خدایا ...🖤
به حرمت #تاسوعا
و به حرمت سقاى كربلا
حضرت ابوالفضل عباس(ع)
بابالحوائج
نیکوترین سرنوشتها
حلالترین روزیها
پربارترین عزاداریها
صالحترین عملها
را برای ما مقدر بفرما
صبح تاسوعاتون حسینی 🖤
✋دستش که به آب خورد
یاد وصیت پدرش افتاد
"کنارش بمان"
مظلوم تر از او نیست
چنان سراسیمه بازگشت
که دست هایش را جا گذاشت✋✋
#تاسوعا 🏴
_💔🥀
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله💔
#مشـک وقتـــی میچــکد تقدیـــر میریزد بِهم
#دست وقتی نیست در تَن ، شیر می ریزد بِهم
حق بـده این #چشمهــــا را #تیـر میریزد بِهَم
#دختـــران را بعـــدِ تو #زنجیـــــر میریزد بِهَم
#یا_اباالفضل_العباس
#در_عزای_حسین 🏴
@moarefi_shohada
زیارت_عاشورا_سماواتی.mp3
3.75M
⚫️زیارت عاشورا/ سماواتی
🌹امام باقر علیه السلام بعد از آموختن زیارت عاشورا به #علقمه فرمودند :
هر کس این زیارت را بخواند ( از دور یا نزدیک ) و بر حسین علیه السلام ناله کند و امر کند اهل خود را که بدون تقیه بر حسین علیه السلام گریه کنند و اقامه کنند #عزا را در خانه به اظهار جزع و همدیگر را بر #مصیبت-حسین علیه السلام تعزیت گویند، من ضامن او مى شوم نزد خدا که #ثواب هزار حج ، هزار عمره و هزار غزوه براى او بنویسند .
مداحی آنلاین - اگه خوبه حالم خوبه با ابالفضل - بنی فاطمه.mp3
6.03M
اگه خوبه حالم خوبه با ابلفضل
اگه ناامیدی بگو یا ابلفضل
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌👌👌
💐🍃💐
💢یه #جوان تو دل برویی💗 بود،آدم لذت میبرد نگاهش کنه😍 من واقعا عاشقش بودم، اونوقت این جوان رو چون ما راه نمی دادیم🚷 بیاد رفت #مشهد در قالب فاطمیون به اسم #افغانی ثبت نام کرد خودشو رسوند اینجا... (نقل از شهید حاج قاسم سلیمانی )
💢هیئتی🏴 راه انداخته بود بنام #حضرت_ابوالفضل وقتی مادرش علت این نامگذاری را جویا می شود‼️ میگوید بخاطر #ادب حضرت،آخه ارباب خیلی با ادب بودند👌 به امام حسین(علیه السلام ) خیلی ارادت داشتند من #شیفته ادب حضرت عباسم❣️
💢دوستانش گفتند وقتی #شهید شد قمقمه اش پر از آب💧 بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان #کربلا می انداخت او لب به آب نزده بود🚱 تا بعد #شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد
💢 #نذر حضرت ابوالفضل علیه السلام بود درکودکی به دست حضرت زنده شد ، ده دقیقه الی یک ربع⏰ قبل از آذان ظهر تاسوعا یعنی دقیقا همان لحظه ای که 24 سال🗓 پیش نذر حضرت عباس(علیه السلام ) شده به درجه ی رفیع #شهادت نایل می شود🕊
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
#شهید _تاسوعا
💠شـادی روحـپاکش_ صـلوات
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
✨وآلِ مُحَمَّدٍ
✨وعَجِّلْ فَرَجَهُم
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_ودو
اون سالها #فشاراقتصادی زیاد بود.
منوچهر یه پیکان خرید...
که بعد ظهرا باهاش کار کنه، اما نتونست.
#ترافیک و #سروصدا اذیتش میکرد....
پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یه رستوران سنتی داشت.
بعد ظهرا از پادگان میرفت اونجا، شیر میفروخت.😠
نمیدونستم،...
وقتی فهمیدم، بهش توپیدم😡 که چرا این کار رو میکنی؟
گفت:
_ "تا حالا هر چی #خجالت شماها رو کشیدم بسه...
پرسیدم:
_"معذب نیستی؟"
گفت:
_"نه، برای خونوادم کار میکنم."
#درس_خوندن رو هم شروع کرد.
ثبت نام کرده بود...
هر سه ماه، درس یه سال رو بخونه و امتحان بده....
از اول راهنمایی شروع کرد.
با هیچ درسی مشکل نداشت الا دیکته....!😅
کتاب فارسی را باز کرد..
و چهار پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفت.
منوچهر در بد خطی قهار بود!😅
گفتم:
_حالا فکر کن درس خوانده ای. با این خط بدی که داری معلم ها نمی توانند ورقه ات را صحیح کنند!😆
گفت:
_یاد می گیرند...!😉
این را مطمئن بودم...
چون خودم یاد گرفته بودم، نامه های او را بخوانم
«وقت» را «فقط» بخوانم😅 و «موش» را «مشت» و هزار کلمه ی ديگر که خودش میتوانست بخواند ومن....!!!
غلط ها را شمرد، شصت و هشت غلط...!
گفتم:
_رفوزه ای!😜
منوچهر همان طور که ورق ها📑 را زیر و رو می کرد و غلط ها را نگاه می کرد،
گفت:
_ #آنقدرمیخوانم تا قبول شوم.
این را هم می دانستم...
منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت به پاش می ماند...☺️
صبحا از ساعت چهار و نیم می رفت پارك...
تا هفت درس می خوند...
از اون ور می رفت پادگان...
و بعد پیش نادر....
کتاب و دفترش رو هم می برد تا موقع بی کاری بخونه...
امتحان که داد دیکته شد نوزده و نیم.😍 کیف🤗 می کرد از درس خوندن...!
اما دکترا اجازه ندادن ادامه بده...😔
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_وسه
امتحان سال دوم رو می داد..
و چند درس سال سوم رو خونده بود که سر دردهای شدید گرفت...
از درد خون دماغ میشد...
و از گوشش خون می زد....
به خاطر ترکش هایی که توی سرش داشت...
و ضربه هایی که خورده بود،...
نباید به اعصابش فشار می آورد...
بعضی از دوستاش می گفتن
_چرا درس می خونی؟ ما برات مدرك جور می کنیم. اگه بخوای می فرستیمت دانشگاه
این حرفا براش سنگین میومد...
می گفت:
_دلم میخواد یاد بگیرم. باید یه چیزی توی مخم باشه که برم دانشگاه. مدرك الکی به چه دردی میخوره؟
بعد از جنگ... و فوت امام...
زندگی ما آدمای جنگ وارد مرحله ی جدیدی شد....
نه کسی ما رو می شناخت...
و نه ما کسی رو می شناختیم....
انگار برای اين جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم...
خیلی چیزا عوض شد...
منوچهر می گفت:
_"کسی که تا دیروز باهاش توی یه کاسه آبگوشت میخوردیم، حالا که میخوایم بریم توی اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتر دارش وقت قبلی بگیریم..."
بحث درجه هم مطرح شد....
به هر کس بر اساس تحصیلات و درصد جانبازی و مدت جبهه بودن درجه می دادن....
منوچهر هیچ مدرکی رو رو نکرد...
سرش رو انداخته بود پایین و کار خودش رو می کرد،..
اما گاهی کاسه ی صبرش لبریز میشد...
حتی استعفا داد که قبول نکردن...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
سلام بر لبهای به خون نشسته
که قرآن میخواند!
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین🏴