💠شهید امین کریمی چنبلو اصالتاً مراغهای و ساکن تهران، متولد یکم فروردین سال ۶۵ و فارغالتحصیل رشته کامپیوتر، دانشجوی کارشناسی الکترونیک، ورزشکار حرفهای در چهار رشته ورزشی بود.
او حین انجام مأموریت در حومه شهر حلب در سوریه در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب سلاماللهعلیها و در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی سال ۱۳۹۴ مصادف با ۳۰ مهرماه (شبِ اول آبان) به دست نیروهای تکفیری به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
🍃🌸امین به عنوان مسئول آموزش تخریب رفته بود سوریه و نباید خط مقدم می رفت.
دوستانش میگفتند کسانی که این مسئولیت را داشتند فقط به نیروها آموزش می دادند.
می گفتند امین آنقدر مرتب و تمیز و اُدکلن زده بود که همیشه میگفتیم:
بچه باکلاس تورو چه به شهادت ؟!
امین هم در پاسخ به آن هامی خندید و می گفت :
همیشه شهدای تخریب اولین شهدا را میدهند .
📚کتاب طائر قدسی ،زندگینامه و خاطرات شهید امین کریمی
#شهید_امین_کریمی
@moarefi_shohada
#خاطرات_شهدا 🇮🇷
یکبار که عجیب دلتنگش شده بودم ، رو به عکس📷 خندانش توی قاب گفتم
_بی معرفت ! نباید به خوابم بیای ؟
با گریه خوابم برد.
همان شب🌙 خواب دیدم همراه خانمی که نمیشناختمش سمت مسجدی میرویم .
خیابان پر بود از بنرهای #شهادتت_مبارک🕊
.
به مسجدی رسیدیم که انگار قسمتی از آن
خانه شخصی🏡 من و امین بود .
در اتاق را باز کردم .
امین را با چهره ای نورانی دیدم ، لباسی سبز به تن داشت
چندلحظه مات و مبهوت نگاهش کردم
گفتم
_میدونی این چندوقت چقدر خواب بد دیدم ؟
خواب دیدم نبودی ، بهم گفتن شهید شدی !
خداروشکر که همش خواب بوده ، حالا که دیدمت دیگه چیزی از خدا نمیخوام ...🍃
گفت
+ اون چیزهایی که دیدی درست بود ، من شهید شدم زهرا . زیاد نمیتونم حرف بزنم باید زود برم !
با این حرفش دلم❤️ لرزید .
بعد از چندلحظه سکوت گفتم
_من از #حضرت_زینب_س خواستم بیای به خوابم.
با سر حرفم را تایید کرد
ادامه دادم _چطور از من دل کندی ؟
قرار شد برگردی، ولی رفتی ؟
گفت:
+زهراجان! اسمم جزء لیست شهدا بود✨
گفتم:
_من چی ؟ حالا چیکار کنم بدون تو ؟ میدونی که دووم نمیارم . بزرگتر ازاین مصیبت دیگه چی بود ؟
امین یک کاغذ📃 از توی
جیبش درآورد که انگار دورتادور آن آیات قرآن نوشته بود و وسط آن هنوز سفید بود .
یادم آمد که گفته بود نباید زیاد حرف بزند
برای همین گفتم:
_برام بنویس
انگار خودش هم طاقت نداشت و بیشتر دوست داشت حرف بزند تا اینکه چیزی بنویسد !
گفت:
+خودم شفاعتت میکنم...
دوباره گفت:
+زهرا ! ما توی این دنیا آبرو داریم ،خودم شفاعتت میکنم .
خودکاری از من گرفت و ابتدای صفحه نوشت
"همسر مهربانم"🌹
اسمم را توی لیستی وارد کرد که انگار قرار بود شفاعتشان کند !
دیگر زمان ماندنش تمام شده بود ، داشت از من جدا میشد که پرسیدم
_ تو این دنیا🌍چی ؟!
گفت
+نگران نباش ، خودم مراقبتم... .☺️
.
برشے از کتـ📚ـاب طائر_قدسی
#شهید_امین_کریمی🌷
خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
@moarefi_shohada
🌱 با فرماندهانش که صحبت میکردم گفت:
ما راضی به رفتنش به سوریه نبودیم.
بخاطر تخصصی که داشت ما را تهدید به استعفاء میکرد.
🌱با اصرار و سماجتش مجبور شدیم که نیروی زبدهمان را به سوریه بفرستیم.
قرار بود بعد از برگشتش از سوریه تنبیه شود.
زیرا در آسانسور برای رفتنش از یکی از فرماندهان امضا گرفته بود.
#شهید_امین_کریمی
#دفاع_مقدس
._._._._._._._._._.
@moarefi_shohada
#شهید_امین_کریمی🌷
🌸همیشه آروم بود و با وقار.
سرش پائین بود
و کار خودش را می کرد....
تو همه چی خُبره بود یادمه روزی چای ریخت که بخوریم
به شوخی گفتم: چای شهادته دیگه؟؟😉
گفت: آره تازه اومده،دوبرابرشربت جواب میده😁
☘🌺☘🌺☘🌺☘
آقا امين خيلی در كار تخريب و چک و خنثی ماهر و استاد بود. در سوريه بمبها و تلههای انفجاری زيادی را از دشمن خنثی كرد بود، حتی گاهی اين بمبها را به صورت خنثی نكرده از جا میکند و به مقر میآورد، به قدری اين بمبهای خنثی نشده زياد بود كه اگر منفجر میشد پايگاه نظامی تا شعاع یک كيلومتری آسيب میديد.
❗️من به آقا امين میگفتم: اين همه بمب را میخواهی چيكار كنی؟!
با خنده میگفت: نگران نباش به وقتش اين بمبها را بلای جان خودشان میكنم و برای خودشان تله انفجاری درست میكنم.
الحق كه فرمانده شجاع تيپ تخريبچیهای يگان ويژه فاتحين بود.
🎙راویان: همکاران شهید
🍃🌺