به وقت #میکاپ 😌 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

🦋میکاپ💜 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

کشیدن خط چشم با کمک نوار چسب 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

میکاپ عربی یا اروپایی🦋 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

#آرایش 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

🌸❄🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸❄🌸 🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸 🌸❄🌸 ❄🌸 🌸 #𝒑𝒂𝒓𝒕_64 تمام فکرم مشغول مردی بود که رفت و مرا با دنیایی ترس و سوال تنها گذاشت. سرم را به شیشه ی ماشین تکیه میزنم. به خیابان های شیراز و پر دار و درختش خیره میمانم. درختانی که جان و نوایی نداشتند. شاخه هایشان آویزان شده بود و برگ هایشان بی رمق. اما زیبا بودند... زیبایی خاصی داشت. گویا نقاشی حرفه ای ساعت ها زمان گذاشته و تک تک برگ ها را با رنگ های خاص خودش کشیده است. خیابان های شلوغ و پر از گذر و مردمانی گاها شاد و گاها غمگین! نگاه میگیرم از پنجره و تک تک اجزای ماشین را مرور میکنم. ماشین که متوقف میشود. حدس می‌زنم که پشت چراغ قرمز باشیم. دست توی کیفم میکنم و گوشی ام را برمیدارم. به محض اینکه شاسی گوشی را فشار میدهم و صفحه روشن میشود. بیست و هفت پیام بی پاسخ از پروا و یازده پیام از او تنها چیزی است که میبینم. قفل گوشی را باز میکنم و وارد صفحه ی پیام هایم میشوم. انواع فحش های رکیک را به ریشم بسته بود و در اخر که جوابی از من ندیده بود نگران شده و خواهش کرده بود در اولین فرصت، با او تماس بگیرم. انگشتم را روی شماره اش میگذارم. صحبت کردن با پروا میتواند آرامم کند. چند ثانیه طول میکشد تا جواب بدهد - وایسا دلارا. صدای خش خش می آید و در ذهنم مجسم میکنم که از اتاقش بیرون می آید و به بالکن میرود. توی اتاق با سه نفر دیگر همکار بود و امکان صحبت کردن را نداشت. - کدوم گوری رفتی تو؟ این لحن یعنی جایی آزاد و بدون مزاحم پیدا کرده است. - بخدا مجبور شدم! - دختره ی خنگ، اصلا معلوم هست فازت چیه! میخوای اون بدبخت رو به مراد دلش برسونی یا میخوای بزنی ناقصش کنی راحت شی؟ - بخاطر همین بدبخت اینجام! لحنش نگران میشود - چرا؟ چیشده؟ بنال دیگه اخه دلارا! نفس عمیقی میکشم و از جریان دیشب تا حرف های خاتون و همین نیم ساعت پیش را دقیق میگویم. پروا نچی میکند - چقدر پیچیده! الان تو کجایی؟ - دارم میرم هتل! - چرا نرفتی دنبالش؟ یه تاکسی میگرفتی خب... - میگم خودش همه چیز رو آماده کرده. ماشین گرفته. راننده و همراه هم هست. کجا میتونم برم. ‍

آرایش لایت خوشگل که امسال خیلی ترند شده 😍👆 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

🦄 #مدل_مو 💜 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

مقایسه میکاپ در کشورها 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

طراحی ناخن 😍😍🌸 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄

🌸❄🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸❄🌸 🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸 🌸❄🌸 ❄🌸 🌸 #𝒑𝒂𝒓𝒕_65 پروا سوتی میکشد - اووو! چه لاکچری! حال کن دیگه دردت چیه! اونم هر کاری میخواد بکنه بکنه! اصلا گیریم قاتله تورو سنه نه؟ عصبی میشوم - اه پروا! مثلا گفتم باهات حرف بزنم یه راهی بهم بگی. بدتر داری گیجم میکنی. یعنی چی به من چه! میخوام بدونم کیه و چیکارست. به نظرت یه نمایشگاه دار میتونه این همه ثروت داشته باشه؟ - بعید نیست. مخ اقتصادی آرمین خیلی قویه! خیلی زیاد! دست کم نگیرش! - من تا مطمئن نشم، نمیتونم آروم بگیرم! - نمیدونم دلارا. منم سعیمو میکنم چیزی دست گیرم بشه بهت خبر میدم. یه چند تا دوست و رفیق دارم تو شیراز. از اونا هم میپرسم ببینم اصلا میشناسنش یا نه! خداحافظی میکنیم و قطع میکنیم. چند دقیقه بعد ماشین توی حیاط بزرگ هتل متوقف میشود. پیاده میشوم و مرد کنار دستم میگوید - تشریف ببرید شما، چمدون هاتونو میاریم! نگاهم را به اطرافم می اندازم. با دیدن در طلایی که رویش نوشته اند ورودی قدم هایم را به همان سمت برمیدارم. هتل بزرگ و چند طبقه ی مقابلم انقدر مجلل بود که نگاه همه را به خودش خیره کند اما، در میان این هتل نگاه مردم را روی خودم و ماشینی که از آن پیاده شدم احساس میکنم. معذب هستم و حس میکنم چیزی از درون اذیتم میکند. قدم هایم را تندتر میکنم. باید به آرمین بگویم ماشین را حداقل عوض کند. وارد سالن بزرگ ورودی هتل که میشوم، زنی خوش قد و قامت جلو می اید - خیلی خوش اومدید خانم افخم! خوشحالم از دیدن و آشنایی با شما! متعجب از اینکه زن مرا میشناسد چند ثانیه نگاهش میکنم و بعد بالاخره میتونم جوابش را بدهم. - جناب افخم جز سهامدار های بزرگ این هتل هستند و این هتل رو در روز های بسیار بدش سر پا نگه داشتند. لطفا از این سمت تشریف بیارید. همزمان که کنارش راه میرفتیم، خودش را مدیر داخلی هتل معرفی میکند. از آرمین انقدر تعریف میکند که دیگر رسما شاخ های روی سرم را حس میکنم. هر ثانیه که بیشتر میگذرد، توی ذهنم این سوال قوی تر میشود که این مرد دقیقا کیست؟

طراحی ناخن 💅😍 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄