eitaa logo
بیرق/محمد حسین صفاریان
99 دنبال‌کننده
293 عکس
27 ویدیو
0 فایل
شعر و ترانه
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه بودم دارم از عشق شما تب می‌کنم با حسین و با رضا هر روز را شب می‌کنم از می ناب ازل از اشتیاقی لم‌یزل جسم و جان خشک و خالی را لبالب می‌‌کنم من نمی‌دانم کی‌ام در بین جمع نوکران این قدر هستم که گاهی یاد زینب می‌کنم جز غباری نیستم در زیر پای مردمان سربلندم کن که دارم ترک منصب می‌کنم با همه بی بند و باری بسته‌ی کرب و بلام گرچه زهرآب عطش در جام مذهب می‌کنم سعی خواهم کرد از امروز زائرتر شوم این کم دارایی‌ام را خرج مَرکَب می‌کنم گرچه بین شاعران خویش راهم داده‌ای کفش‌های زائرانت را مرتب می‌کنم می‌نویسم تا ابد از آن مسیحای زمان کاسه خونی دارم آن را هم مُرَکّب می‌کنم ۱ @mhsaffarian
مستم از ذکری که دلها را توانگر می‌کند قلب من با هر طپش تکرار حیدر می‌کند بر لبانم یا علی و در دلم یا فاطمه این دو ذکر ناب چشمان مرا تر می‌کند مشهدِ من جز به امضایش نمی‌شد دلپذیر این کرامت را فقط موسی‌بن جعفر می‌کند هشت سال پیش رفتم کربلا دیگر نشد فاطمه اما مرا امسال باور می‌کند گریه بر شاه شهید آن تشنه‌کام بی کفن کوه غمها را میان باد پرپر می‌کند بی تو ای ارباب من این عاشق بی های و هو در غریبستان دنیا خاک بر سر می‌کند ۲ @mhsaffarian
از آستان تو غمگین و شاد برگشتم فقیر و خسته؟ نه! با اعتقاد برگشتم فقیر و خسته و حتی بدون شعر و شعور رسیدم و به سرود و سواد برگشتم امید داشتم، اما دو چشم ظاهربین کنون عمیق و پر از اعتماد برگشتم دوباره وقت خداحافظی و گریه رسید سلام دادم و گفتم: مباد برگشتم ! به شان سوره‌ی کوثر به نیت مادر سه‌بار تا دم باب‌الجواد برگشتم ۳ @mhsaffarian
عاقبت کوله‌ی بی‌خاطره را واکردم بغض سنگین تو را پیش رضا واکردم عاقبت کرببلا قسمت این تشنه نشد عطشم را به همین گریه مداوا کردم اشک من رود شد و از سر سجاده گذشت بس که شب تا به سحر بی‌تو خدایا کردم خواست از شب بنویسد شب غمگین فراق قلم سوخته را دلخوش فردا کردم قلب آیینه ترک خورد از این بغض عمیق هر چه در حیرت آیینه تماشا کردم ضامنم زائری شاه خراسان شده بود کاغذ نوکری‌ام را اگر امضا کردم باز بستم به تن پنجره‌ فولاد گره روضه‌ای پای همان پنجره برپا کردم ریخت در حنجره‌ام آتشی از کرببلا سوختم تشنه شدم رو سوی سقا کردم السلام ای قمر ای ماه بنی هاشمیان بعد از آن نیز سلامی سوی مولا کردم از همان جا به سفر رفتم و رفتم به عراق در خیالم همه جا سِیر و تماشا کردم سر نهادم به روی خاک تو ای شاه شهید در نماز آینه‌ای گمشده پیدا کردم دل من بود همان گمشده‌ی بی سر و پا آنچه با ناله و با گریه تمنّا کردم دلِ بیدار شدم، آینه‌ی یار شدم محو اسرار شدم، سینه چو دریا کردم عاقبت خانه رسیدم به همین دفتر شعر عاقبت کوله‌ی پر خاطره را وا کردم ۴ @mhsaffarian