😍 #لبخندهای_خاڪی😂
در منطقه المهدے درهمان روزهاے اول جنگ، #پنج جوان به گروه ماملحق شدند.
آنهاازیڪ روستاباهم به جبهه آماده بودند.چند روزے گذشت.دیدم اینهااهل #نمازنیستند!
تااینکه یک روزباآنهاصحبت ڪردم.بندگان خداآدم هاے خیلے ساده اے بودند...
آنها نه #سوادداشتندنه #نمازبلدبودند.فقط به خاطرعلاقه به #امام آماده بودند جبهه...
از طرفے خودشان هم دوست داشتندڪه نمازرایادبگیرند.
من هم بعد ازیاددادن #وضو،یکی از بچه هاراصدازدم و
گفتم:این آقاپیش نمازشما،هر ڪارے ڪردشماهم انجام بدید.
من هم ڪنارشما میایستم وبلندبلند ذڪرهاے نمازراتڪرارمے ڪنم تایادبگیرید.
#ابراهیم به اینجاڪه رسیددیگرنمیتوانست جلوے خنده اش رابگیرد.چنددقیقه بعدادامه داد:😂
دررڪعت اول وسط خواندن #حمد،امام جماعت شروع ڪردسرش راخاراندن،یڪدفعه دیدم آن پنج نفرشروع ڪردندبه خاراندن سر!!😄
خیلی خنده ام گرفته بوداماخودم راڪنترل مے ڪردم.
امادر #سجده وقتے امام جماعت بلندشد مُهربه پیشانیش چسبیده بودوافتاد.
پےش نمازبه سمت چپ خم شد ڪه مهرش رابردارد
یڪدفعه دیدم همه آنهابه سمت چپ خم شدندودستشان رادرازڪردند.
اینجابودکه دیگرنتوانستم تحمل ڪنم وزدم زیرخنده😅
✍ راوی: #شهید_ابراهیم_هادی
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@miadgahe_deylam
🌺میعادگاه هفتگی باشهداشهرستان دیلم🌺
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
وقتی #ده ساله بودم و برای اولین بار تشییع شهید را از نزدیک دیدم؛ یعنی همانروزی که #پنج شهید خوشنام منت برما گذاشتند و شهر مارا به قدومشان منور کردند، حس غریبی بود، با ذهنی پر از سوال به هر طرف نگاه میکردم، که ناگهان خود را با قدی کوچک زیر تابوت یکی از شهدا دیدم و هجوم مردمی که از تابوت شهید؛ آن #مسافر_کربلا، تبرک میجستند...
نمیدانم... شاید از همان روز و همان لحظه بود که عشق به #شهید و #شهادت و راه حقشان در قلبم شکل گرفت و لطف سرشارشان را تاکنون لحظهای از خود دور ندیدم...
دیشب وقتی قرار شد #تابوت مطهر شهید را از مسجد ببرند با خود گفتم: کاش نمیرفتی و بیشتر میان قلبهای شکستهای که شوق ماندنت را دارند میماندی... 💔
همان لحظه بود که کسی میان جمعیت گفت: دخترخانمها بیاید و تابوت شهید را ببرید..
در یک لحظه دیدم جلوی تابوت را گرفتهام و #شهید را تشییع میکنم و زیر تابوت شهید تا آخر مسجد رفتم...
حالا دیگر آن دختر کوچک با دهها سوال کودکانه نبودم... ولی تک تک لحظات ده سالگی ام و شوق آمدن مهمانهای آسمانیمان برایم تداعی شد...
حالا من بودم و هزار بار بر دوش مانده و عزمی برای ادامهی مسیر و محتاج عنایتی از یاران آخرالزمانی سیدالشهداء...
✍ شهدای عزیز از شما سپاسگزاریم که هر زمان دلهایمان را غبارگرفته یافتید و از راهتان و یادتان غافل شدیم، مثل همان روزهای جهاد به میدان میآیید تا از ما غبار روبی کنید...
#دلنوشته_گمنام
🔸 ارسالی از طرف اعضای محترم کانال