• اگر بیشتر کتاب های روانشناسی رو بخونی، به این 30 نکته میرسی :
. متواضع و فروتن باش.
. خودت رو دست کم نگیر.
. برای فردات برنامهریزی کن.
. وقت شناس باش.
. بدون در چهوقت باید سکوت کنی.
. برای هر مناسبت کوچیک جشن بگیر.
. روز تولد دیگران را به خاطر داشته باش.
. همیشه در حال آموختن باش.
. آنچه میدانی به دیگران بیاموز.
. روز تولدت یک درخت بکار.
. دوستان جدید پیدا کن اما دوستان قدیمی را از یاد نبر.
. به دیگران متکی نباش.
. رازدار باش.
. فرصت لذت بردن از خوشیهایت را به بعد موکول نکن.
. اشتباههات رو بپذیر.
. شجاع باش، حتی اگر نیستی، وانمود کن که هستی؛ هیچکس نمیتواند تفاوت این دو را تشخیص دهد.
. سحرخیز باش.
. وقتی عصبانی هستی سراغ کاری نرو.
. تا وقتی شغلی پیدا نکردی، شغل فعلیت رو از دست نده.
. برای تمام موجودات زنده ارزش قائل باش.
#روانشناسی
#راه_زندگی
https://eitaa.com/mesbah_family124⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️
جالبه بخــــونید👌
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت میبردیم.
دکتر گفت که اینبار من نظارت میکنم و شما عمل میکنید...
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا بِبُر...
عفونت از اینجا بالاتر نرفته!
لحن و عبارت
«برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد خیلی تلخ...
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میکردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانواییها تعطیل.
مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی میکشیدند که داستانش را همه میدانند.
عدهای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاقشان را تهیه میکردند و عدهای از خدا بیخبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی میکردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایهمان که دلال بود و گندم و جو میفروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که میگفت همسایه دلال ما با لحن خاصی میگفت:
برو بالاتر... برو بالاتر...!!!
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.
چقدر آشنا بود...
وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت:
بچه پامنار بودم...
گندم و جو میفروختم...
خیلی سال پیش...
قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»،
اما به هیچوجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم...
👤دکتر مرتضی عبدالوهابی،
استاد آناتومی دانشگاه تهران ...
#مکافات
#زندگی
#انسانیت
#بصیرت
#راه_زندگی
https://eitaa.com/mesbah_family124
یادمه وقتی بابام
خونه رو سفید کرد، مادرم هیچوقت نمی ذاشت که ما روی دیوار چیزی بکشیم؛
یه روز به مادرم گفتم؛
مگه ارزش این گچ و سفیدی، از ما بیشتره،
اون گفت؛ نه مادر جان ارزش گچ و دیوار بیشتر از شما نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از این گچ و شماست؛
وقتی پدرت چندسال کار کرده زحمت کشیده و ما تونستیم، با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم،
حالا چرا؟
ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه، چند روز، چند ماه، چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه؛
این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند؛
حرفی که باعث میشد!
ما شیشه ها رو نشکنیم "
تلویزیون رو الکی خراب نکنیم "یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم"
"تا هیچوقت دلیل
رنج و زحمت بیشتر
واسه بابامون نباشیم"
نمیدونم؛ چی برسر روزگار ما اومده، که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه هم فکر کنه؛
اینروزا بچه؛ ال سی دی ده میلیونی میشکنه، میگن بابا، چکارش داری
حالا بچه بوده شکسته؛
گوشی موبایل
هفت، هشن میلیونی رو
میزنه زمین چهل تیکه میشه، میگن؛ هیچیش نگو بچه تو روحیه ش
تاثیر بد میزاره؛
اما کمتر کسی میگه؛
این پدر خونه باید!
چند روز چند ماه چند سال دیگه، کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه؛
ایکاش کمی بفکر
چین و چروکهای
پیشونی آدمی بودیم
که داره واسه ما پیر میشه، جوانیش، عمرش، خوشیهاش، همه رو گذاشته واسه ما، تا که با بودن ما
پیری رو از یاد ببره،
اما گاهی وقتا
ندونسته و دونسته
تنها دلیل رنج بیشترش میشیم، و یادمون میره
که اونم یه حد توان داره، تا ی جایی بدنش
کارایی کار کردن داره؛
امیدوارم، هرکی هر جای ایران که داره این متن رو میخونه، کمی بفکر
پدر یا مادری باشه، که نون بیار خونه هست؛
گاهی؛ همسری خوب
برای پدر بودن،
بهتر از مادری کردن
برای فرزندیست،
که پیری پدر را نمیبیند
#بصیرت
#دانایی
#راه_زندگی
#اندازه
https://eitaa.com/mesbah_family124