eitaa logo
شهدای مدافع حرم
912 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 از سال ۱۳۸۶ به عنوان خادم‌الشهدا در ستاد راهيان نور كشور در مناطق جنوب فعاليت مي‌كرد.به‌رغم فعاليت‌ها و روحيه شهيد حجت در مناطق عملياتي به‌عنوان خادم الشهدا با نيروي زميني ارتش فعاليت داشت كه اين نگرش حاكي از روح بلند وي بوده است. او دانشجوي سال سوم دانشگاه آزاد باغملك، رشته كامپيوتربود.🍃 6⃣
...  او عاشق شهدا بود و از همه بيشتر هم عاشق شهيد همت. خودش هم شبيه اوست دوستدارانش او را به شهيد همت نسل سوم لقب داده‌اند و مي‌شناسند.  او در وصيتنامه‌اش چنين نگاشت: 🌱«پروردگارا! تو خود گفتي هر كه عاشق من باشد، عاشقش خواهم بود و هر كه را عاشق باشم شهيدش مي‌كنم، و خونبهاي شهادتش را نيز خود خواهم پرداخت. خدايا! من عاشق توام، پس خونبهايم را كه شهادت است به من پرداخت كن.....» 7⃣
🍃مادر من ليلا شريفي، مادر حجت‌الله هستم. پسرم عاشق (س)بود. او چون يك فرشته در دستم به امانت بود كه به لطف خداوند امانت را به صاحبش سپردم. دعايش مي‌كردم. من هميشه خيرش را مي‌خواستم. به خدا مي‌گويم من هميشه مديونش هستم. چراكه فرزندم را نوكر حضرت زهرا (س) و اهل بيت (ع) كرد. عشق شهدا در دلش بود و زمزمه «يا زهرا» از لبانش نمي‌رفت. چون مادرش حضرت زهرا هم مظلومانه شهيد شد... 8⃣
9⃣
ای شهید! چه نیازیست به اعجاز؟ نگاهت کافیست.... 🔟
🍂🥀شهيد در سال ۱۳۹۰به عنوان مسئول بسيج دانشجوي دانشگاه آزاد باغ‌ملك منصوب شد. شهيد در حالي كه تنها ۷ روز تا تولد ۲۳ سالگي‌اش باقي مانده بود در ساعت هفت و۴۵ دقيقه مورخ ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۰در شلمچه خرمشهر زماني كه مشغول هدايت اتوبوس‌هاي كاروان نور بسيج دانشجويي دانشگاه لرستان به سمت يادمان والفجر ۸ منطقه اروند كنار بود، دچار سانحه شد و چون مادرش حضرت زهرا (س) با پهلو شكسته و صورتي كبود دعوت حق را لبيك گفت و به شهادت رسيد🥀🍂 1⃣1⃣
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
⁦✖️⁩پایان مطالب شهدایی⁦✖️⁩
تو جبهه ؛ هیچ تیر و ترکشی بدون اذن خدا به کسی اصابت نکرد! این را جامانده‌ها خوب می‌دانند ... @moarefi_shohada
🌱🌸 . . . . . . اَگہ رِفاقَٺ و مُحبَٺ ‌بَراے خدا باشـہ.. هیچ‌وَقتٺ اَز هَم ‌نمےپاشہ رِفیق‌ بایَد همہ ‌کارِش ‌بَراے خُدا باشه.. ..♥️ @moarefi_shohada
عاشق که بشی، نباید به اطرافت نگاه کنی...، فقط باید ‌ببینی عشقت چی میگه ؟! یعنی اگه بخوای هم‌ نمیتونی! جز عشقت چیزی رو ببینی...، تا حالا عاشق شدی؟! وَالَّذینَ آمَنوا اَشَدُّ حُبًّالِلّه «بقره / ١۶۵»
نظری کن به دلم حال دلم خوب شود...
꧁༏ ♥️ ﷽ ♥️༏꧂ ‌༺ عشق در چشمانت ، مهـربانے در نگاهـت و خوشبختے در لبخندت ، هـمہ سوگند بہ قلب پاڪ و زیبایت میدهـند ؛ اے بهـترین بندہ خدا༻ ...❤️
🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : @moarefi_shohada
یعنی : متفاوت بھ آخر برسیم ! وگرنھ مرگ پایان همھ قصھ هاست🌱 ❤️🌱 @moarefi_shohada
شهدای مدافع حرم
☔️ #من_با_تو ✨ #قسمت_چهل_وچهارم ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 در رو بستم،چند قدم برداشتم ڪہ در خونه‌ی عاط
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم :😄 ــ آرہ عاطفہ عین بچہ‌ها چسبیدہ بود بہ خالہ فاطمہ میگفت من از اینجا نمیرم! 🙈😄شهریارم ڪہ هے میگفت عاطفہ قوربونت برم عاطفہ برات بمیرم عاطفہ فدات شم،عاطفہ‌ام خودشو لوس مےڪرد!😌😄 عین سوسمار هوایے گریہ مےڪرد!😩😄 بهار دستش‌رو گذاشت جلوی دهنش🙊😂و شروع ڪرد بہ خندیدن : ــ وای هانے،خواهرشوهریا باید خودتو میدیدی چطور تعریف میڪنے!😂 با حرص گفتم :😄😬 ــ والا چیڪارڪنم؟ مامان و بابای منم ڪہ از شهریار بدتر! عاطفہ اینطور لوس نبود آخہ!😂 همونطور ڪہ از پلہ‌ها پایین میرفتیم گفت : ــ تو چیڪار ڪردی؟ ــ هیچے گفتم من میرم بخوابم خواستید برید خبرم ڪنید!😂 با خندہ نگاهم ڪرد : ــ شوخے میڪنے دیگہ؟😳😄 شونہ‌هام رو انداختم بالا و گفتم : ــ نہ...مگہ شوخے دارم؟!😄 خواست چیزی بگہ ڪہ صدای مردونہ‌ای اجازہ نداد : 👤 ــ خانم هدایتے؟! ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
☔️ ✨ رمان زیبا و عاشقانه😍💓 برگشتم بہ سمت صدا👤 حمیدی بود از دوست‌های سهیلے! سرش پایین بود و دونہ‌های تسبیح رو مےچرخوند،با قدم‌های ڪوتاہ اومد بہ سمتم. ✨ تسبیح فیروزہ‌ای رنگش رو دور مچش پیچید...📿 آروم و خجول گفت : ــ میتونم چندلحظہ وقتتون رو بگیرم؟ متعجب😳نگاهے بہ بهار انداختم و رو به حمیدی گفتم : ــ بفرمایید... پیشونیش عرق ڪردہ بود نگاهے بہ دور و برش انداخت...✨ سریع گفتم : ــ بریم حیاط! سرش رو تڪون داد،با فاصلہ ڪنار من و بهار راہ مےاومد وارد حیاط شدیم،با خجالت گفت : ــ میشہ تنها باشیم؟ نگاهے بہ بهار انداختم،با اخم😕و نارضایتے ازمون دور شد... رو بہ حمیدی گفتم : ــ حالا بفرمایید... دست‌هاش رو طرفینش انداختہ بود، دست راستش رو مشت ڪردہ بود و فشار مےداد.. .مِن مِن ڪنان گفت :🗣 ــ خب... نفسے ڪشید و بےمقدمہ گفت : ــ اجازہ هست مادرم بیان باهاتون صحبت ڪنن؟ جا خوردم، توقع نداشتم، چیزی از جانب حمیدی احساس نڪردہ بودم!😟 حالا بے‌مقدمہ مےگفت میخواد بیاد خواستگاری! با دستش عرق پیشونیش رو پاڪ ڪرد، انگار ڪوہ ڪندہ بود😐آروم زل زدہ بود بہ ڪفش‌هاش،سرفہ‌ای ڪردم تا بتونم راحت صحبت ڪنم : ــ جا خوردم توقعش رو نداشتم...🙄 چیزی نگفت و دوبارہ پیشونیش رو پاڪ ڪرد،ادامہ دادم : ــ منتظر مادر هستم... با بینیش نفس ڪشید!✨ چند قدم ازم فاصلہ گرفت و گفت: ــ حتما مزاحم میشیم! همونطور ڪہ عقب مےرفت خورد بہ درخت ڪوچیڪ ڪنار دیوار🌳خندہ‌م گرفت،😄سریع وارد ساختمون دانشگاہ شد! بهار اومد بہ سمتم و دستش رو گذاشت روی شونہ‌م : ــ مبارڪہ عروس خاااانم😍🙈 نگاهش ڪردم و گفتم : ــ مسخرہ! بیچارہ انقد هول شد یادش رفت شمارہ تلفنے چیزی بگیرہ!😄😂 بهار با شیطنت گفت :😉 ــ عزیزم الان شمارہ شناسنامتم حفظہ نگران نباش یار خودش میاد! پشت چشمے😌براش نازڪ‌ڪردم و گفتم : ــ من ڪہ قصد ازدواج ندارم... بازوم رو گرفت و گفت : ــ ولے من دارم لطفا بفرستش خونہ‌ی‌ما😩😄 با خندہ گفتم : ــ خلے دیگہ...😀 ــ هانی سهیلے رو ندیدی؟ با تعجب گفتم :😟 ــ سهیلے؟!! ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : لیلی سلطانی
..توصیه میکنم ـ جوان ها اگر بخواهند از دستِ شیطان راحت شوند ـ {عشق به شهادت} را در وجودِ ـ خود زنده نگه دارند . . . خُدایا بسیار عاشقَم کُـن :) @moarefi_shohada
مراسم ما، به خواست خودمان نیمه شعبان در🕌 برگزار شد و حجاب کامل داشتم. 🍃°•| جالب است برایتان وقتی 🎥آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری❓ 🍃°•| می دانستم دوست دارد شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار🎥 گفتم: عاقبت ما ختم به شود. 🍃°•| من را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشـــ❤️ـــــــق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید: شما چه آرزویی دارید❓ گفت: همین که خانم گفت.🍃 🌷 🌟🌟 @moarefi_shohada 🌟🌟
. خدایا! دستم به آسمانت نمی‌رسد...🕊 ولی تو دستت به زمین می‌رسد!(: بلندم کن...🌱 . ♥️ @moarefi_shohada
اعضاے جدیــد خیلے خوش امدیــن😍🌱 حضورتــون مایه ی دلگرمیمونہ 😇☺️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ لحظاتی با معرفی شهید ☘🌹