eitaa logo
شهدای مدافع حرم
912 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
•[﷽]• 🍃 نام تو را دوبار قرعه کشـیـدند؛ یـــک بـار بــــرای "شهــادت" درآمــد و بـار دیــگـر بـــرای "گمنامـــی"و هـر بـار پیروز، خـودت بـودی... 🔖 ✌️ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
قسمت سی و هشتم: و جعلنا و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ... حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ... تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ... باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ... تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ... چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ... غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ... بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ... چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ... زمان برای من متوقف شده بود ... سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
قسمت سی و نهم: برمی گردم وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ... از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ... علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ... دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ... آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ... کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ... - برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...😭 و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
قسمت چهلم: خون و ناموس آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ... بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی ... علی هنوز اونجاست ... و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ... اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ... یا علی گفت و ... در رو بست ... با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ... ادامه دارد.... 📚 📖 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•❃•|🦋💙|•❃• 🌂💜 قَهربودیم درحال نمازخوندن بود نـــمازش که تمومـ شد؛ هنوز پشت به اون نشسته بودم کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولے من باز باهاش قهربودم!! کتابو گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: "غَزَلــــ تَمامـ؛ نَمازشـــ تمامـ؛ دُنیـا مٰـات؛ سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد! بازهم بهش نگاه نکردم اینبارپرسید : عاشقمے؟؟؟ سکوت کردم؛ گفت : عاشقم گر نیستے لطفی بکن نفرت بورز بےتفاوت بودنت هرلحظه آبم مےکند دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــے مگه نه؟؟!!! گفتم:نـــــه!!! گفت: لبت نه گوید و پیداست مے گوید دلت آری که این سان دشمنے یعنے که خیـلے دوستـم دارے" زدم زیرخنده و روبروش نشستم؛ دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه... بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم خداروشکرکه هستے😍 ♥️🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 معرفێ 🔖نام جهادێ: حاج علێ 🎂تاریخ تولد : ۱۳۶۸/۰۳/۰۱ محل تولد : تهران 🕊تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۸/۱۳ محل شهادت: تل عزان – حلب – سوریه 💍وضعیت تاهل: متاهل 🌹محل مزار شهید: تهران – بهشت زهرا"س" – قطعه ۵۳ 📔نام کتاب: دلتنگ نباش 🇮🇷 ♡‌🕊🕊
دلش برای یاری رساندن به مردم می‌تپید❗️💓 همسر بزرگوار درباره ویژگی‌های شخصیتی وی می‌گوید: « دلش پر می‌کشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بی‌وقفه دلش برای دیگران بتپد💗. با آن روحیه مردم دوستی که از سراغ داشتم، رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود. «دو سال پیش بود که با هم از خیابان انقلاب رد می‌شدیم. مردی کنار خودرویش🚗 ایستاده بود و از رهگذران کمک می‌خواست. بخشی از ماشینش آتش🔥 گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمی‌رفت. تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب💧 داشتیم. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده‌اشک می‌ریخت و از تشکر می‌کرد. می‌گفت: جوان! خدا عاقبت به خیرت کند. همین دعاها را عاقبت به خیر کرد.»❤️ . یک هفته قبل از شهادتش به من زنگ زد📞؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلم برای بچه‌هایی که اینجا به ناحق کشته می‌شوند می‌سوزد. تو هم دلت بسوزد بگذار بمونم اینجا به من احتیاج دارند گفتم‌اشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.»♡ هیچ وقت از رفتن به سوریه منصرفش نکردم... 🇮🇷 ♡‌🕊🕊
📝فرازی از : . "همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، دوستای خوبم! اگر شهید شدم، یک کلام وصیت اینکه حاج‌آقا مجتبی به نقل از حضرت علی"؏" می‌گفتند که منتهای رضای الهی تقواست. شهادت خوب است و تقوا بهتر. تقوا می‌خواهد، تقوایی که در قلب❤️ است و در رفتار بروز می‌‌کند و فکر نکنم مال یک روز باشد یا شاید یک‌روزه هم دارد؛ ولی حاجی می‌گفت پی ساختمان، فندانسیون آن است. چیزی که نمی‌دونید عمل نکنید، ادای کسی رو درنیارین، بدون عملِ درست وارد کاری نشوید مخصوصاً دین. اول واجبات بعداً مستحبات مؤکد، مثل کمک به پدر و مادر و مردم و دستگیری دوروبری‌ها، نه حج و کربلا و ... صد بار ...🌱 🇮🇷 ♡‌🕊🕊
♡ ♦️همسر بزرگوار شهید: "من با بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم ..."🕊♡ . هدیه امام رضا"؏"به من بود.❤️😍 همسری که امام هشتم به آدم هدیه می‌دهد و امام حسین"؏" او را می‌گیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم ...(:💍 . ♢من می‌دانستم روزی شهید می‌شود اما فکر نمی‌کردم این‌قدر زود، ما حلقه‌های ازدواجمان💍 را نذر حرم امام حسین"؏" کرده بودیم، چون عقیده داشتیم هیچ‌گاه از هم جدا نمی‌شویم.در حال حاضر خودم را خوشبخت‌ترین دختر دنیا می‌دانم." 🇮🇷 ♡‌🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20201103-WA0002.mp3
7.58M
به‌یاد میاداون‌روزے‌شہیدراه‌شما‌باشم😍 هم‌ره‌زهرا‌شب‌جمعه‌کربلا‌باشم😭 ـــــــــــــــــــــــــ اگہ‌رخصت‌بده‌سید‌علے‌غوغامیکنم❤️ جونموجوونیموتقدیم‌زهرا‌میکنم❤️
ای عشق!❤️ 🌻از این قفس رهاڪن ما را بادست شهادتت سوا ڪن مارا🕊 ای مردِ مدافـعِ👨 حرم هاےدمشق!🌺 درسنگروسجاده دعاڪن مارا💫 🦋 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
~🕊 اے .....!! چه زیبا گلچین می کنی.‌..🌸 🌾خوبان عالم را..!! ومن!! مبهوت هر..🍂 چه زیبا می رود.‌‌.. تا عرش اعلا...💫 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم 💐 سر سفره 🌷 شهید حسین هریری 🌷 هستیم.
💠شهید مدافع حرمی که بود و آخرین به یکی از دوستانش "این بود انتقام سیلی مادرم را بگیرم» 🎋تاریخ تولد : 1368/08/03 🌏محل تولد : مشهد تاریخ شهادت : 1395/08/20 🌹محل شهادت : حلب - سوریه 🌻وضعیت تاهل : متاهل تخریب چی شهید حسین هریری، متولد سال ۶۸ بود و کارشناسی حقوق را از دانشگاه قوه قضاییه دریافت کرد و در قطار شهری مشهد مشغول به کار بود؛ از کودکی در پایگاه بسیج مسجد هجرت حوزه یک عمار حضور و فعالیت داشت و در برپایی تمامی برنامه‌های قرآنی، نماز جماعت، نماز جمعه پیش قدم می‌شد. 🕊محل مزار شهید : مشهد - بهشت رضا (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «حسین هریری» معروف به «سید عمار»، از اهالی مشهد است که به‌عنوان مسئول تخریب قرارگاه «فاطمیون» به «حلب» می‌رود و درحالی‌که فقط 5 ماه از ازدواجش می‌گذرد، به شهادت می‌رسد.
یکی از این بود که چون مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به مدافع حرم باقی بمانم و ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از آینده‌ام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای از حرم بی‌بی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید.🌼🍃 همسرم از من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. 🌼🍃 حتی خود# شهید به من گفت شما چرا قبول کردید؟ خیلی از نسل امروزی در این وادی‌ها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.🌼🍃 بنده این شرط را کردم چون به این موضوع خیلی داشتم که مرگ در دست خداوند است حتی اگر در هر شرایطی قرار بگیرید تا زمانی که خود خدا نخواهد چیزی نمی‌تواند به شما آسیب وارد کند.🌼🍃 برگشتم به گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بی‌بی (س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق می‌افتد.🌼🍃 پس بهتر است که به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من به عنوان یک خانم نمی‌توانستم برای دفاع از حرم (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگی‌ام که توانایی این کار را دارد ندهم برود.🌼🍃 شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد می‌خواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم.🌼🍃 حتی خود به علت اعتقادی که داشت به من می‌گفت چون تو سید هستی فرم مشخصات بنده را بنویس ارسال کن تا کارهایم زودتر انجام شود. از آنجا که در اعزام‌های قبلی توسط دشمن شناسایی شده بود برای اعزام مجدد با مشکل رو به رو بود🌼🍃 در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوریه «نه» بیاورم که حتی آقا برگشت از من پرسید تو واقعاً از ته قلبت راضی هستی که من به سوریه اعزام شوم.🌼🍃 در جواب گفتم هرچه خدا صلاح می‌داند همان خواهد شد و نمی‌خواستم در روز محشر حضرت بی‌بی زینب (س) باشم.🌼🍃
رفتار ایشان خیلی مورد پسند دوستان و آشنایان بود. ☺️ شهید از بنیانگذاران سه هیئت از جمله عشاق الزهرا در مشهد بودند که با مدیریت وی اداره می‌شد و از شروع روز اول محرم تا پایان صفر برای شهید استراحت معنایی نداشت ☝️و بیشتر وقت‌ها در حرم امام‌رضا‌(ع) با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود اگر می‌خواهیم مصیبت اهل بیت(ع) را درک کنیم نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم. ✅ بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت را می‌برد در محله‌های فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش می‌کرد. از کارهای خیر دیگری که انجام می‌دادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کردند.💔
همسر شهید 👇 در این مدت کوتاه که البته از دید بقیه کوتاه است و از نظر من به اندازه ی سالها از بودن در کنارش لذت بردم،کاملا از عشق عمقی و قلبی ایشون نسبت به اهل بیت و به خصوص به اربابمون متوجه شدم.😍 ایشون در تمام این مدت 27سال شبانه روز جاشون توی هیئت ها و عزاداری های اباعبدالله و حرم های اهل بیت بود.در این سن توانسته بودند حدود 24سفرکربلا مشرف بشن..که البته 24امین سفرشون،سفر دونفرمون بود و البته آخرین سفرشون که در بیست و پنجمین سفر آسمونیشون در محضر ارباب حاضر شدند...👌 پیاده روی اربعین هرسال میرفتند✅ ایشون آنقدر به سرزمین کربلا رفته بودند که به زبان عربی کامل مسلط شده بودند و این عشق زیاد ایشون به اباعبدلله،از همان بدو تولد در خون و رگ ایشون وجود داشته است☝️ وتمام جوانیشان را صرف نوکری در مراسمات اهل بیت ع کردند. حتی میگفتند من فقط با روضه های اباعبدلله هست که زنده ام و با عشق مراسمات آنها زندگی میکنم❤️ در این مدت پنج ماه،تفریح ما فقط هیئت ها و حرم آقاجان علی بن موسی الرضا ع بود وقتی باهم حرم میرفتیم،نمیدونم چرا اما خیلی آرامش خاصی داشتم💔
بخشی از وصیت نامه شهید حسین هریری🍃 همه‌ی شما را به پشتیبانی از ولایت فقیه توصیه میکنم..🌹
❣الان زمان عمل فرا رسیده است، من نمیتوانم ان روزی را ببینم که......