🌴💐🌴💐🌴💐🌴💐
حدیث #شهادتـــــ شنیدنۍ است...
حدیث دیدار است...
دیدار #دوست ...
آنها ڪ #همیشه در حضور حق اند
و آنان ڪ به #دیدار یار رفته اند،
گوش جانشان با حدیث شهادتـــــ #اُنس ها دارد...
حدیث شهادتـــــ براۍ
#شهیدان شاهد نیست،
براۍ ماندگان #عاشق_شهادت است...
#عاشقان_شهادت
🌴۲۹🌴
ذکر واقعه :
#چند ماه از خبر شهادت برادرم گذشته بود که یه روز تو محل کارم مشغول کار بودم و تلفنم زنگ خورد.
#دوست و مافوق برادر بود و گفت که میخواهیم وسایل شهید آسمیه رو که از سوریه اومده تحویل خونواده بدیم. گفتم حال پدر و مادر اصلا خوب نیست. #لطفآ بیارید به من تحویل بدید.
#آوردن جلوی محل کارم. وقتی دو تا ساک تحویلم دادن ، #اون لحظه به روی خودم نیاوردم و ازشون گرفتم . #میدونستم اگه همون روز ببرم خونه ،مادرو پدرم بیشتر به هم میریزند.
خلاصه تو پارکینگ شرکت ساکاشو باز کردم.بوی داش عباس رو میداد #لباس نظامی،لباس شخصی . #سربند یا زهرا #تسبیح. #دستمال مخصوص گریه برای ابی عبدالله ع و وسایل دیگش
#واسه من که از بچه گیش نوکریشو کردم خیلی سخت بود که لباسی خالیشو ببینم. #لباساییکه تو تنش با اون قد و بالای رعناش میرقصید و طنازی میکرد.😔
#خلاصه لباسای نظامیش رو جدا کردم و سایر وسایل رو چند روزی پیش خودم نگه داشتم .#با زمینه چینی به مادر و پدر گفتم . که این کاش نمیگفتم. #مادر تاکید کرد که برو وسایل رو بیار. #وقتی با ساک وارد خونه شدم .همه چی بهم ریخت و قیامتی شد.......
#من و مادر و پدرم مثل سهتا زخم خورده تا ساعتها گریه میکردیم.
#آخه داش عباس عزیز کرده خونه ما بود.
#واقعا نعمت خونه ما بود.
اونهاییکه باهاش رابطه و رفت و آمد داشتند دقیقا حرفهای من رو تایید میکردن.
@moarefi_shohada
🍃34🍃
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #چهل_وچهار
من هم نمی توانستم ببخشم...
هر چيزی که منوچهر را می آزرد،مرابیشتر #آزار می داد....
انگار همه #غریبه شده بودند...
چقدر بهش گفته بودم..
گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید...😭
هیچ نگفت...
اما توقع داشتم #روزجانباز از بنیاد کسی زنگ بزند و بگوید یادشان هست...
چه قدر منتظر مانده بودم....😭
همه جا را جارو کشیده بودم، پله ها را شسته بودم. دستمال کشیده بودم، میوه ها را آماده چیده بودم و چشم به راه تا شب مانده بودم.
فقط #بخاطرمنوچهر که فکر نکند #فراموش شده.....😭
نمی خواستم بشنوم
_ "کاش ما همه رفته بودیم."
نمی خواستم منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که #زیادی_است...
نمی خواستم بشنوم
_«ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم."
همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه #اشک توی چشمش...
و #سکوت می کرد.
من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم،..
اعتراض کنم،...
داد بزنم..
توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....😡😭
چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن...
که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....😡😭
منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد، تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت:
_"بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم."
این درد ها رو می کشید...
اما توقع نداشت از یه #دوست بشنوه
_ "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم."
منوچهر دوست نداشت #ناله کنه،راضی میشد به مرفین زدن....
و من دلم می گرفت...
این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست #جبهه کجاست و #جنگ یعنی چی....
دلم می خواست با ماشین بزنم پاشو خورد کنم...
ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه؟😭
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
#عشقــــــــــ💕🖤💕
عشق یڪ سینه ی پر از آه
و یڪ دل #بیقرار میخواهد
خواب راحت برای عاشق نیست
#عاشقی حال زار میخواهد
💕
دیدن یار گرچه #شیرین است،
نیست عاشق، ڪسی ڪه خودبین است
حرف #عشاق واقعی این است
خواهم آنچه نگار میخواهد
💕
مدتی هست یادمان رفته
پسری مانده از #تبارعلی
او ڪه مثل #حسن برای قیام
بی سپاه است و یار میخواهد
💕
یار هرڪس به غیر او بودم
دل به هر ڪس به غیر او دادم
چه ڪسی را عزیزتر از #دوست،
دل از این روزگار میخواهد
💕
چند روزی به سمت آقایم
چند روزی به سمت دنیایم
بی تفاوت به اینڪه جاده ی #وصل قدمی استوار میخواهد
💕
خوش به حال مدافعان حرم،
عشق را در عمل نشان دادند
تا بفهمی یوسف #زهرا
عاشقی جان نثار میخواهد
💕
شیعه تنهاست یا #اباصالح،
با همان هیبت علی برگرد
گردن #دشمنان آل الله
گردش #ذوالفقار میخواهد
💕
گر بگویی بمیر #میمیرم
بین دستان توست تقدیرم
عبد بی دست و پا برابر توست
ڪِی ز خود #اختیار میخواهد؟
💕
ای عزادار حضرت زینب
دیده گریان غربت زینب
به خدا ڪه اسارت #زینب
ناله ی بیشمار میخواهد
💕
آه آیا از آن همه لشڪر
یڪ نفر هم صدا نزد آخر
ناقه ی #دختران پیغمبر
محملی #پرده دار میخواهد...،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اللهم_ارزقناشَهادة_فےسَبیلِڪــــ
#شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان
#چهار ماه قبل ازشهادتش ،
در کنار مزار #شهید مدافع حرم رسول خلیلی
🍃⚘🍃
عاشق #رسول بود...
همه جوره دنبالش بود...
حتی #عکسا و #مطالبی از #رسول داشت که کمتر جایی دیده میشد...
عید 94 راهی مشهد شد و از اینکه تحویل سال در کنار #رسول نیست حسرت میخورد. ولی خب حسابی #عاشق امام رضا علیه السلام⚘ بود ، به قول خودش زندگیشو سپرده بود دست #آقا...
🍃⚘🍃
پیش #رسول که میرفت میگفت روضه بذار؛ میگفت رو #سنگ مزارش نوشته:
ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان
🍃⚘🍃
شبیه او زیست
شبیه او نفس کشید
شبیه او در حلب سوریه پرپر زد
و #شش روز قبل از #دومین سالگرد #شهادت #شهید رسول خلیلی در #20سالگی به #دوست شهیدش پیوست...
🍃⚘🍃
#به_شبیه_شدنه... 😔
مثل #شهید محمدرضا دهقان امیری
🍃⚘🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💫#صبح
نگاه مهربان توست
وقتی که #آفتاب چشمانت
بر من #طلوع مےکند
این من نیستم که با تابش نگاهت #بیدار می شوم
#دوست داشتنت است
که بر می خیزد
برای از نو سرودن #تو☀️
💐#صبحتون_شهدایی💝
شهید رسول پورمراد
@moarefi_shohada
#شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان
#چهار ماه قبل ازشهادتش ،
در کنار مزار #شهید مدافع حرم رسول خلیلی
🍃⚘🍃
عاشق #رسول بود...
همه جوره دنبالش بود...
حتی #عکسا و #مطالبی از #رسول داشت که کمتر جایی دیده میشد...
عید 94 راهی مشهد شد و از اینکه تحویل سال در کنار #رسول نیست حسرت میخورد. ولی خب حسابی #عاشق امام رضا علیه السلام⚘ بود ، به قول خودش زندگیشو سپرده بود دست #آقا...
🍃⚘🍃
پیش #رسول که میرفت میگفت روضه بذار؛ میگفت رو #سنگ مزارش نوشته:
ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان
🍃⚘🍃
شبیه او زیست
شبیه او نفس کشید
شبیه او در حلب سوریه پرپر زد
و #شش روز قبل از #دومین سالگرد #شهادت #شهید رسول خلیلی در #20سالگی به #دوست شهیدش پیوست...
🍃⚘🍃
#به_شبیه_شدنه... 😔
مثل #شهید محمدرضا دهقان امیری