#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_بیست_نهم🎬:
با پیشنهاد ابلیس، همه مدتی ساکت بودند، بعد از دقایقی یهودا نگاهی به جمع برادران کرد و گفت: الحق که این چوپان غریبه پیشنهاد خوبی دادند و رو به سمتی که آن چوپان نشسته بود کرد و متوجه شد که نیست پس با تعجب رو به بقیه گفت: این...این کجا رفت؟!
لاوی که انگار از این پیشنهاد ناراحت بود گفت: هر کس که بود چهره ای زشت و چشمانی پر از آتش داشت و پیشنهادش هم به زشتی خودش بود.
ناگهان بقیه برادران به سمت لاوی یورش آوردند و با صدای بلند گفتند: اتفاقا پیشنهاد درستی داد، ما برای اینکه پدر را از گمراهی درآوریم و یکی از ما وصی پیامبر خدا شویم باید یوسف را از پدر و کنعان دور کنیم و آن واقع نمی شود مگر اینکه او را بکشیم.
لاوی با شنیدن این حرف بر آشفت و گفت: شما را چه می شود ای پسران یعقوب؟! آیا حاضرید که دستتان به خون یک بی گناه آلوده شود؟! و با انجام این گناه کبیره توقع دارید وصایت پدر به یکی از شما برسد و شمایی که کمر به قتل برادر کوچکتر خود بسته اید پیامبر خدا شوید؟! محال است...محال است چنین شود.
در این موقع یکی دیگر از برادران از جا برخواست و گفت: ای لاوی، لطفا کاسه داغ تر از آش نشو، ما چاره ای جز کشتن یوسف نداریم و از این گذشته، آیا بارها و بارها از زبان پدرمان یعقوب نبی نشنیده اید که در رحمت خداوند بر روی بندگان خطاکارش باز است؟! آیا نمی دانید که خداوند توبه پذیر است و آغوش رحمت خود را به روی توبه کنندگان باز می نماید پس ما یوسف را می کشیم تا پدر را از گمراهیی که میرود تا همه ما را در خود جای دهد، بیرون آوریم و پس از آن از این گناه توبه می کنیم و به سوی درگاه خداوند باز می گردیم.
لاوی که از اینهمه خباثت و ساده انگاری برادرانش خشمگین شده بود گفت: شما را چه می شود؟! اگر این حرفها را از زبان یک فرد عادی می شنیدم باز هم تعجب می کردم اما شما فرزندان پیامبر خدا هستید و روا نیست که خودتان را با این سخنان فریب دهید، مگر نمی دانید که توبه یعنی پشیمانی از گناه و جبران مافات، گیرم شما از کرده خود پشیمان شدید، چگونه می توانید جبران خون به ناحق ریخته یوسف را نمایید؟! آیا می توانید یوسف را به دنیا برگردانید تا توبه تان مقبول درگاه حق شود؟!
انگار این حرف لابی تلنگری کوچک بر روان خواب رفته برادرانش بود، همگی ساکت شدند اما بعد از دقایقی یهودا به سخن در آمد و گفت: ما باید یوسف را از بین ببریم و اگر تو مایل نیستی ناچاریم به نحوی تو را نیز خاموش کنیم
برادر دیگری از بین جمع بلند شد و رو به لاوی گفت: تو راست می گویی و البته یهودا هم حقیقت را می گوید، ما چاره ای جز کشتن یوسف نداریم آیا تو راه بهتری در نظر داری؟!
لاوی آه کوتاهی کشید و گفت: شما می خواهید یوسف را از پدر دور کنید، پس نباید حتما او را کشت، می شود به طریقی دیگر عمل کرد و او را از پدر دور کرد که البته باید به آن فکر کنیم.
باز هم بحث در بین برادران بالا گرفت و آفتاب به غروب خود نزدیک می شد.
پسران یعقوب، گله را جمع کردند و آن را به سمت کنعان هی نمودند و تصمیم داشتند فردا به هر طریق ممکن یوسف را به صحرا بیاورند هر چند می دانستند که پدرشان یعقوب محال است اجازه دهد یوسفش از او جدا شود، اما آنان می بایست این کار را می کردند و یا اینکه یوسف را در همان کنعان به گونه ای که شک کسی را برنیانگیزد می کشتند.
ادامه دارد...
📝به قلم: طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_سی
پسران یعقوب خود را به خانه رساندند، آن شب باز هم در خانه یکی از آنها جلسه شور و مشورت به پا بود، همه متفق القول بر این عقیده بودند که یعقوب اجازه نمی دهد تا یوسف همراه آنان به صحرا بیاید چون پیش از این هم چند باری امتحان کرده بودند و پیشنهاد همراه بردن یوسف را داده بودند اما هر بار به طریقی حضرت یعقوب مخالفت کرده بود.
شب کنعان به صبح گره خورد و پسران یعقوب دسته جمعی به نزد او رفتند و در خواست کردند تا یوسف را با خود ببرند و یعقوب اجازه نداد و آن روز برادران یوسف با عصبانیتی شدید به سمت صحرا رفتند و این واقعه چندین بار تکرار شد.
حضرت یعقوب پیامبر خدا بود و کاملا می دانست که نقشه ای در پی این خواسته پسرانش است و از طرفی با نپذیرفتن این پیشنهاد که هر روز مصرانه تکرار می شد، ترس آن را داشت که خانه و زندگی هم برای یوسف ناامن شود و براستی که برادران یوسف وقتی از اینهمه اصرار خسته شده بودند تصمیم گرفتند که در همانجا به ترتیبی یوسف را بکشند که یکی از پسران پیشنهاد داد و گفت: امروز برای آخرین بار از پدر می خواهیم یوسف را به همراه ما بفرستد و اگر او قبول نکرد، از فردا در فرصتی مناسب یوسف را گوشه ای گیر می اندازیم و از بین خواهیم برد.
آن روز باز برادران به نزد یعقوب رفتند و از طرفی به خود یوسف هم گفتند که از پدر بخواهد اجازه دهد همراه آنان شود و از خوشی های صحرا و بازیهای هیجان انگیز در صحرا آنقدر برای یوسف گفتند که یوسف هم مایل شد تا به همراه آنان رود.
یعقوب به ناچار قبول کرد اما قبل از اینکه پسرانش راهی شبانی شوند به آنان گفت: مراقب باشید یوسف را گرگ نخورد، یعقوب از زدن این حرف هدفی داشت، او خوب می دانست که برادران یوسف برای او نقشه کشیده اند و اینچنین گفت تا جلوی پرده دری را بگیرد و اگر آنها بلایی سر یوسف آوردند به گردن گرگ بیابان بیاندازند و قبح این عمل زشتشان شکسته نشود.
یوسف راهی صحرا شد، یعقوب با چشمانی اشکبار پیراهنی را که جبه ولایت می نامید و از پدرش حضرت اسحاق به او ارث رسیده بود از زیر لباس اصلی، بر تن یوسف نمود و با چشمانی اشکبار و قلبی غمگین او را راهی بیابان نمود.
پسران یعقوب حالا که موفق شده بودند و به خواسته شان رسیده بودند در پوست خود نمی گنجیدند و تا زمانی که در دید یعقوب و کنعانیان بودند رفتاری بسیار مهربان با یوسف داشتند اما همین که چند فرسخی از خانه و زندگی شان فاصله گرفتند، در حین رفتن شلاق هایی که در زیر لباسشان پنهان کرده بودند را بیرون کشیدند و بر تن و بدن یوسف می زدند و در حین زدن فریاد می کشیدند: بدووو، تند تر حرکت کن تا کمتر کتک بخوری...
یوسف که از این تغییر حال برادران متعجب شده بود در بیابان با شتاب می دوید تا تازیانه کمتری بخورد.
بالاخره به جایی که همیشه گله را می بردند رسیدند، یوسف که سر و بدنش کبود و غرق خون شده بود، در جای خود ایستاد، یهودا به سمتش حمله ور شد، لاوی که این وضع را دید خود را بین یوسف و یهودا انداخت و گفت: بس است دیگر، یوسف را کشتید.
یهودا سینه سپر کرد و گفت: خوب هدفمان همین است می خواهیم یوسف را بکشیم حالا چه بهتر که او را زجر کش کنیم و با زدن این حرف فریاد برآورد آن طناب را بیاورید.
یکی دیگر از پسران یعقوب در حالیکه طنابی زمخت در دست داشت پیش آمد و به امر یهودا دست و پاهای یوسف را با طناب بستند و می خواستند دوباره او را کتک بزنند که لاوی مانع شد و گفت...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🍀🌼🌹
◍⃟♥️
امیدوارم به همین زودیا سرتو بگیری رو به آسمون و بهش بگی:
خدایا میدونم کار خودت بود، شُکرت!
تو منو شنیدی، وقتی سکوت کرده بودم!
تو کنارم موندی، وقتی کسی نبود!
و تو نورو بهم نشون دادی وقتی همه جا تاریک بود..
مرسی که هستی و خدایی میکنی من دلم خیلی بهت گرمه💚🍀✨️☁️
#شبتون_در_پناه_خدای_مهربون
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🍀🌼🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨ الهـی
❤️✨بهترین آغازها آن است
⚪️✨که با تکیه بر نام و حضور تو باشد
⚪️✨با توکل به اسم اعظمت
❤️✨آغاز میکنیم روزمان را
⚪️✨الهـی
❤️✨هر جا که تو باشی
⚪️✨نگاهها ، مهربان
❤️✨کلامها ، محبت آمیز
⚪️✨رفتارها ، سرشار از مهر میشوند
❤️✨الهی تو باش تا همه چیز سامان یابد
⚪️✨ بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
❤️✨الــــهــــی بـــــه امـــــیـــــد
⚪️✨رحــمــتـــ بــی انــتـهــایـتـــ
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺🌸🌺
؛﷽
🔵دستاوردهای انقلاب اسلامی در حوزه علمی
🔹مباره با بی سوادی
🔹رشد تعداد دانشگاه ها و مدارس
🔹فناوری هسته ای
🔹فناوری سلولهای بنیادی
🔹فناوری فضایی
#کوچه_های_انقلاب
#افتخار
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺🌸🌺
چرا انقلاب کردیم؟
دیگه شفاف تر و واضح تر از این تصوير برای پاسخگویی چیز دیگری نمی شود ارائه کرد، ببینید شاه مفلوک خود باخته چگونه در مقابل هر کس و ناکسی خم می شود و دستبوسی می کند این یعنی اوج تحقیر یک ملت.
#کوچه_های_انقلاب
#افتخار
#عزت
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺😂🌺
مقام معظم رهبری(مدظله العالی) :
هر کس کوچکترین قدمی در راه جمعیت و فرزندآوری بردارد
شامل دعاهای نمازشب من میشود.
♻️ اگر فرزندآوری از سنتان گذشته و یا شرایط را برای فرزندآوری ندارید، در راه ترویج و تبلیغ فرزندآوری و یا همراهی با زوجهای جوان قدم بردارید.
#فرزندآوری
#نسل
#راه_زندگی
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺🌸🌺
#کودکانه
راه های نگهداشتن عزت نفس در کودک:
۱-شب هر کاری دارید کنار بزارید و برایش قصه بگید.
۲- اشتباهاش رو راحت ببخشید.
۳- خوبیهاشو بهش بگید .
۴- به حرفاش خوب گوش بدید.
۵- بی دلیل بغلش کنید و ببوسید.
۶- مقایسه ش نکنید.
۷-" اگه نکنی وای به حالت" رو نگید.
۸- گاهی باهاش کارتونایی که دوست داره ببینید.
۹- بهش نگید " تو دیگه بزرگ شدی بچگی نکن"
۱۰-اگر اشتباه کردید راحت عذرخواهی کنید.
۱۱- با فرزندتان بازی کنید.
۱۲- در سفر تلفن کنید و به او بگویید دلتان تنگ شده.
۱۳- القای بینش: میدانم از عهده ی انجام آن بر میایی.
۱۴- روابطتان را با همسرتان ترمیم و تصحیح کنید.
#بصیرت
#راه_زندگی
#عزت_نفس
#روانشناسی_کودک
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺😂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیکی به پـــدر و مــادر
داستانی است
که تو آن را می نویسی ،
و سالها بعد فرزندانت
آن را برایت حکایت می کنند
" پس خوب بنویس " ...
#مدار_زندگی
#پدر
#مادر
#احترام
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺🌺
دوران کودکی، دوران کودکی کردن و تمرین زندگی است؛
دوران بزرگسالی نیست.
وقتی لباس های مجلل و گران قیمت تن کودک می کنیم، دائماً او را تحت فشار می گذاریم که لباست رو کثیف نکنی.
چرا لباس بچه ها را راحت انتخاب نمی کنیم که اگر کثیف شد حرص نخوریم. که همه چیز در زندگی حول محور رشد (تحول) است، بازی کردن و کثیف کردن به رشد کودک کمک می کند. پس لباس پوشیدن بچه ها را دقت کنید
#بصیرت
#روانشناسی_کودک
#فرزند_پروری
https://eitaa.com/mesbah_family124🌸🌺🌸🌺
⛔️از كودكان زير شش سال قول نگيريد:
🌸کودکان زیر 6 سال مفهوم #قول_دادن را نمی فهمند ،چقدر به او می گویید قول بده این کارو نکن یا بکن و کودک دائم قول می دهد و مجدداً همان کارها را #تکرار می کند!!
🌺او معنی #قول_دادن را نمی فهمد، ولی چون می بیند با گفتن این کلمه خنده بر لبان شما می آید تند تند به شما قول می دهد.
🌸او حافظه كوتاه مدتی دارد و فراموش می كند و هرگز نميفهمد چرا از او #عصبانی شده اید
#فرزندپروری
#روانشناسی_کودک
https://eitaa.com/mesbah_family124