eitaa logo
من حیث المجنون
364 دنبال‌کننده
86 عکس
3 ویدیو
4 فایل
[وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ] شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. سرقت محتوا، نفرین و پیگرد لسانی در پی خواهد داشت! کمتر اینجام: https://harfeto.timefriend.net/16641193344253 بیشتر اونجام: t.me/menheyselmajnoon
مشاهده در ایتا
دانلود
خیالِ پخته‌ی من! سوختم که ساختمت!
مث یه تُنگ واسه نهنگ، برای تو تنگه دلم...
ایران نه جای رضا شاهه نه شاهزاده رضا! ایران یه سلطان رضا(ع) جان داره و بس!
شب از هجوم فکر و خیالت به من پر است...
سحر آخرم نباشه خدا!
آخرین روز ماه‌رمضونت آخرین جمعه‌ی ماه رمضونه؛ می‌شه شب عیدی آخرین منجی‌تو به مهمونات هدیه بدی؟
دل امثال ماها که با عید هم شاد نمی‌شه رو باید درآورد و انداخت تو دریا.
خون آشام نیازمند آشنا سراغ ندارید فطریه‌مون به دردش بخوره؟ یه بشکه خون دل داریم که قوت غالبمون بوده.
هدایت شده از متبسم(:
46.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨حافظان قرآن،عارفان اهل بهشتند✨ 🔰 بزرگترین شبکه بین المللی حفظ و تفسیرتخصصی یکساله کل قرآن کریم لینک کانال: https://eitaa.com/nasimevahy114 معرفی مرکز: https://beytolahzan.ir/?p=1427 📣 لطفا شما هم در نشر این محتوا کوشا باشید و در ثواب صدقه جاریه حفظ قرآن یک نوجوان سهیم باشید.
آن‌که یک جرعه می از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
بهشتی که تو توش نباشی رو باید به قصد هبوط، یه سیب و گندم سالم براش باقی نذاشت!
دلم مث زمین حینِ زلزله‌یِ دیشبِ مشهد، برات می‌تپه!
علّت تنفّس تغزّل تازه‌ی من فقط تویی!
در آینه هم عکس تو را می‌بینم!
بند دلم پاره می‌شه وقتی که دلسرد می‌شی!
و قلب من، بدون تو شبیه قبر خالیه...
[...هر روزی که قدم می‌زنی👣🌍                   🌍🩺تنظیم می‌شه نبض زمین...]
توو زمونه‌ای زیست می‌کنیم که معصومیت‌ها یا از دست رفته‌اند یا رو دست مونده؛ معصومیت زنده و تازه، دیگه عزیز نیست و ارزشی نداره عزرائیل!
حتی آهنگای موردعلاقه‌مو گوشم نمی‌کِشه.
اینکه تموم حرکتم متّکی به کافئینه، کسالت‌باره.
فکرِ منی! ذکرِ منی! امّا فراموشِ تو ام! از من فراری هستی‌و دنبالِ آغوشِ تو ام!
مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت؛ پس روزت مبارک.
از وقتی که خواندن و نوشتن آموختم و به متن علاقمند شدم، دریافتم که برای دریافت تامّ و تمام متن، بایستی که متن را فقط با صدای خودم بخوانم و بشنوم. حتی اگر نگارنده‌ی متن، شاعر شعر یا خواننده‌ی آهنگی، می‌خواند، بایستی صدای خودم را با صدایش آمیخته می‌کردم تا دریافت بهتری داشته باشم. حین تلاوت قرآن و ادعیه، حین پخش کتاب صوتی یا حین روایت یک داستان، اگر خواندن توامانم متوقف می‌شد خط را گم می‌کردم؛ یکهو به خودم می‌آمدم و می‌دیدم در ناکجا آبادِ تخیّلاتم سیر کردم و بی‌خبر بودم. از سر کلاس ادبیات مدرسه گرفته تا وسط انجمن‌های ادبی، تا هر جایی‌که متن مکتوبی در دست بود و کسی جز من می‌خواندش، ناخودآگاه خواننده‌ی درونم برمی‌خاست و متن را از دستش می‌کشید و خودش می‌خواند تا لذّت بیشتری ببرد. اوضاع همینطور بود تا اینکه صدای تو را صمیمی‌تر از صدای خودم دریافتم. انگار دیگر گوشم به صدای خودم عادت کرده و هیچ متنی حتی با بهترین خواندنم تکانم نمی‌داد تا اینکه صدایت را شنیدم. صدایت تنم را بی‌متن تکان داد! [صدای تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی‌ست] که سهراب می‌گفت. حالا از این قرار است که تا متن مکتوبی در دستی می‌بینم، مخاطب درونم بر‌می‌خیزد و متن را از دستش می‌کشد و به زور در دستان تو می‌گذار تا بخوانی. برای منی که برای متن خوب و بد زمین تا آسمان تفاوت قائل بودم حالا فقط کافی‌ست تو خواننده‌ی متنی باشی تا مخاطبش شوم. تصوّر هم نمی‌کنی، متنی که با صدای تو می‌خوانم، چقدر تصویر می‌شود. شاید انکار کنی اما انگار تارهای صوتی‌ات که تکان می‌خورد، در هر پرده‌ای که بخوانی، متن، اکران و با چشم و گوش و دلم دریافت می‌شود. صدای تو را از صدای خودم دوست‌تر دارم ای عشق!
شبام شبیه موهات، مشکی و پریشونه...