میعادگاه هفتگی باشـهداشهرستان دیلم
😀خاطره ای زیبا و خنده دار از
#شهیدابراهیم_هادی👇
رفته بودیم دیدار #ابراهیم_هادی. داشت از خاطرات جنگ صحبت میڪرد.اما هیچی از خودش نمی گفت. تا اینکه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. یڪدفعه #ابراهیم خندید و گفت:
در منطقه #المهدی در همان روزهای اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یڪ روستا باهم به #جبهه آمده بودند. چند روزی گذشت. دیدم اینها اهل #نماز نیستند. تااینڪه یڪ روز باآنها #صحبت ڪردم. بندگان خدا آدم های خیلی #ساده_ای بودند. آنها نه #سواد داشتند نه #نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به #امام آمده بودند#جبهه.
از طرفی خودشان دوست داشتند که #نماز یاد بگیرند.
من هم بعداز یاددادن #وضو، یکی از بچه ها را صدا زدم و گفتم: این آقا #پیش_نمازشما، هرڪاری ڪرد شما هم انجام بدید. من هم ڪنار شما می ایستم و بلندبلند ذڪرهای نماز را تڪرار می ڪنم تا یاد بگیرید.
#ابراهیم به اینجا ڪه رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. چند دقیقه بعد ادامه داد:
در رڪعت اول وسط خواندن#حمد، امام جماعت شروع ڪرد به خاراندن سر. خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم،را ڪنترل ڪردم. اما در #سجده وقتی امام جماعت بلند شد #مُهر به پیشانی اش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم ڪه مهرش را بردارد. یڪدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را درازڪردند. اینجا بود ڪه دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم،زیر خنده😀
✍ #راوے: شهیدابراهیم هادی
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
😍 #لبخندهای_خاڪی😂
در منطقه المهدے درهمان روزهاے اول جنگ، #پنج جوان به گروه ماملحق شدند.
آنهاازیڪ روستاباهم به جبهه آماده بودند.چند روزے گذشت.دیدم اینهااهل #نمازنیستند!
تااینکه یک روزباآنهاصحبت ڪردم.بندگان خداآدم هاے خیلے ساده اے بودند...
آنها نه #سوادداشتندنه #نمازبلدبودند.فقط به خاطرعلاقه به #امام آماده بودند جبهه...
از طرفے خودشان هم دوست داشتندڪه نمازرایادبگیرند.
من هم بعد ازیاددادن #وضو،یکی از بچه هاراصدازدم و
گفتم:این آقاپیش نمازشما،هر ڪارے ڪردشماهم انجام بدید.
من هم ڪنارشما میایستم وبلندبلند ذڪرهاے نمازراتڪرارمے ڪنم تایادبگیرید.
#ابراهیم به اینجاڪه رسیددیگرنمیتوانست جلوے خنده اش رابگیرد.چنددقیقه بعدادامه داد:😂
دررڪعت اول وسط خواندن #حمد،امام جماعت شروع ڪردسرش راخاراندن،یڪدفعه دیدم آن پنج نفرشروع ڪردندبه خاراندن سر!!😄
خیلی خنده ام گرفته بوداماخودم راڪنترل مے ڪردم.
امادر #سجده وقتے امام جماعت بلندشد مُهربه پیشانیش چسبیده بودوافتاد.
پےش نمازبه سمت چپ خم شد ڪه مهرش رابردارد
یڪدفعه دیدم همه آنهابه سمت چپ خم شدندودستشان رادرازڪردند.
اینجابودکه دیگرنتوانستم تحمل ڪنم وزدم زیرخنده😅
✍ راوی: #شهید_ابراهیم_هادی
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•