eitaa logo
شهدای مدافع حرم
901 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
꧁༏ ♥️ ﷽ ♥️༏꧂ ‌༺ عشق در چشمانت ، مهـربانے در نگاهـت و خوشبختے در لبخندت ، هـمہ سوگند بہ قلب پاڪ و زیبایت میدهـند ؛ اے بهـترین بندہ خدا༻ ...❤️
🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : @moarefi_shohada
یعنی : متفاوت بھ آخر برسیم ! وگرنھ مرگ پایان همھ قصھ هاست🌱 ❤️🌱 @moarefi_shohada
شهدای مدافع حرم
☔️ #من_با_تو ✨ #قسمت_چهل_وچهارم ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 در رو بستم،چند قدم برداشتم ڪہ در خونه‌ی عاط
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم :😄 ــ آرہ عاطفہ عین بچہ‌ها چسبیدہ بود بہ خالہ فاطمہ میگفت من از اینجا نمیرم! 🙈😄شهریارم ڪہ هے میگفت عاطفہ قوربونت برم عاطفہ برات بمیرم عاطفہ فدات شم،عاطفہ‌ام خودشو لوس مےڪرد!😌😄 عین سوسمار هوایے گریہ مےڪرد!😩😄 بهار دستش‌رو گذاشت جلوی دهنش🙊😂و شروع ڪرد بہ خندیدن : ــ وای هانے،خواهرشوهریا باید خودتو میدیدی چطور تعریف میڪنے!😂 با حرص گفتم :😄😬 ــ والا چیڪارڪنم؟ مامان و بابای منم ڪہ از شهریار بدتر! عاطفہ اینطور لوس نبود آخہ!😂 همونطور ڪہ از پلہ‌ها پایین میرفتیم گفت : ــ تو چیڪار ڪردی؟ ــ هیچے گفتم من میرم بخوابم خواستید برید خبرم ڪنید!😂 با خندہ نگاهم ڪرد : ــ شوخے میڪنے دیگہ؟😳😄 شونہ‌هام رو انداختم بالا و گفتم : ــ نہ...مگہ شوخے دارم؟!😄 خواست چیزی بگہ ڪہ صدای مردونہ‌ای اجازہ نداد : 👤 ــ خانم هدایتے؟! ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 برگشتم بہ سمت صدا👤 حمیدی بود از دوست‌های سهیلے! سرش پایین بود و دونہ‌های تسبیح رو مےچرخوند،با قدم‌های ڪوتاہ اومد بہ سمتم. ✨ تسبیح فیروزہ‌ای رنگش رو دور مچش پیچید...📿 آروم و خجول گفت : ــ میتونم چندلحظہ وقتتون رو بگیرم؟ متعجب😳نگاهے بہ بهار انداختم و رو به حمیدی گفتم : ــ بفرمایید... پیشونیش عرق ڪردہ بود نگاهے بہ دور و برش انداخت...✨ سریع گفتم : ــ بریم حیاط! سرش رو تڪون داد،با فاصلہ ڪنار من و بهار راہ مےاومد وارد حیاط شدیم،با خجالت گفت : ــ میشہ تنها باشیم؟ نگاهے بہ بهار انداختم،با اخم😕و نارضایتے ازمون دور شد... رو بہ حمیدی گفتم : ــ حالا بفرمایید... دست‌هاش رو طرفینش انداختہ بود، دست راستش رو مشت ڪردہ بود و فشار مےداد.. .مِن مِن ڪنان گفت :🗣 ــ خب... نفسے ڪشید و بےمقدمہ گفت : ــ اجازہ هست مادرم بیان باهاتون صحبت ڪنن؟ جا خوردم، توقع نداشتم، چیزی از جانب حمیدی احساس نڪردہ بودم!😟 حالا بے‌مقدمہ مےگفت میخواد بیاد خواستگاری! با دستش عرق پیشونیش رو پاڪ ڪرد، انگار ڪوہ ڪندہ بود😐آروم زل زدہ بود بہ ڪفش‌هاش،سرفہ‌ای ڪردم تا بتونم راحت صحبت ڪنم : ــ جا خوردم توقعش رو نداشتم...🙄 چیزی نگفت و دوبارہ پیشونیش رو پاڪ ڪرد،ادامہ دادم : ــ منتظر مادر هستم... با بینیش نفس ڪشید!✨ چند قدم ازم فاصلہ گرفت و گفت: ــ حتما مزاحم میشیم! همونطور ڪہ عقب مےرفت خورد بہ درخت ڪوچیڪ ڪنار دیوار🌳خندہ‌م گرفت،😄سریع وارد ساختمون دانشگاہ شد! بهار اومد بہ سمتم و دستش رو گذاشت روی شونہ‌م : ــ مبارڪہ عروس خاااانم😍🙈 نگاهش ڪردم و گفتم : ــ مسخرہ! بیچارہ انقد هول شد یادش رفت شمارہ تلفنے چیزی بگیرہ!😄😂 بهار با شیطنت گفت :😉 ــ عزیزم الان شمارہ شناسنامتم حفظہ نگران نباش یار خودش میاد! پشت چشمے😌براش نازڪ‌ڪردم و گفتم : ــ من ڪہ قصد ازدواج ندارم... بازوم رو گرفت و گفت : ــ ولے من دارم لطفا بفرستش خونہ‌ی‌ما😩😄 با خندہ گفتم : ــ خلے دیگہ...😀 ــ هانی سهیلے رو ندیدی؟ با تعجب گفتم :😟 ــ سهیلے؟!! ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
..توصیه میکنم ـ جوان ها اگر بخواهند از دستِ شیطان راحت شوند ـ {عشق به شهادت} را در وجودِ ـ خود زنده نگه دارند . . . خُدایا بسیار عاشقَم کُـن :) @moarefi_shohada
مراسم ما، به خواست خودمان نیمه شعبان در🕌 برگزار شد و حجاب کامل داشتم. 🍃°•| جالب است برایتان وقتی 🎥آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری❓ 🍃°•| می دانستم دوست دارد شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار🎥 گفتم: عاقبت ما ختم به شود. 🍃°•| من را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشـــ❤️ـــــــق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید: شما چه آرزویی دارید❓ گفت: همین که خانم گفت.🍃 🌷 🌟🌟 @moarefi_shohada 🌟🌟
. خدایا! دستم به آسمانت نمی‌رسد...🕊 ولی تو دستت به زمین می‌رسد!(: بلندم کن...🌱 . ♥️ @moarefi_shohada
اعضاے جدیــد خیلے خوش امدیــن😍🌱 حضورتــون مایه ی دلگرمیمونہ 😇☺️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ لحظاتی با معرفی شهید ☘🌹