرحضرت علیه السلام دید، تصمیم گرفت این قبر شریف را خراب نماید او می‌گفت: شیعیان می‌گویند جسد معصومین همیشه سالم است و از بین نمی رود، بنابر این قبر را نبش می‌کنم، اگر جسد تازه باشد اجازه زیارت می‌دهم و گرنه جلوی این کار را می‌گیرم یکی از وزیران او که شیعه بود وتقیه می‌کرد، گفت: شیعیان، نسبت به علمای خود نیز همین اعتقاد را دارند ودر نزدیکی پل، جسد یکی از علمای بزرگ ایشان به نام؛ قرار دارد، برای اینکه صدق عقیده معلوم گردد، خوب است او را نبش نمائیم و به دستور حاکم، قبر کلینی را نبش کردند و جسد او را تازه یافتند، حتی درکنارش جسد طفلی بود که گویا فرزندش بوده، آن جسد نیز تازه و سالم بود حاکم بغداد دستور داد، قبر آن بزرگوار را تعمیر نمایند وروی آن بارگاه عظیمی بنا نمودند، بدین ترتیب، این قبر زیارت گاه گردیده و مشهور شد - صفحه ۲۱۵ کانال https://eitaa.com/mehrab713
به نام خدا حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل، روزی در رواق مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف بودم پیرمردی را که از پیری خمیده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمانش ریخته بود دیدم؛ حضور قلب و خشوعش مرا متوجه او ساخت وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است؛ او را در بلند شدن یاری کردم؛ آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش رسانم؛ گفت: حجره ام در مدرسه خیرات خان است او را تا منزل همراهی کردم و سخت مورد علاقه ام شد؛ به طوری که همه روزه می رفتم و او را در کارهایش یاری می کردم نام و محل و حالاتش را پرسیدم گفت: نامم ابراهیم و از اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب می دانم؛ ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا علیه السلام مشرف می شوم و مدتی توقف کرده، باز به عراق بر می گردم؛ در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود دو مرتبه، پیاده مشرف شده ام؛ در مرتبه اول سه نفر جوان، که با من هم سن و رفاقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم، مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و این که نمی توانستند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند؛ هنگام وداع با من می گریستند و گفتند: تو جوانی و سفر اول پیاده و به زحمت می روی؛ البته مورد نظر واقع می شوی؛ حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام علیه السلام نموده، در آن محل شریف، یادی هم از ما بنما پس آنها را وداع نموده، به سمت مشهد حرکت کردم پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم پس از زیارت، در گوشه ای از حرم، و حالت بیخودی و بی خبری به من عارض شد؛ در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السلام به دست مبارکش رقعه های بیشماری بود که به تمام زوار، از مرد و زن، حتی به بچه ها هم رقعه ای می داد؛ چون به من رسیدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمود: پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟ فرمود: یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت؛ عرض کردم این کار، مناسب حضرتت نیست خوب است به دیگری امر فرمائید تا این رقعه ها را تقسیم کند حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمده اند و خودم باید به آنها برسم پس از آن یکی از رقعه ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته شده بود برائة من النار و امان من الحساب و دخول فی الجنة و انا بن رسول الله صلی الله علیه و آله - خلاصی از آتش جهنم و ایمنی از حساب و داخل شدن در بهشت - منم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله - ص ۱۶۵
به نام خدا پس از آن که پدرش از بزرگان یهود، در قلعه کشته شد، مسلمان گردید و خود داوطلب ازدواج بارسول خدا صلی الله علیه وآله شد و این افتخار هم نصیب او گردید ازهنگامی که صفیه به خانه صلی الله علیه وآله پا گذاشت، و همسران دیگر پیامبر صلی الله علیه وآله، اورا یهودی خطاب می‌کردند صفیه که از تمسخر و استهزاء آندو بسیار ناراحت بود، خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله شکایت نمود پیامبر صلی الله علیه وآله با شنیدن این مسئله، بسیار ناراحت شد و او را دلداری دادو فرمود: چرا به آنان نگفتی که پدرت هارون و عمویت موسی است وهمسر محمد مصطفی صلی الله علیه وآله هستی؟ پیامبر با این خبر افتخارآفرین او را شادمان کرد و تمسخر آن‌دو را بی‌اثر نمود - صفحه۱۷۴
به نام الله پروردگار خوب و مهربان زمانی که و در درس آیت‌الله‌العظمی شیخ شرکت می‌جستند، یک بار آقای بهجت در حالی که آقای دستغیب حضور داشتند، برای استاد، خوابی را نقل می‌کنند به استاد می‌گوید: در خواب دیدم که نامه‌های فراوان از شیراز برای ایشان (شهید دستغیب) آمد و از ایشان درخواست شده به شیراز مراجعت نماید؛ ایشان نپذیرفت بعد عدّه‌ای با طومار آمدند، باز نپذیرفت سپس عدّه‌ای دوباره با طومار آمدند و ایشان پذیرفت وقتی به شیراز وارد شد، استقبال گرمی از ایشان به عمل آمد و مردم برای استقبال از ایشان از نقاط مختلف گرد آمده و ایشان را با علم و بیرق به مسجد بزرگ شهر بردند، و ایشان نماز جماعت اقامه نمودند و تمام علمای شهر به‌اتفاق به ایشان اقتدا کردند و نماز جماعت بسیار با شکوهی برگزار شد آقای دستغیب از این خواب بسیار تعجّب می‌کند و می‌گوید: اینها تاکنون اتّفاق افتاده استاد می‌گوید: پس به شیراز سفر کن، چرا که خواب آقای بهجت، رؤیای صادق است آقای دستغیب اصرار می‌کند که من نمی‌توانم بروم؛ می‌خواهم درس بخوانم به هر حال سرانجام می‌پذیرد و راهی شیراز می‌شود و در آنجا تمام جزئیات را که آقای بهجت فرموده بود، می‌بیند 📚 - ص ۲۰۱ . ۲۰۲
به نام خدا در بصره شخصی بود که مرد معطر لقب یافته بود این جوان که بسیار زیبا روی بود، همیشه بدون اینکه عطر به خود بزند، معطر و خوشبو بود، و هر جا که می‌رفت بوی عطر او فضا را پر می‌کرد، بطوری که باعث شهرت او در شهر شده بود علت خوشبو شدن وی را چنین نقل کرده اند که این جوان روزی، از پدرش سرمایه ای درخواست کرد که با آن به کسب و کار بپردازد پدرش هم مقداری طلا و جواهر و کالاهای دیگر در اختیار وی گذارد، و او در بازار مشغول به کار شد یک روز پیر زنی به حجره اش رفت و اجناس زیادی را خرید و سپس به او گفت: ای جوان، تو نیرومند و قوی هستی و من پیرزنی ناتوان و فرسوده، اگر به من کمک کنی و این اجناس را به منزل من برسانی بسیار به من لطف کردی مغازه دار قبول کرد و با پیرزن به راه افتاد چون به منزل پیرزن رسید، داخل شد و پیر زن هم بدون اینکه جوان متوجه شود، در را از پشت قفل کرد و به او گفت: لطفا این اجناس را به طبقه بالا ببر جوان بالا رفت و داخل یک اطاق شد در آنجا زنی را دید و زن از او تقاضای زنا کرد و به او گفت: غرض ازآوردن تو به اینجا همین است جوان با دیدن این وضع برای فراز از گناه از زن خواست که اجازه دهد به مستراح رفته و باز گردد وقتی به آنجا رفت، سر تا پای خود را آغشته به کثافات کرد و بازگشت وقتی وارد اطاق شد زن که از دیدن او بسیار متنفر شده بود، او را از خود دور کرد و به خدمتکارش دستور داد جوان را از خانه اش بیرون کند جوان به خانه اش رفت و خود را شستشو داد شب چون خوابید، در عالم رؤیا فرشته ای به دیدار او رفت وگفت: خداوند از کار امروز تو راضی و خشنود گشت بعد با دست تمام بدنش را مسح کرد و آن را معطر گردانید در برابر یک ساعت که خود را متعفن کرد خداوند به او عزتی داد که همیشه معطر شد - صفحه ۹۱
به نام خدا چیزی که بنده نسبت به این شخص بزرگ (آقای خامنه ای) فهمیده‌ام این است که: فردی است خدایی، هوی‌ پرست نیست، مقام نمی‌خواهد، قدرت نمی‌خواهد به دست بگیرد، امتحان خودش را پیش از پیروزی و بعد از پیروزی داده است در هر پُستی که بوده امتحان خودش را داده است آقای خامنه‌ای مقام نمی‌خواهد، مقام بر روی او اثر نمی‌گذارد
شامل بیش از 140 داستان اخلاقی و اعتقادی از می‌باشد شهید دستغیب در این کتاب داستان‌هایی از عنایات معصومین علیه‌السلام و کرامات ایشان به افراد نیازمند از شفا دادن و دستگیری در بیابان و داستان‌های عبرت آموز دیگری آورده است ایشان در مقدمه می‌فرمایند: چون هر یک از این داستان‌ها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشکلات دچار یاس نشوند دل به پروردگار قوی دارند و بدانند که و را آثاری است حتمی چنانچه سعی در تحصیل مراتب و را مقامات و درجاتی است که از حد ادراک بشری افزون است
هدایت شده از 🌏 اَزَل 🌏
(عج) يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ، وَالْخَلَفَ الْحُجَّةُ، أَيُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ . ای جانشین حسن، ای یادگار شایسته، ای پایدار مورد امید، ای مهدی‌، ای فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان، ای آقا و مولای ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو متوسل شدیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن
⚘🌼⚘🌼⚘⚘🌼⚘🌼⚘ به نام الله با آیه‌ی نور بده شادی به دل‌های پر از شور دلم می‌میرد از داغ جدایی بیا آقا کجایی با سعادت بر پا کننده قسط و خون (ع) حضرت ، آقا ، (عج) بر مبارک باد ⚘🌼⚘🌼⚘🌼🌼⚘🌼⚘
هدایت شده از 📃دیوار احادیث📃
عجّل الله تعالی فرجه الشّریف سَجْدَهُ الشُّکْرِ مِنْ الْزَمِ السُّنَنِ وَ اوْجَبِها شکر پس از هر از بهترین و ضروری ترین ها است الشّیعه ج ۶ ص ۴۹۰ ح ۳ 🍃⚪️🍃
به نام الله یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل می کرد که یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می گذارند پس از مرگش او را در خواب دیدند در حالی که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی؟ گفت: ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن، چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می آمدند و از آن برمی داشتند و حیوانات خود را آب می دادند به واسطه رفت وآمدشان مقداری از زراعت من خراب می شد و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم و بیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه می‌کردند این کوری من به واسطه کور کردن است! به او گفتم: آیا چاره ای دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب می‌گردد ایشان فرمود: به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم آدمی باید بداند که هرچه می کند به خود کرده است: لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ اگر به کسی ستم نموده به خودش هم ستم کرده، اگر به کسی نیکی کرده به خودش هم نیکی کرده است - ص ۲۹۲‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌
از حضرت علیه السلام روایت شده که: در بنی اسرائیل عابدی بود و خداوند به داوود علیه السلام فرمود که ریا کار است وقتی که آن شخص مُرد، حضرت داوود به تشییع او نرفت دیگران آمدند و ۴۰ نفر بر او نماز خواندند و گفتند پروردگارا ما جز نیکی از او سراغ نداریم و تو به او داناتری، پس او را بیامرز... چون او را غسل دادن ۴۰ نفر دیگر آمدند و همینطور گفتند چون از باطن ریاکار او خبر نداشتند به حضرت داوود وحی رسید که: چرا تو بر او نماز نگذاردی؟ عرض کرد: پروردگارا برای اینکه تو مرا خبر کردی که این عابد ریاکار است... ندا رسید: درست است اما چون جمعی به خوبی از او شهادت داده‌اند ما هم امضا کردیم و او را آمرزیده‌ایم... این هم از فضل پروردگار است که بدون استحقاق بنده اش را از عذاب می‌رهاند - صفحه ۸۲