🔰امام نگران دوستان است!
@mesbah_online
#نعمان_بن_بشیر می گوید: در یکی از سفرهای حج همسفر#جابر_بن_یزید_جعفی بودم.
در مدینه بودیم که جابر بر امام باقر علیه السلام وارد شد، سپس با آن حضرت وداع کرد و با چهره ای شاد بیرون آمد و به سوی کوفه حرکت کردیم. به اولین منزل در بیرون مدینه که رسیدیم روز جمعه بود، نماز ظهر را خواندیم و حرکت کردیم که ناگاه مردی بلند قد و گندمگون پیدا شد و نامه ای به دست جابر داد. #جابر آن را بوسید و بر چشم نهاد؛ نامه از #امام_محمد_باقر علیه السلام بود و با گل سیاه رنگی که هنوز تَر بود مُهر شده بود.
▫️جابر از آن مرد پرسید: چه وقت خدمت مولایم بودی؟ پاسخ داد: هم اکنون. پرسید: قبل از نماز یا بعد از نماز؟ پاسخ داد: بعد از نماز.
جابر نامه را گشود و شروع به خواندن کرد. همان طور که نامه را مطالعه می کرد چهره اش گرفته می شد تا نامه به پایان رسید. نامه را بست و از آن به بعد، من او را خندان و شاد ندیدم تا این که وارد کوفه شدیم.
🔅فردای آن روز به سراغش رفتم. با تعجب دیدم تکه استخوانی به گردن خود انداخته، بر چوبی سوار شده و می گوید: من منصور بن جمهور را امیری غیر مامور می یابم و در ضمن، اشعاری هم می خواند. به من که رسید نگاهی کرد. من نیز به او نگاه کردم ولی سخنی رد و بدل نشد، از حال وی گریه ام گرفت. مردم، اطراف ما را گرفتند، جابر به راهش ادامه داد تا به رَحبه (۱) رسید.
▫️بچه ها و مردم می گفتند: جابر بن یزید #دیوانه شده است.
به خدا سوگند! چند روزی بیشتر نگذشت که از جانب #هشام_بن_عبدالملک نامه ای به #والی_کوفه رسید که در آن از وی خواسته بود جابر بن یزید را گردن زند و سرش را نزد او بفرستد.
▫️حاکم کوفه از اطرافیانش پرسید: این جابر کیست؟ گفتند: خدا او را شفا دهد، مردی دارای علم و فضل بود، اما امسال به حج رفت، از حج که بازگشت دیوانه شده است و هم اکنون در رَحبه بر چوبی سوار می شود و با بچه ها بازی می کند. حاکم به آن جا رفت، جابر را دید که با بچه ها بازی می کند. (خوشحال شد و) گفت: سپاس خدای را که من را از کشتن این مرد حفظ کرد.
🔅راوی می گوید: چند روزی بیشتر نگذشت که #منصور_بن_جمهور وارد کوفه شد و همان کاری را کرد که جابر می گفت. (۲)
✅ حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود:
مَن صَحَّ ایمانُهُ و حَسُنَ عَمَلُهُ اشتَدَّ بَلاءُهُ (۳)
آن که دارای ایمانی درست و عملی نیکو باشد، گرفتاری اش شدید است.
✓ به بهانه ولادت #امام_باقر ع
🔰منابع:
۱- نام محلی در کوفه.
۲- بحارالانوار، ج۴۶، ص ۲۸۲.
۳- اصول کافی، ج ۲، ص ۲۵۲.
#منبرک | #متنی 2⃣2⃣1⃣ 🌱
#محمد_رضا_مصباح | عضو شوید👇
@mesbah_online
امام باقر علیه السلام قال رسول الله میفرمود: مردم میگفتن معاز الله مگه پیغمبرو دیدیدکه می گید قال رسول الله قائل به #علم_غیب امام باقر نبودن!
پیغمبر ۱۱ هجری از دنیا رفت امام باقر ۵۶ ۵۵ هجری تازه به دنیا آمد ۴۵ سال فاصله. علی القاعده پیغمبر رو ندیده امام باقر.
پس چطوری شما قال رسول الله میفرمایید؟
باورپذیر نبود برای مردم! جابر چون #تنها_بازمانده عصر رسول الله در دوران امام باقر جابر قال رسول الله میگفت: مردم میگفتند جابر تا زنده ای دو تا دیگه حدیث بگو حیف تو بری و ما کمتر قال رسول الله بشنویم!
الان خدا به #جابر یه #اعتباری داده که به #امام_باقر نداده! بین مردم ها نزد خدا که میدونیم چه خبره.
جابر حاضری این اعتبار رو خرج امامت کنی؟
در روایت داریم هر وقت امام باقر میخواست حدیث بخونه قال رسول الله بفرماید؛ جابر میومد کنار امام باقر می نشست آقا میفرمود: قال رسول الله جابر سر تکون میداد تایید میکرد! درسته، من بودم راست میگه امام.
#شبهات رو به واسطه اعتبار جابر امام باقر جواب میداد!
🔅 یه از خدا بیخبری اومد پیش امام باقر علیه السلام #فضایل_ابن_شاذان قرن هفتم آورده به امام باقر علیه السلام گفت: که شما قائل به این هستین که جد شما امیرالمومنین امامت فلانی و فلانی رو قبول نداشت؟!
امام باقر فرمود: بله جد ما غاصب اول حق خلافت را غاصب می دانست.
پس اگه اینجوریه چرا کادو گرفت ازش؟ کدوم کادو؟ گفت: خوله ی حنفیه مادر محمد حنفیه کادوی خلیفه اول بود به امیرالمومنین!
چرا جد شما ازش کادو گرفت؟
سریع امام باقر فرمود: برید جابر رو صدا بزنید بیاد جابر اومد.
جابر اینا همچین حرفی میزنن زد زیر گریه از این خبرا نبود من شاهد قصه ام یه عده زن و بچه رو در هیئت برده و کنیز دست بسته آوردن تو مسجد پیغمبر زمان قدرت اولی، یه زنی وسط جمعیت داد زد گفت ایها الناس، ما از ۹ سالگی بچههامونو برای روزه از هفت سالگی بچههامونو برا نماز کتک میزنیم از ما مسلمونتر مگه پیدا میکنید اینا ما رو به جرم ارتداد و کفر به اسیری آوردن میخوان بفروشن امیرالمومنین از در وارد شد این زن نگاهش به امیرالمومنین افتاد گفت: آقا شما همونی نیستی که پیغمبر #غدیر_خم دستشو بلند کرد آقا فرمود من همونم گفت: آقا ما به خاطر تو به کنیزی رفتیم!
یعنی ما قائل به غدیر بودیم ما گفتیم #زکات به علی می دیم به غاصب اول حق خلافت نمیدیم.
یعنی شیعه مرتضی علی و در جنگهای ردِّ به جرم ارتداد به کنیزی و بردگی میبردن میفروختند.
بعد اونجا طلحه و زبیر بودند عباشونو انداختن رو بدن این زن این زن کیه #خوله_حنفیه مادر #محمد_حنفیه است.
گفتن ابوبکر ما مشتری اول این هستیم به ما بفروشش خوله بلند شد گفت من میگم مسلمونم شما میخواید منو معامله کنید گفتن:چون با خلیفه پیغمبر مخالفت کردی مرتدی!
#خوله گفت: چاقو برمیدارم هرکی منو بخواد معامله کنه بخره #خودکشی میکنم پولش حروم میشه حالا میخواد بخرید بخرید!
اینجوری که نمیشه چه کنیم باهات گفت فقط حاضرم به #عقد کسی در بیام که بگه وقتی مادرم به من #آبستن بود چه #خوابی دید؟
امیرالمومنین از روی علم غیب خواب و تعریف کرد خوله گفت: من حاضرم به عقد این آقا در بیام.
جابر گفت: #خوله کادو نبود این شبهه رو کی میتونه در زمان امام باقر حل کنه؟ یه آدم آبرودار و اعتبار داره مثل جابر بن عبدالله.
🔅#عمار_یاسر وقتی در #صفین شهید شد یه عده آدم توبه کردن اومدن سمت امیرالمومنین.
یعنی چی؟ اینا علی دیدن #توبه نکردن عمار دیدن توبه کردن یعنی چی؟
یعنی عمار تو بین یه مشت آدم آبروت از آبروی امیرالمومنین بیشترِ!
🔅#زید_ابن_صوحان_عبدی اینا سه تا برادر بودن تو کوفه، #صعصه ابن صوحان زید ابن صوحان، #صیحان بن صوحان سه تا داداش بودن.
#زیدشون بهترین معلم قرآن شهر کوفه بود یه اعتبار ویژه ای داشت.
زمان خلیفه دوم میخواست سوار مرکب شه جایی بره نوشتن دومی می رفت بدرقه میکرد، میومد استقبالش میرفت.
شیعه و سنی نداشت همه قبولش داشتن همین الانم مثلاً شما بچه تو خونتون بره قرائت قرآن کار کنه منشاوی گوش بده عبدالباسط گوش بده شما نمیری بهش بگی که بابا جون منشاوی که شیعه نیست برای چی منشاوی گوش میدی خب بابا جون من کار به مذهبش ندارم من صوتشو میخوام یاد بگیرم قرائتشو میخوام یاد بگیرم معلم قرآن اعتبار #فرا_حزبی داشت.
🔅 امیرالمومنین فرمود: اگر اعتبار این سه برادر را من در کوفه داشتم بین #یهودیها با تورات بین #مسیحیها با انجیل بین #مسلمانان با قرآن بعضی نقلها داره بین طرفداران #داوود هم با زبور قضاوت میکردم.
آقا شما که علم غیبشو دارید همین الان این کار رو بکنید دیگه.