eitaa logo
فرزندی مثل مصطفی
821 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2هزار ویدیو
30 فایل
بسم رب الشهدا والصدیقین این کانال جهت باز نشر خاطرات شهید مصطفی صدرزاده راه اندازی شده است مستقیم زیر نظر خانواده محترم شهید صدرزاده اداره میشه #شهید_مصطفی_صدرزاده
مشاهده در ایتا
دانلود
چه برنامه‌ریزی عجیبی خدا برات داره❤️ رمز و راز عدد هشت چیه؟ چند سال «خادم امام هشتم» بودی «هشتمین» رئیس جمهور ایران شدی «روز تولد امام هشتم» رییس جمهور شدی و چندسال بعد، باز هم «روز تولد امام هشتم» در یک «کاروان هشت نفره» از یاران شهید مهر پایان مسئولیتت با شهادت خورد🌹 اما عدد سه چه رمز و رازی داره! چه زحمتایی که تو این سه سال نکشیدی: ۳سال در تولیت آستان قدس ۳سال در قوه قضائیه ۳سال درریاست جمهوری و حالا تاریخ بازگشت خادم الرضا به مشهدالرضا شده ۱۴۰۳/۳/۳ چیکار کردی سید اینجوری خریدنت🎖 @meslemostafaa
ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎی : ... ﺍﺯ ﺑــــﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑـــﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ... ﺍﻣﺎ ﺷـــﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ... ﻣـــﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ... ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠـــﻖ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـــﻬﺎﯾﺖ ... ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗـــﻮ ﺑﺎﺷﺪ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ... ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧــﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧــﻮﺩﺕ ... ﺑﺎ ﺗـــﻮ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ ﻣﻌـــﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﻣﺎﻧــﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ... ﺩﻭﺳــﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ؛ ... 🌷هدیه به روح بزرگ ' مصطفی چمران ' و جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان ' عج ' + و عجل فرجهم...🌷
⭕️ _گفتم : به نظرت‌ کیا‌ شهید‌ میشن؟! +گفت : اونایی که اسراف‌ میکنن _گفتم : اسراف! تو چی؟! +گفت : تو "دوست‌داشتن‌خدا" 🇮🇷 *شاهد *شهدا *انقلاب‌اسلامی *جمهوری‌اسلامی 💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @meslemostafaa
فرازی از وصیتنامه شهید📜 _مصطفی_صدرزاده شهیدم🌹 @sadrzadeh1
🌸سعی کنید یه جوری زندگی کنید که خدا عاشقت بشه ، اگه خدا عاشقت بشه، خوب توراخریداری میکنه🌸 «در استان اصفهان حسینیه‌ای وجود دارد که ۴۰ شب برگزار می‌کرد، به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود👌. او از نجف‌آباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی می‌کرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم🌹. بعضی از شب‌ها آنقدر خسته می‌شد که وقتی عذرخواهی می‌کردیم، می‌گفت برای امام حسین باید فقط داد.» 🕊 شهید🌺 @meslemostafaa
هر شهید مثل یڪ فانوس است مےسوزد و نور مےدهد✨ و از کنار او بودن تو هم نورانی مےشوی با شهدا که رفیق شدی مےشوی مصطفی صدرزاده وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @meslemostafaa
🔘 «زینب» همان کسی است که در راهِ عفتش، عباس می‌دهد نخِ معجر نمی‌دهد... 🌑 مادران، همسران، فرزندان و خواهران شهدا در اوج مصیبت و غم باز هم حواسشان به چادر روی سرشان هست ... حضرت زینب سلام الله علیها أَیْنَ_الطّالِبُ_بِدَمِ_الْمَقْتُولِ_بِکَرْبَلاءَ اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج 🔸کانال ✾‌✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾   @meslemostafaa @meslemostafaa ✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾
✍شهید مصطفی صدرزاده: ✅ که شد از رمق افتادم ➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖ 🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم در پارک کهنز بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند 🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد 🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست 🔶هر دو ساده و ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد 🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در برای او همچون روایت یک بازی بود 🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و را به بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم 🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود 🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی و متفاوت را رقم زد 🔷پیش از آنکه به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک خواند 🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم 🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس گرفتند 🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در نوشتم 🔷برخی باور دارند که امروز است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند 🔶هرگاه که نشانی از وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم 🔷چند روز قبل از به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم 🔶مانده بودم در اوج عملیات و در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید شده است و به اجبار باید برگردد 🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را خطاب میکرد:نوشت چشم چند روز دیگر میایم 🔶شما دارید راه آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست 🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید قاسمی دانا بود در روز جمعه ای آسمانی شد 🔶درست چند روز بعد از شهادت ،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید 🔸کانال ✾‌✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾   @meslemostafaa @meslemostafaa ✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤️بسم رب الشهداء و الصدیقین❤️ 🌹« و أفوض أمري إلى الله إن الله بصير بالعباد »🌹 معرفی مختصری از مدافع حرم 🌹🌹 فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 تاریخ تولد: نوزدهم شهریور ماه 1365 محل تولد: شوشتر وضعیت تاهل: متاهل فرزندان نازنین به نام خانم 7 ساله و 6 ماهه 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 📖 یک برگ از خاطرات دفتر زندگی ❤️ 🌹 روزي كه متولد شد، براي چندمين بار مجروح و در همان بيمارستان بستري شده بود. سيد ابراهيم با هميشگي خود و برای فرار از نگاه پرستاران كه نگران سلامت ايشان بودند و با پهلويي تير خورده نزديك هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا هميشگي خود را نثار كند. ❤️ 🌹و قريب به هشت بار در راه دفاع از حريم اهل بيت با مجروحيت جسمش ،حريم حضرت زينب را بود... 🌹 شهادت در تاریخ : ظهر جمعه روز تاسوعا مصادف با آبان ماه 1394 🌹محل شهادت: شهر حلب واقع در سوریه 🌹مزار شریف شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز ( ) 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴 شهید مورد علاقه : 🍂🍂🍂🍂🍂 🌹❤️ و یک دنیا معرفت ❤️🌹 و اما چقدر از تو نوشتن است كه سرمشق از انوار الهي داشتي.. ..شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي شدي. وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي " اي ... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴🔴🔴 و مرام او ... از نگاه همرزم : یکی از مشخصات بارز شهید تاکید بر وقت بود، و مادر: تو را معرفي كرد آنچنان كه همه ميدانستند و تو رهبر و آقاي توست...پس اين تو بودي كه مردانه جلوي فتنه گران 88 حضور داشتي و حريم ولايت و كشور را جانانه مدافع بودي...و در عمل را عامل به حرف هستي كه در مرام به مانندش بودي 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ⬅️ روايتي از خواب شهيد ... در منزل تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با و سرشار از خوشحالي و با تعداد زيادي نوشته شده، به پيش من آمد. همه سربندها روي شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا كند 😔😔😔😔😔😔😔😔😔 دو بیتی که بر لبانش جاری بود آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند 🌷🕊🌷 🔸کانال ✾‌✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾  https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1 ✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾‌✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌..
✍شهید مصطفی صدرزاده: ✅ که شد از رمق افتادم ➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖ 🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم در پارک کهنز بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند 🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد 🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست 🔶هر دو ساده و ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد 🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در برای او همچون روایت یک بازی بود 🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و را به بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم 🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود 🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی و متفاوت را رقم زد 🔷پیش از آنکه به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک خواند 🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم 🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس گرفتند 🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در نوشتم 🔷برخی باور دارند که امروز است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند 🔶هرگاه که نشانی از وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم 🔷چند روز قبل از به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم 🔶مانده بودم در اوج عملیات و در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید شده است و به اجبار باید برگردد 🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را خطاب میکرد:نوشت چشم چند روز دیگر میایم 🔶شما دارید راه آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست 🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید قاسمی دانا بود در روز جمعه ای آسمانی شد 🔶درست چند روز بعد از شهادت ،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
✍شهید مصطفی صدرزاده: ✅ که شد از رمق افتادم ➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖ 🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم در پارک کهنز بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند 🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد 🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست 🔶هر دو ساده و ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد 🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در برای او همچون روایت یک بازی بود 🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و را به بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم 🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود 🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی و متفاوت را رقم زد 🔷پیش از آنکه به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک خواند 🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم 🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس گرفتند 🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در نوشتم 🔷برخی باور دارند که امروز است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند 🔶هرگاه که نشانی از وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم 🔷چند روز قبل از به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم 🔶مانده بودم در اوج عملیات و در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید شده است و به اجبار باید برگردد 🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را خطاب میکرد:نوشت چشم چند روز دیگر میایم 🔶شما دارید راه آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست 🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید قاسمی دانا بود در روز جمعه ای آسمانی شد 🔶درست چند روز بعد از شهادت ،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید کانال https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
❤️بسم رب الشهداء و الصدیقین❤️ 🌹« و أفوض أمري إلى الله إن الله بصير بالعباد »🌹 معرفی مختصری از مدافع حرم 🌹🌹 فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 تاریخ تولد: نوزدهم شهریور ماه 1365 محل تولد: شوشتر وضعیت تاهل: متاهل فرزندان نازنین به نام خانم 7 ساله و 6 ماهه 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 📖 یک برگ از خاطرات دفتر زندگی ❤️ 🌹 روزي كه متولد شد، براي چندمين بار مجروح و در همان بيمارستان بستري شده بود. سيد ابراهيم با هميشگي خود و برای فرار از نگاه پرستاران كه نگران سلامت ايشان بودند و با پهلويي تير خورده نزديك هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا هميشگي خود را نثار كند. ❤️ 🌹و قريب به هشت بار در راه دفاع از حريم اهل بيت با مجروحيت جسمش ،حريم حضرت زينب را بود... 🌹 شهادت در تاریخ : ظهر جمعه روز تاسوعا مصادف با آبان ماه 1394 🌹محل شهادت: شهر حلب واقع در سوریه 🌹مزار شریف شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز ( ) 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴 شهید مورد علاقه : 🍂🍂🍂🍂🍂 🌹❤️ و یک دنیا معرفت ❤️🌹 و اما چقدر از تو نوشتن است كه سرمشق از انوار الهي داشتي.. ..شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي شدي. وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي " اي ... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴🔴🔴 و مرام او ... از نگاه همرزم : یکی از مشخصات بارز شهید تاکید بر وقت بود، و مادر: تو را معرفي كرد آنچنان كه همه ميدانستند و تو رهبر و آقاي توست...پس اين تو بودي كه مردانه جلوي فتنه گران 88 حضور داشتي و حريم ولايت و كشور را جانانه مدافع بودي...و در عمل را عامل به حرف هستي كه در مرام به مانندش بودي 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ⬅️ روايتي از خواب شهيد ... در منزل تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با و سرشار از خوشحالي و با تعداد زيادي نوشته شده، به پيش من آمد. همه سربندها روي شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا كند 😔😔😔😔😔😔😔😔😔 دو بیتی که بر لبانش جاری بود آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند شهید سید مصطفی صدرزاده https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
عشق به شهید در دلش جوانه زد و سبب شد تا نام جهادی را انتخاب کند .شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند . گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش. دلش در گرفتار شده بود . اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد. در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود. مردانه پای قولش می ماند. با عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش کند . با شهادتش رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست . . از سفره پاسداری از حرم، می خواست .در روز شهید شد ، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش . تقویم را ورق می زنم.امسال هم چهارشنبه است. سید ابراهیم تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما بلاتکلیف. به مناسبت سالروز تولد 📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه 🗺مزار : بهشت رضوان کانال https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
. بهش گفتـم: راضی‌ام بشی! ولی الان نه! تو هنوز جـوونی . . تو جـواب بهم گفـت: لذتی که علی اکبر از شهادت بُرد حبیب ابن مظاهر نبرد!🌿 به روایت همسر شهید .
🌱 خدایـٰا‌دِلـم‌ بَھـٰانہ‌شھـٰادَٺ‌مےگیـرَد نِمے‌شوِد‌اِرفـٰاقـے‌کنۍبِھ‌این‌ ؏َـبد‌مـردود‌شـدِھ..! بابڪ نوری هریس
۱۵. هر کی با بنده بود شــهید شد 😊 چه قبل من ، چه بعــد من ، اونایی هم که موندند بالاخره یه روزی میشن ولی خدا وکیلی از شهادت نترسید ☺️ البته به قول حاج قاسم برای شهید شدن باید توی زندگی هم بود 😇 خلاصـه گناها رو لگد کنید و بیایید طرف شهادت 😍 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
🌹خاطره ای به زبان شیرین مشهدی ، نقل از او اوایل که آمده بودوم جای سد ابراهیم ، وختی با هم عیاق رفته بودم،با همی لهجه ی مشدی غیلیظ صحبت مکردوم... میدیدوم که ای اشکا تو چشماش جمع مرفت، بهش گوفتوم یره چی شده سید؟؟؟ اویم گفت هیچی دداش، چیزی نیس... از مو اصرار و از اویم انکار... خلاصه دید مو پیله رفتوم، گفت : از وختی آمدی و همی که میشینم دور هم و صحبت موکنی، یاد یکی از ریفیقای چخچخیم می افتوم... گفتوم کی؟ گفت: داداش حسن گفتوم کدوم حسن؟ گفت: حسن قاسمی مویم انگار مگی برقوم گرفت و شوکه شودوم... عهههههه حسن که بچه محل ما بود.... خلاصه ای شد که شهید حسن رفیق مشترکما شد و از او به بعد، رفاقت بین مو و سید قرص تر... خلاصه مهر سید بدجور تو دلوم افتده بود... مخصوصا او نورانیت و معنویتی که تو قیافش پیدا بود،باعث شد بهش شدیدا اعتماد بوکونوم... بری همی او اوایل خیلی تو دلوم عقده شده بود که به یکی که ایرانیه بوگوم مویم قاچاقی آمدوم... خلاصه به سید گوفتوم : .دداش موخوام یک چیزی بهت بوگوم... تا خواستوم به سید بوگوم،ورداش گف: مدنوم موخوای بیگی ایرانیی... دهنوم مث غار موغون وا افتاد... یره ای از کجا فمید چی موخوام بوگوم 😳 بازم با ای حرکتش مو ر بیشتر شیفته خودش کرد... ادامه دارد.....           @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨هر روزمون رو با یاد یک شهید متبرک کنیم..✨ علی منیعات🕊 ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊 .🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
‍ بسم رب الشهدا خاطره مادرشهید مصطفی صدرزاده سال اول  بود ،یک روز نشسته بودیم گفتم :مصطفی الان بهترین هدیه چیه ؟ گفت: باهم  بریم خیلی جالب بود و سریع جور شد.🌹 باهم کربلا رفتیم ،خیلی خوش گذشت البته جدا از یک سری  که بین راه پیش اومد. مصطفی از بچگی خیلی بد ماشین بود. کاملا انرژی اش گرفته میشد ولی از اون جای که مصطفی خیلی خوش مسافرت بود هرازگاهی یه لطیفه ایی می گفت، 🌹 ولی خیلی  شده بود ، چون خیلی در مسیر توقف داشتیم. به مرز که رسیدیم پیاده شدیم که بازرسی کنن افرادی که بازرسی میکردن جزء گروهک  بودن تا مصطفی رو دیدن برای بازرسی بردنش،  همه نگران شدیم مشکوک شدن گفتن این یا پاسدار یا استرس تمام وجودمون گرفت ، مصطفی و چندتا از دوستاشو برای بازجویی بردن ،در اون لحظه آنقدر به ما  گذشت . که فقط  شدیم به چهارده معصوم وبعد از باز جویی بچه ها را آزاد کردن  با تمام سختیهاش سفر پر استرس وخاطر انگیزی برامون شد . وقتی چهره بی حالشو یادم میاد خیلی بیقرارش میشم  تمام اون استرس ها درمقابل این فراق قطره ایی ازدریاست....  مدافع حرم بی بی زینب  تاسوعا @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
با ماشین فرمانده تیپ آمده بود توی مقر و برای اولین بار او را دیدم، از تیپ و قیافه اش معلوم بود که بچه تهران است و به بچه های تیپ فاطمیون نمی‏‌خورد از همان لحظه عاشق سید شدم و رویش را بوسیدم. تکه کلام های خاصی داشت، یک تسبیح هم در دستش بود که همیشه همراهش بود، آن تسبیح را هدیه گرفتم و گفتم حاجی من مطمئنم که شما می‏‌شوید این را می‏‌خواهم به یادگار داشته باشم، در جواب گفت: من رو سیاه کجا و کجا و حرف را عوض کرد..✨ @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1