#خاطرات_شهدا 🇮🇷
یکبار که عجیب دلتنگش شده بودم ، رو به عکس📷 خندانش توی قاب گفتم
_بی معرفت ! نباید به خوابم بیای ؟
با گریه خوابم برد.
همان شب🌙 خواب دیدم همراه خانمی که نمیشناختمش سمت مسجدی میرویم .
خیابان پر بود از بنرهای #شهادتت_مبارک🕊
.
به مسجدی رسیدیم که انگار قسمتی از آن
خانه شخصی🏡 من و امین بود .
در اتاق را باز کردم .
امین را با چهره ای نورانی دیدم ، لباسی سبز به تن داشت
چندلحظه مات و مبهوت نگاهش کردم
گفتم
_میدونی این چندوقت چقدر خواب بد دیدم ؟
خواب دیدم نبودی ، بهم گفتن شهید شدی !
خداروشکر که همش خواب بوده ، حالا که دیدمت دیگه چیزی از خدا نمیخوام ...🍃
گفت
+ اون چیزهایی که دیدی درست بود ، من شهید شدم زهرا . زیاد نمیتونم حرف بزنم باید زود برم !
با این حرفش دلم❤️ لرزید .
بعد از چندلحظه سکوت گفتم
_من از #حضرت_زینب_س خواستم بیای به خوابم.
با سر حرفم را تایید کرد
ادامه دادم _چطور از من دل کندی ؟
قرار شد برگردی، ولی رفتی ؟
گفت:
+زهراجان! اسمم جزء لیست شهدا بود✨
گفتم:
_من چی ؟ حالا چیکار کنم بدون تو ؟ میدونی که دووم نمیارم . بزرگتر ازاین مصیبت دیگه چی بود ؟
امین یک کاغذ📃 از توی
جیبش درآورد که انگار دورتادور آن آیات قرآن نوشته بود و وسط آن هنوز سفید بود .
یادم آمد که گفته بود نباید زیاد حرف بزند
برای همین گفتم:
_برام بنویس
انگار خودش هم طاقت نداشت و بیشتر دوست داشت حرف بزند تا اینکه چیزی بنویسد !
گفت:
+خودم شفاعتت میکنم...
دوباره گفت:
+زهرا ! ما توی این دنیا آبرو داریم ،خودم شفاعتت میکنم .
خودکاری از من گرفت و ابتدای صفحه نوشت
"همسر مهربانم"🌹
اسمم را توی لیستی وارد کرد که انگار قرار بود شفاعتشان کند !
دیگر زمان ماندنش تمام شده بود ، داشت از من جدا میشد که پرسیدم
_ تو این دنیا🌍چی ؟!
گفت
+نگران نباش ، خودم مراقبتم... .☺️
.
برشے از کتـ📚ـاب طائر_قدسی
#شهید_امین_کریمی🌷
خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
@moarefi_shohada