eitaa logo
معلمان جوان
8.8هزار دنبال‌کننده
278 عکس
373 ویدیو
34 فایل
 مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ : آن كه خود را پیشوا و امام دیگران قرار می دهد بايد پيش از تعلیم دیگران به مؤدب نمودن خود اقدام كند. مجید بذرافکن ارتباط با مدیر کانال: @mbazrafkan
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊️ السلام علیک یا قتیل العبرات🕊️🏴 🔆✴️چگونه آموزه های کربلا را به کلاس ببریم 🖊️ زمانی که دانش آموز بودم معلمی داشتم که خیلی به سبک خوبی آموزه های کربلا را در کلاس مامی برد و من لذت می بردم.دوست دارید بدانید آن معلم چه کسی بوده؟! و چگونه آموزه های کربلا را در کلاس می آورده؟ برای این که این مرا بشناسید ابتدا یک خاطره نقل می کنم بعد به صراحت اقدامات ایشان را بیان می کنم که در کلاس چه کار می کرد که بتواند# آموزه های_کربلا را زیبا منتقل کند.🍃🌷 سال دوم هنرستان بودم و امتحانات ثلث اول بود.فردا آن روز امتحان زبان انگلیسی داشتیم.با یکی از این بچه ها،آقای حیاتی به نمازخانه رفته بودیم.من درس بهتر بود داشتم برای آقای حیاتی توضیح می دادم که برای امتحان فردا بتواند نمره ی بهتری بگیرد.یک دفعه از بلندگو صدا بلند شد که: آقای بذرافکن سرپرستی. خودم را با عجله به سرپرستی رساندم، دیدم یکی از بستگان ما آنجا آمده،تقریبا ساعت ده شب بود.من با نگرانی پرسیدم:چی شده؟ ایشان که پسرعمه ی من بود گفت که: مادربزرگت حالش خوب نبود اومدم دنبال شما. من دیگر هیچ چیزی نگفتم،بلافاصله سوار اتومبیل ایشان شدم و عازم شیراز شدیم.محلی که هنرستان ما بود ،حدودا ۲۵کیلومتری شیراز واقع شده بود،نزدیک پالایشگاه شیراز. در مسیر من فقط به این فکر بودم که مادربزرگ من از دنیا رفته و ایشان نمی خواهد به من بگوید.در مسیر سکوت حاکم بود.وقتی به منزل رسیدم،هرکسی در منزل ما زانوی غم بغل کرده بود و در گوشه ای نشسته بود و من منتظر شنیدن خبر درگذشت مادربزرگم بودم که متاسفانه مادرم با گریه خبر درگذشت پدرم را در حادثه ای داد. حدودا دو هفته ای مراسم تشییع جنازه و عزاداری و این ها سپری شد و من بعد از دوهفته به هنرستان برگشتم. شاید برایتان تلخ باشد از تمام کسانی که هنرستان بودند یعنی حدود سی نفری که دبیر و مدیر و کسانی که آن جا کار می کردند فقط دو نفر آمدند به من تسلیت گفتند یعنی از من پرسیدند این دو هفته کجا بودی؟چی شده؟ آن دو نفر چه کسانی بودند؟یکی از آنها همین معلمی بود که می خواهم خدمتتان عرض کنم؛🍃🌸 شهید کمال ظل انوار🍃🌸 ما با آقای ظل انوار،درس ماشین آلات کشاورزی را داشتیم تا این کلاس تمام شد و آمدیم بیرون، این معلم عزیز من،شانه به شانه ی من ایستاد و گفت:خبر تأثرانگیزی رو شنیدم،به شما تسلیت می گم،بقای عمر شما باشه و با من کرد. ظل انوار،معلم درس ماشین آلات کشاورزی بود.من فوق العاده این معلم را دوست داشتم بعد ها فکر می کردم که من دوستش دارم یا عاشقش بودم؟!بعد خودم به خودم جواب می دادم:نه دوست داشتن نبود!یک چیزی بالای دوست داشتن بود،نه عشق هم نبود،یک چیزی کمتر از عشق بود.انگار بین این دوتا بود...🌿 روز تشییع جنازه ی شهید ظل انوار آنقدر حال من دگرگون شده بود که مادرم در منزل احساس می کرد این قدری که زمان درگذشت پدرم من ناراحت شدم در مورد درگذشت معلمم ،انگار بیشتر از پدرم ناراحت شده بودم،گرفته شده بودم و مادرم سعی می کرد که مرا از آن حال بیرون بیاورد. البته زمان تشییع جنازه من با تمام وجودم یک آرزو کردم.خدایا چقدر تشییع جنازه شلوغ بود چون ایشان همراه با دو برادر دیگرش شهید شده بود یعنی سه برادر را می خواستند دفن کنند البته یکی شان جمال ظل انوار هنوز نیامده بود.بین این دو کمال ظل انوار و مهدی ظل انوار یک قبر فاصله گذاشته بودند. در مراسم می گفتند این دوتا را کنار هم قرار دهیم ،فردی گفت:آخه من یه چیزی می دونم .که مادر شهیدان ظل انوار بیشتر گریه کرد چون همان جا بود که متوجه شد فرزند دیگرش هم شهید 🕊️شده.بگذریم... من آرزو کردم خدایا خیلی شلوغه کاش من یک بار دیگر چهره ی معلمم رو می دیدم.باور کنید دست تقدیر الهی بود من را به آرزویم رساند.به راحتی فضا ایجاد شد و من چهره ی معلمم را برای بار آخر دیدم. انگار چهره ای صحیح و سالم همان جوری که در کلاس بود فقط یک قطره ی خون از گوشش نزدیک محاسنش آمده بود.واقعا خوشا به سعادتشان...🍃 در مورد شهید ظل انوار چیزهای اعجاب برانگیزی ذکر شده. در وصیت نامه ی ایشان یکی از چیزهایی که ذکر می کند این است؛ «خدایا هر وقت آرزوی شهادت می کردم در اعماق قلبم عشق به پسرم حسین را هنوز حس می کردم،خدایا امروز که آرزوی شهادت می کنم در دلم جز تو هیچ چیز نیست»🔆🌹 و چقدر سخت است که انسان به این درجه برسد.🍃 🔖https://eitaa.com/moalemanejavan