┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سردار معینی ( فرمانده آقا مصطفی) تعریف می کردند:
سید ابراهیم میگفت:
بعد از شهادت از خدا میخوام که اول برم جهنم با قاتلین حضرت زهرا {سلام الله علیها} رو برو بشم
انتقام اون سیلی و لگد و تازیانه ها رو بگیرم
بعد وارد بهشت بشم...
سردار معینی بعد از سالها مجاهدت در جنگ تحمیلی
و دفاع از حریم حرم ال الله
چند ماه پیش به دوستان شهیدش پیوست
برای شادی روح شان صلواتی هدیه کنیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
شبی که خبر شهادت رو میخواستم به فاطمه خانم بگم
خداوند کمک کرد وبه زبانم جاری کرد
که مامان میخوام خبر خوب بهت بگم
دیگه نیاز نیست خبرها و اتفاقات روبه بابا بگی ،یا تلفنی یا وقتی که اومد.از الان هر اتفاقی که برای شما پیش بیاد بابا میدونه ،
این بچه ۶ ساله یه لبخند تلخی روی لبش نشست و گفت بابا شهید شده؟😭 گفتم بله
و جالب اینجاست که براش ملکه شده بود که بابا از همه اتفاقات خبر داره .گاهی تلنگری برای من بزرگتر هم لازمه ،من واقعا فکر میکردم اتفاقاتی که می افته آقا مصطفی مطلع میشه
ولی چند روز پیش به این رسیدم حتی از آینده و ناراحتی آینده ما هم مطلع که هست هیچ یه کاری میکنه ما ناراحت نشیم 😭
حدودا ۴ یا ۵ ماه پیش یکی از دوستان آمدن منزل ما و گفتند نمیدونم چرا آقا مصطفی رفته به خواب خواهرم و گفته که از من ناراحته؟به خنده هم گفتن که اگر از من ناراحت بیاد تو خواب خودم
تا اینکه ما بعد از ۴ ماه از ماجرایی با خبر شدیم که فاطمه خانم چند روز بخاطرش گریه کرد و شب با گریه میخوابید
وقتی فکر میکردم دیدم آقا مصطفی اشک ها و ناراحتی فاطمه ش رو میدیده و وقتی رفته و ابراز ناراحتی کرده که جلوی این اشکها رو بگیره 😭
یعنی پدری انقدر مراقب بچه هاشه؟😭انقدر نگرانه؟😭
فاطمه جان دخترم
من حرفی که شب عاشورا به شما گفتم حرف من نبود آیه قرآن بود که بابات همیشه زنده ست ....
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
میگفت:«با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.»
علیرضا که به اینجای حرفهاش رسید، مادر گریهاش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد...
پسرک چشمش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهنش بازسازی میکند.
- «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...»
مکث میکند. چشمش دارد همین چند ساعت پیش را میبیند!
- «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشمهام بد جور سوخت، افتادم زمین...»
پاچهی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن میریخت پایین:
- «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!»
از پیش آنها میروم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را میبینم. علیرضا را بهش میشناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛
- بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!»😭
✍️ محمدحیدری
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
پازلهای زیادی را توی ذهنم میچینم
وقتی آقا مصطفی از سوریه برگشت وقتی عکس ها را نگاه میکردیم با ذوق میگفت اینجا مرز اسرائیل
چقدر لذت داره اسرائیل رو توی مرز خودش زمین گیر کنیم
چقدر لذت داره بدون تلفات جانی و مالی از کشورت
نابودش کنی توی سرزمینی که اشغال کرده
اینها همه افتخارات آقا مصطفی بود
از اینکه مردم کشورش خانه ها و اموالشان آسیب نمی بیند زنان و بچه های کشورش در آرامش هستند
هر چند او از خانواده اش دوره ولی راحتی هم وطنش افتخاری بود براش
حاج قاسم میفرمودند برای دفاع از آن زن هراسان سلاح بدست گرفتم
همه ی شهدا برای دفاع از مظلوم به هزاران کیلومتر دورتر به نزدیک مرز دشمن رفتند تا زنان و کوکان کشورشان مانند علیرضا در نا امنی دنبال پدر و مادر خود جستجو نکنند
پازل بعد حدیثی که میفرمایند:
نعمتان مجهولتان
وقتی در نا امنی قرار بگیریم قدر امنیت را میدانیم
مانند حمله داعش به مجلس
مانند اتفاقات حرم شاه چراغ
مانند اتفاق تاسف بار کرمان
و پازل آخر امنیت اتفاقی نیست
باید فرزندانی فراغ پدر را تحمل کنند
مادرانی داغ دوری فرزند را به دل داشته باشند
زنانی بار پدر بودن و اشک کودکانشان را به جان بخرند
تا مردم در امنیت زندگی کنند .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
قرار بود چهارشنبه به کرمان بریم
اما نشد
وقتی دیروز بعد از ظهر خبر این حادثه تروریستی را دیدیم محمد علی هم نشسته بود
بلند شد با ناراحتی گفت چرا نرفتیم
الان آمار شهدا سه نفر کم شد
اگه میرفتیم ما هم شهید میشدیم
مانده بودم از این حرف
انتظار دیگه ای از بچه ۸ ساله داشتم
از حرف محمد علی خدا رو شکر کردم که این بچه ۸ ساله با افتخار و غرور به شهادت نگاه میکنه
خودش آرزوی شهادت داره
غروب با همسر شهیدحمیدی صحبت میکردم
ایشون هم میگفتند طاها با ناراحتی گفت چرا نرفتیم
الان ما هم می تونستیم شهید بشیم
گرگها خوب بدانند ، در این ایل غریب
گر پدر رفت ، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب گر نیست نترسید ، که در قافلمه مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
32.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگ: برای مصطفی❤️
(فارسی - عربی)
📝 شاعر و نغمه پرداز: مرتضی حیدری آل کثیر
🎛 آهنگسازی و تنظیم:احسان جوادی
🎼 اجرا: گروه سرود نصر بشرویه
🎙ضبط :استودیو نصر
🤝 مدیر تولید: رضا فیروزی
🎬 کارگردان: علی طوافی
👥 بازیگران: امید جعفری، متین دورانی، محمدرضا پژمان
🎥تصویربرداران: ابوالفضل طهانی، طاها بلالی
➕با تشکر از: دفتر هنرمردمی حوزه هنری شهرستان بشرویه
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
📲 جهت دریافت نسخه با کیفیت روی لینک زیر کلیک کنید.
🌐 https://aparat.com/v/Qp5Rr
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
صبح که از خواب بیدار شدم گوشی رو روشن کردم این پیام رو دیدم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام
خوبی چه خبر بچه ها چطورند خوبن دوستون دارم خیلی زیاد بیادتون هستیم من وخانواده ام
من چند ساله که لبنان هستم دخترم یه خواب از شهید دیدن وبهشون گفتن که اگر از مادرم زهرا چیزی میخواهین من رو صدا کنید من بهشون میگم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خیلی زیباست سختی و دلتنگی رو تحمل میکنی تو اوج خستگی و سختی و دلتنگی کشنده یه نشونه میبینی که عزیزت عاقبت بخیر شده
اونوقت آروم میشی......
من هر زمان خیلی دلتنگ شدم
از کارها و سختی ها و حرف مردم اذیت شدم آقا مصطفی اینطور آرومم کرده 🍃
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
انتشار برای نخستین بار!
دستخط شهید مصطفی صدرزاده...
عملیات نظم در خانواده!
۱_با اعضای خانواده تمام احترام رعایت شود (در اوج محبت)
۲_باید حدقل هفته یک مرتبه برای همسر گل خریده شود
۳_ساعت خوابیدن و بیدار شدن همیشه باید یکی باشد
۴_لباس های شخصی خود را حدقل بشورم
۵_ظرف های داخل آشپزخانه به محض رویت باید شسته شود
۶_هرگونه ریخته و پاش در منزل باید به سرعت جمع آوری شود
۷_باید در خانه همیشه نان تازه باشد
۸_وضعیت لباس فرزند وهمسر باید کنترل شود و زمانی برای خرید ماهانه یا سالانه مشخص شود
۹_بخشی از حقوق به خود همسر داده شود
۱۰_به هیچ وجه سر همسر و فرزند نباید داد کشید
۱۱_دیدار پدر و مادر و فامیل بسیار حساب شده و طی زمان بندی باشد
۱۲_باید برنامه های منزل از یک هفته قبل تنظیم شود
۱۳_باید زمان تفریح همسر و فرزند کامل منظم و مشخص شده باشد
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
من به عینه دیدم و همیشه گفته ام اولویت اول آقا مصطفی خانواده بود
او در همسر داری و علاقه به خانواده صاحب مکتب است
مکتبی که شاید برای خیلی از جوانان مذهبی ما جای خالی آن احساس میشود ....
وقتی بیانات حضرت آقا را شنیدم 🍃
خواسته قبل از ازدواجم که خدایا فقط همسرم یک مومن واقعی و ولایت مدار باشد🙏🏻
و بعد هم توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها🙏🏻
چه پازل زیبایی شد این زندگی 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانات حضرت آقا
که دقیقا آقا مصطفی این بیانات را اجرایی میکردند
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
درمحضر شما پدر مهربانم
حس غربت دنیا و تنهایی نیست
همیشه در تمام این سالهای بعد از شهادت
به آخرین باری که با جسم خاکی آقا مصطفی محضرشما مشرف شدیم فکر میکنم
که چطور با چه اشتیاقی هم فاطمه ۶ ساله و هم محمد علی ۳۵ روزه را تنها برای زیارت برد.
این بچه ها رو برده بود تا به پدری مهربانتر بسپرد؟.....
وقتی بچه ها رو از زیارت برگردانند
و خودش تنها به زیارت آمد به شما چه گفت......چه خواست......چه شنید
که وقتی برگشت با آن آرامش و شادابی و اطمینان میگفت من حاجتم رو گرفتم.........
وبعد چند ماه حاجت روا و عاقبت بخیر شد.
آقا جان......آقا مصطفی ما رو به شما سپردند و من مطمئنم
این اطمینان از ۴۸ روز بعد از شهادت هر روز بیشتر شد
بچه کلاس اول ما که دو روز بعد از شهادت پدرش یاد گرفت بنویسه بابا و حالش بد شده بود
دائم بی تابی میکرد
ما با حال خیلی بد به محضر شما اومدیم و وقتی برگشتیم معلم میگفت فاطمه واقعا خوب شده دیگه گریه و بی تابی نداره.
و شما چه زیبا در هر شرایط سختی ما رو دعوت کردید 😭
هر بار کلافه از هر جا بودیم وقتی محضر شما مشرف شدیم اینجا تنها جایی بود که غم عالم وجود نداشت 😭
آقا جانم در تمام صحن و سرای شما که قدم بر میدارم تک تک خاطراتم زنده میشه......
هر بار که می آمدیم با اشتیاقی میگفت آقا اومدیم دورتون بگردیم ساعت ها بچه به بغل از این صحن به آن صحن میرفتیم و لذت میبردیم .
آقا جانم من همیشه گفتم ممنونم از آقا مصطفی که ما رو به شما سپردن.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد حضرت عباس علیه السلام قمر منیر بنی هاشم برهمه مبارک
شعر خوانی آقا مصطفی با محمد علی ۲۶ روزه برای میلاد حضرت عباس سال ۱۳۹۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی های آقا مصطفی😊😊
┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سال ۹۲ برای شرکت در انتخابات
به سمت مسجد امیرالمومنین {علیه السلام } که شعبه اخذ رای بود میرفتیم؛ در مسیر آقا مصطفی خیلی ناراحت بود گفتم : نگران نباش ان شاءالله خدا کمک میکنه و بهترین ها اتفاق می افته .
با نگرانی نگاهی کرد و گفت خدا به انسان ها اختیار داده که خودشون انتخاب کنند .
و کشور ما هم جمهوری اسلامیه و انتخاب مردم تایین کننده ست
اگر مردم درست انتخاب نکنند...
بیشترین ناراحتی من از بچه های مذهبیه که با هم به جمع بندی و اتحاد نمیرسند و گذشت نمیکنند
این خیلی دل آدم رو میشکنه وقتی این رو میبینم یاد داستان قضاوت امیرالمومنین {علیه السلام} می افتم ، که دوتا خانم ادعا کردند که مادر یه بچه هستند و این بچه رو می کشیدند ،اومدن محضر امیرالمومنین {علیه السلام}
آقا که این صحنه رو دیدند شمشیر کشیدند و فرمودند که بچه رو از وسط نصف میکنم که به هر دو برسه
مادر اصلی دست بچه رو رها کرد حضرت فرمودند مادر واقعی این خانمه مادر راضیه خودش از بچه دور باشه سختی بکشه ولی بچه سلامت باشه.
کاش ما هم برای انقلاب و نظام مادرانه دلسوزی وگذشت میکردیم ...!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
رهبر عزیز انقلاب وارد حسینه امام خمینی (ره)شدند برای به صندوق انداختن رای خود .
و عملا مسیر را نشانمان دادند
این مسیر ، مسیر شهداست
که نگران نائب امام زمان (عج)بودند
واضح است.......
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
برای شادی دل رهبر عزیزتر از جانم
حتی وقتی به سن رای دادن نرسیده باشم
با خانواده ام پای صندوق رای حاضر میشوم
تا به دشمنان ثابت کنم
گر پدر نیست
تفنگ پدری هست هنوز ...!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سید محمدرضا بطحایی از اساتید حوزه علیمه آقا مصطفی بودن و
آقا مصطفی ارادت خاصی به ایشون داشتن.
تعریف میکرد
یه روز سید داشتن میرفتن جایی راننده صدای خانم گذاشته بود سید گفتن آقا این چیه گوش میکنی من خوشگلم تو خوشگلی ......بیا خودم برات بخونم
راننده گفت خوب میخونی ....
سید شروع کرد به خواندن
ایوان نجف عجب صفایی دارد
حیدر به نگر چه بارگاهی دارد .......
اخلاص سید و محبتی که خدا به دل راننده انداخت
راننده مجذوب سید شده بود
نمیذاشت سید پیاده بشه تا در خونه سید رو برد بدون اینکه کرایه ای بگیره .....
یه بار داشتیم با سید میرفتیم حوزه
جلوی پارک لاله چندتا جوان ایستاده بودن تا سید رو دیدن که لباس روحانیت تنشه شروع کردن مسخره کردن .....
سید رفت سمتشون
گفتم الان از ناراحتی چیزی بهشون میگه ....
سید سلام کرد و با همه شون دست دادو شروع کرد به صحبت کردن
اونها جذب محبت سید و اخلاق خوش سید شدن
آخرش هم دوتا احکام بهشون گفت روبوسی کردن و رفتن .............
اینها رو که آقا مصطفی تعریف میکرد میشد اوج علاقه و محبت به سید رو توی نگاهش و کلامش حس کرد.
زمان ازدواج ما سید چهار سال بود که ساکن نجف شده بود و آقا مصطفی ازشون دورشده بودن و خیلی دلتنگ بودن.
وقتی برای اولین بار به کربلا رفتیم چند روزی که نجف بودیم هر روز میرفتن به حوزه های علمیه تا بتونن سید رو ببینن.
یه روز خوشحال اومد هتل
گفت پیداش کردم
گفتم سید رو دیدی؟
گفت نه رفته ایران.
ولی آدرس خونه و حوزه ش و شماره تماسش رو پیدا کردم.
ادامه دارد....
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
بعد از اون روز آقا مصطفی و سید تلفنی با هم صحبت میکردن.
یه روز وقتی صحبت آقا مصطفی و سید تموم شد ، گفت عزیز یه دختر خوب که مسلط به زبان عربی باشه برای سید پیدا کن ،میخواد ازدواج کنه.
منم چند نفری رو معرفی کردم اما نشد و سید با دختری از شیعیان عراق که سالها ساکن قم بودند ازدواج کرد و خدا بهشون پسری به نام محمد علی داد.
هرسال ماه مبارک رمضان یک مبلغ برای مسجد حضرت علی اکبر {علیه السلام} دعوت می کردند.
ماه شعبان سال ۹۰ آقا مصطفی با سید تماس گرفتن و برای تبلیغ، از سید دعوت کردند تا به مسجد حضرت علی اکبر {علیه السلام}
(که خود آقا مصطفی تلاش زیادی برای شروع ساخت مسجد کردند.) دعوت کند.
سید هم قبول کرد .
آقا مصطفی از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید.میخواست بعد از ۸ سال استادش رو ببینه ...
خونه ای نزدیک مسجد برای سید و خانواده هماهنگ کرد.
سید از قبل از افطار تا آخر شب برای بچه های مسجد برنامه داشت.
همسرشون هم در طول روز برای دختر بچه ها کلاس قرآن و نقاشی و برای خانم ها کلاس احکام و...برگزار می کرد.
معمولا این یک ماه،شب ها بعد از برنامه های تبلیغ سید، با هم بچه ها رو پارک میبردیم و آقا مصطفی توی ماشین به سید اصرار می کرد که برامون بخونه .
سید هم عاشق امیرالمومنین {علیه السلام} بود و دائم مدح امیرالمومنین رو میخوند و آقا مصطفی لذت میبرد.
یه شب وقتی سید و خانواده شون رو پیاده کردیم توی مسیر برگشت آقا مصطفی گفت یه فکری به سرم زد...
به سید پیشنهاد بدم بعد از مسجد استراحتی کنه و بعد بیاد تو استخر. (ساعت کار استخر افطار تا سحر بود.) یه میزی بذاریم سید پاسخ به سوالات شرعی داشته باشه.
میدونی چند نفر جذب سید میشن؟
من که متعجب بودم .
توی فضای تفریحی ؟چطور ممکنه؟
ولی این شطرنج بازی آقا مصطفی بود
که باز هم دو دو تا چهارتای من رو کیش و مات کرده بود.
طبق محاسبات آقا مصطفی سید جذب بالایی داشت و افراد زیادی عاشق سید شده بودن .
هر چند روزهای اول برای اذیت کردن یه آدم روحانی میومدن ولی کم کم اکثر سوالات شرعیشون رو از سید می پرسیدن .
من و خانم سید هم معمولا پیش هم بودیم که از تنهایی کمتر اذیت بشیم .
دوست خوبی پیدا کرده بودم
کلی با هم حرف میزدیم
یه شب آلبوم عکس بچگیم رو نشون بتول خانم دادم توی معرفی ها به مادر بزرگم رسیدم .
گفتم مادر بزرگم بزرگترین افتخارش این بود که عروس حضرت زهرا{سلام الله علیها} ست.
بتول نگاهی کرد و گفت آره خیلی سخته خیلی باید مراقب باشی که ناراحت نشن ،مادرشون خیلی مراقبشونه .
بعد تعریف کرد : یک روز توی آماده کردن خونه به سید گفتم چرا کار ها درست پیش نمیره ؟
سید هم خیلی خسته بود یه لحظه ناراحت شد که تو اوج کار و زحمت... .
بعد هم گفت چشم درست میکنم
ظهر ناهار خوردیم بابام رفت استراحت کنه ما هم شروع کردیم به نظافت و آماده سازی خونه
یک دفعه دیدم بابام با گریه صدام میکنه .
هراسون رفتم پیش بابام
بابام با گریه میگفت به سید چی گفتی ...؟
سید از چی ناراحت شده؟
هر چقدر فکر می کردم یادم نمی اومد ...
بابام گفت خواب امیرالمومنین {علیه السلام } رو دیدم .
گفتن اونها که زهرای منو اذیت کردن ناصبی بودن شما که شیعه اید چرا بچه های زهرا {سلام الله علیها} رو ناراحت میکنید ؟
بتول میگفت با گریه رفتم حرم امیرالمومنین {علیه السلام} و به آقا گفتم هر چقدر هم اذیت بشم و سختی بکشم به حرمت شما و مادرشون چیزی نمیگم ... .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند روز پیش جایی بودم
شروع کردم با آقا مصطفی صحبت کردن
من حالم خوب نیست اصلا مراقبی؟
اگه بودی الان من این کارها رو نمیکردم .شما که مشکلی ندارید دلتنگ نمیشید ،تا دلتون تنگ بشه میتونید بیاید ما رو ببینید ،اصلا نمیدونید دلتنگی چیه💔
همینطور درد دل و گلایه ...
فردا صبح گوشی موبایلم زنگ خورد ،یکی از ارادت مندان به شهدا پشت خط بود ،تماس گرفته بود که خوابش رو تعریف کنه🍃
گفتند:خواب شهید صدرزاده رو دیدم.گوشه ای نشسته بودند خیلی تو فکر بودن و ناراحت .
رفتم جلو گفتم آقا مصطفی طوری شده ؟
گفتن:نه.
خواستم برگردم اما چون ناراحت بود دوباره سمتش رفتم دیدم با خودش حرف میزنه خوب که گوش کردم متوجه شدم از دلتنگی میگه.
گفتم: فاطمه و محمد علی هستن اگه دلتون تنگ شده بیارم ببینیدشون؟
با حالتی گفت :نه
دلم برای خانمم تنگ شده... .🌱🌹
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
در این ماه مبارک رمضان دل ما
شکست، دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه
خدا توسط بعضیها نگهداشته نشد .
فرازی از وصیت نامه شهید صدرزاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
میخواستم برای مطلب ماه مبارک رمضان عکسی پیدا کنم و بذارم
اولین عکسی که دیدم
هلال ماه مبارک رمضان بر فراز گنبد و بارگاه حضرت عباس علیه السلام
آقاجانم چقدر هوای فدایی تون رو دارید
چطور به ما گرفتارای دنیا نشون میدید که هرکس فدای ما بشه لحظه لحظه هواشو داریم
کاش ما هم می تونستیم فدای شما خاندان کرم بشیم 😭
شب اول ماه مبارک رمضان در رحمت اللهی باز
آقا بیچاره هایی مثل من رو هم بخرید این بار خوب و بد بخرید 😭😭
مگه هرکسی که بد شد دل نداره
آقا اصلا شما کمک کنید خوب بشیم 😭😭
به حرمت پدرتون
به حرمت برادر بزرگترتون امام حسن😭😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند وقت پیش برای خودم و فاطمه دوتا چادر سفارش دادم برامون بدوزن .
چادرها آماده شد .
با دوست عزیزی که زحمت دوختش رو کشیده بودن داشتم هماهنگ میکردم که اگه ممکنه چادر ها رو به دستم برسونن ؛ خودم شرایط تحویل گرفتنش رو نداشتم.
ایشون قبول کردن و گفتن اسنپ میگیرن و برامون میفرستن .شب چهارشنبه سوری بود ؛ بعد از چند دقیقه تماس گرفتن که هر چقدر تلاش کردم هیچ راننده ای درخواستم رو قبول نمیکنه ، اگه امکانش هست اسنپ رو شما بگیرین .
درخواست اسنپ دادم هیچ راننده ای قبول نکرد .
دوباره هم اسنپ و هم تپسی رو همزمان گرفتم .
بعد از ۲۰ دقیقه اسنپ پیدا شد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا میخواستم
یک بسته ای رو به دستم برسونید .
راننده قبول نکرد و سفر رو لغو کردم .
و مجدد هم درخواست اسنپ و تپسی ...
دیر وقت شده بود و من هم خیلی عجله داشتم .
بعد از چند دقیقه در ناامیدی تمام راننده ای قبول کرد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا امکانش هست بسته ای رو به دستم برسونید ؟
بعد از چند دقیقه مکث گفتند: داخل بستتون چیه ؟
گفتم :لباس.
ایشون قبول کردند .
نگرانی بعدی این بود که خودم خونه نبودم و مونده بودم چطوری بهشون بگم بسته رو به نگهبانی تحویل بدن .
چون معمولا کسی قبول نمیکنه و باید کسی باشه که بسته رو تحویل بگیره .
راننده رسید و تماس گرفت : ببخشید خانم من رسیدم .
گفتم اگه امکانش هست بسته رو به نگهبانی تحویل بدید .
گفتند: همون آقایی که داخل ساختمون نشستند؟
گفتم بله ، بهشون بگین که بسته برای ...۱۱_۱۸.
دیدم اون آقا ادامه داد .
۱۸_۱۱_۵
خیلی تعجب کردم اما اصلا توجه نکردم و دوباره تکرار کردم بفرمایید بسته برای ...
دوباره گفتند: خانم من این شماره رو از دیشب حفظم ۵_۱۱_۱۸
ساکت و مبهوت مونده بودم .
_ببخشید خانم تو بسته چادره؟
دوتا چادر ؟
+بله
_شما تو خانوادتون شهید دارین ؟
شهید گمنام ؟
+شهید داریم ولی گمنام نه.
راننده با حس و حال عجیبی گفت :
من دیشب خواب دیدم ،خواب دیدم شهیدتون بهم دوتا چادر داد و گفت :
اینارو تحویل نگهبانی بده .
بگو برای ۵_۱۱_۱۸
من از دیشب این شماره رو حفظم .
شهید شما دیشب منو تا اینجا آورد که چادرها رو به شما برسونم .
نمیدونم حکمتش چیه...🌿🤍
۱۴۰۲/۱۲/۲۲
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
خدایا از تو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت سید علیخامنهای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را .
فرازی از وصیت نامه شهید صدرزاده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa