eitaa logo
پرویزن
511 دنبال‌کننده
204 عکس
15 ویدیو
76 فایل
آن‌که غربال به دست است از عقب کاروان می‌آید نقد و یادداشت‌های ادبی (محمد مرادی)
مشاهده در ایتا
دانلود
"آذر" می‌تابد از فراسوی نزدیکی خورشید پرطراوت پاییز. انبوه شاخه‌های درخشان را در نور می‌تکاند یک‌ریز! بوی زلال باران... تصنیف برگ و مرگ... در رستخیز عالم تکرار می‌شود گویا فرشته‌ای است که در آسمان شب پر می‌کشد به گستره‌ی شهر؛ من نیز؛ بر سنگ‌فرش‌هایِ پیاده آرام مستدام بی ذره‌ای تکلف: ساده غم‌واژه‌های اول آذر را تکرار می‌کنم: فریاد زاغ‌ها؛ بی‌برگی برهنه‌ی امروز باغ‌ها؛ تعبیر روزهای زمستان است * یا ایها المزمّل! ای در لحاف دلهره پیچیده! ای روزهای سرد بسی دیده! این چند‌شب، تدارک سرما را از بستر خیال از تختِ خواب‌های گران برخیز! پ.ن: خیابان طالقانی https://eitaa.com/mmparvizan
"بداهه‌های پاییزی" بیا که گستره‌ی روح را قدم بزنیم هوای این دلِ مشروح را قدم بزنیم بیا به لحن تماشا! بیا به طرز سکوت! تمامِ این غمِ انبوه را قدم بزنیم قدم‌زدن، به فرازِ شُکوه دشوار است بیا که دستِ کم آن "کوه" را قدم بزنیم به شوق شعر و ترانه، بیا شبی تا صبح پیاده، واژه‌ی اندوه را قدم بزنیم چقدر خسته‌ی امواج روزگار شدن؟ بساز قایقَکی، نوح را قدم بزنیم بیا که باز به شُکر سلام و فاتحه‌ای مسیرِ این درِ مفتوح را قدم بزنیم جراحتی است گِران از غمی به سینه‌ی ما شفای این دل مجروح را قدم بزنیم * دلم گرفته از این کوچه‌های بسته‌ی تن بیا که گستره‌ی روح را قدم بزنیم https://eitaa.com/mmparvizan
"واگویه‌ای با دخترم ریحانه" به روی شانه‌ی باران، بخواب ریحانه! بخند قهقهه از کنج قاب ریحانه! بخواب دخترم و خواب‌های خوب ببین: بدون جنگ، بدون عذاب، ریحانه! جهان بدون تو بدجور جای تاریکی است ستاره‌ای شو و بر ما بتاب ریحانه! به روی بالشی از ابرها بخواب و بخند بخند! ای گل رویت، گلاب ریحانه! زمین برای تو و بازی تو دلگیر است بپر به آن‌طرف آفتاب ریحانه! بپا که وا نشود گوشواره‌ی قلبی‌ت میان آن‌همه جیغ و شتاب، ریحانه! چه شد که عمر نگاهت به مدرسه نرسید؟ به سنّ درس و کتاب و حساب ریحانه؟ لباس صورتی‌ات را درآر و سرخ بپوش! به رنگ خونیِ داغِ مذاب ریحانه! جهان‌ برای تو انگار جای خوبی نیست بخواب دختر خوبم! بخواب ریحانه! https://eitaa.com/mmparvizan
"غار" باید که به روزگار خود برگردم تا دلخوشی دیار خود برگردم از همهمه‌ی شهر دلم سخت گرفت باید که به سمت غار خود برگردم وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مايَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً (آیه‌ی ۱۶/ سوره‌ی مبارک کهف) و آنگاه كه از آنان و آنچه جز خدا مى‌پرستند، فاصله گرفتيد، پس به غار پناه بريد، تا پروردگارتان از رحمت خود براى شما گشايشى بخشد و برايتان در كار شما آسایشی فراهم آورد. https://eitaa.com/mmparvizan
"پاییز" این برگ‌های زردِ بداهه آغاز خواب‌های زمستان است این حسرتِ ادامه در روزهای دلهره‌ی خورشید کابوس دیرسال حیاطی سرد در بوق ازدحام خیابان است این‌روزها به معنی دیروز این روزها به وسعت فردا در لحظه‌ی پر از عطشِ اکنون صبرِ مطّولی است از عمر پر تسلسل کوتاه آه ای وای این منم مشغولِ نیم‌قرنِ نخستین همداغ صبح اول آبان‌ماه "حیاط بخش زبان و ادبیات فارسی" https://eitaa.com/mmparvizan
"سوگ" چشمه‌چشمه اشک می‌چکد در هیاهوی نسیم و باد. جز همین نوای زارزار نیست؛ تحفه‌ای در بساط ابرها. اینک اینم که منتظر ایستاده‌ام: روبه‌روی تو در حیاط ابرها https://eitaa.com/mmparvizan
"سرنوشت" من اينجا: مثل لاله داغ در داغ تو آنجا: گرمِ شادی، باغ در باغ تو: مستِ بزم و من: مست شهیدان کبوتر با کبوتر...زاغ با زاغ https://eitaa.com/mmparvizan
"قاب" شهر است که در مقبره‌ی روزبهان وا کرده لب از حنجره‌ی روزبهان روییده تمام حسرت آبان‌ماه چون شاخه‌گل از پنجره‌ی روزبهان درب شیخ، آرامگاه روزبهان بقلی، ۱۰ آبان ۱۴۰۳ https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"آذر" می‌تابد از فراسوی نزدیکی خورشید پرطراوت پاییز. انبوه شاخه‌های درخشان را در نور می‌تکاند یک‌ریز! بوی زلال باران... تصنیف برگ و مرگ... در رستخیز عالم تکرار می‌شود گویا فرشته‌ای است که در آسمان شب پر می‌کشد به گستره‌ی شهر؛ من نیز؛ بر سنگ‌فرش‌هایِ پیاده آرام مستدام بی ذره‌ای تکلف: ساده غم‌واژه‌های اول آذر را تکرار می‌کنم: فریاد زاغ‌ها؛ بی‌برگی برهنه‌ی امروز باغ‌ها؛ تعبیر روزهای زمستان است * یا ایها المزمّل! ای در لحاف دلهره پیچیده! ای روزهای سرد بسی دیده! این چند‌شب، تدارک سرما را از بستر خیال از تختِ خواب‌های گران برخیز! پ.ن: خیابان طالقانی https://eitaa.com/mmparvizan
"در اندوه چل‌و پنج سالگی" سلام ای که غم تو رسیده تا ۴۵! چه‌کار می‌کنی این‌روزها تو با ۴۵؟ دقیقه پشت دقیقه: رکود پشت رکود مرا اسیر زمان کرد بارها: ۴۵ چه‌ واژه‌ی پر از اندوه و خانمان‌سوزی است: غریب و دربه‌در و غرق ماجرا: ۴۵ چه داستان مگویی! چه انتظار بدی است! که ریخت بر سر من از بدِ قضا ۴۵ اگر برادر پنجاه‌ و شصت نیست چرا؟ گشوده روبه‌رویم راهِ مرگ را ۴۵؟ اگر سراسر خون نیست پس چرا امسال مرا کشید به پس‌کوچه‌ی عزا ۴۵؟ اگر که همزادِ بمب و تیر و موشک نیست شبیه بمب چرا آمد از هوا ۴۵؟ * میان جدول اعداد، سنّ و سال من است رفیق بی‌کلک، این یارِ آشنا: "۴۵" درست مثل غم کودکان ضاحیه: تلخ دقیق مثل شب غزّه، بی‌ریا: ۴۵ چه اتفاق عجیبی، چه ربط پردردی! که عمر من شده چون غزه، در بلا: ۴۵ * به حرف می‌گویم، کشته‌های غزه رسید شبیه عمر من لال و مرده تا ۴۵ پ.ن: امروز آمار کشتگان غزه از ۴۵ هزار نفر گذشت. https://eitaa.com/mmparvizan