eitaa logo
شهدای مدافع حرم
906 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از سردار سرتیپ دوم پاسدار رستمعلی رفیعی : شهید اسمی یکی از بسیجیان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود که در گردان فاتحین و گردان امام حسین (ع) فردیس سابقه ی فعالیت بسیج داشتند. 👇👇👇👇 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 1⃣5⃣
این شهید تمام تلاشش و زحماتش این بود که وارد جبهه ی مقاومت بشود که توفیق پیدا کرد و به عنوان یکی از رزمندگان برای کار مستشاری وارد این جبهه شد. 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 1⃣6⃣
خب دوستان بزرگوارم 😊 من که در منطقه ی بوکمال سوریه مجروح و جانباز مدافع حرم شدم در ١٧ تیر ماه ١٣٩٩ در سوریه و در سن ٢٧ سالگی به آرزوم که همانا شهادت بود رسیدم. 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 1⃣7⃣
پیکرم ساعت ٩ صبح روز دوشنبه ( ٢٣ تیر ) هفته ی قبل 😊 از مقابل درب منزلمون در شهرستان فردیس ، سه‌ راه حافظیه تشییع شد. 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 1⃣8⃣
خانواده‌ های معظم شهدا ، بسیجیان ، اقشار مختلف مردم و جمعی از مسئولان شهرستان فردیس استان البرز در این مراسم حضور داشتند. 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 1⃣9⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تصویرم همراه با مداحی 🌼🌼 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 2⃣0⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم کلیپ تصاویرم در سوریه و در حرم بی بی زینب سلام الله علیها 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 2⃣1⃣
4_135545345340866568.mp3
7.34M
شهدا که رفتنو،پریدن از هفت آسمون شهادت 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 2⃣2⃣
پیکرم پس از تشییع با شکوهی که انجام شد در بهشت حضرت بی بی سکینه (س) خاکسپاری شد. 🌼 فردیس تشریف آوردید خوشحال میشم بهم سر بزنید. 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 2⃣3⃣
خوشحالم دعوتم کردین. خداوند بزرگ ، جزای خیر به شما عنایت کند ان شاءالله. ✋😊❤️ نماز اول وقت یادتون نره. 🌷 تا میتونین راه شهدا 🌷 رو ادامه بدین و تا آخرین قطره ی خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین ان شاءالله. 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 2⃣4⃣
💞 شادی ارواح طیبه ی شهدا ، امام شهدا ، شهدای دفاع مقدس ، شهدای مدافع حرم و ... 💞 👈 علی الخصوص 👇 💠 شهید ابراهیم اسمی 💠 🌷 صلوات 🌷‌ 🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷 ✨🤲🏻 التماس دعای فرج و شهادت 🤲🏻✨ ✋🏻🌠 یا علی مدد 🌠✋🏻 🌷🍃🌷🍃🌷🌷 معرفی شهدا @moarefi_shohada 2⃣5⃣
انتهای "نگاه خدا" یعنی 🕊 "شهادت" 🕊 💢اللّهمّ ارْزُقْنا مَنازِلَ الشُّهداء💢
🌹☘ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ☘🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین🌹 1⃣
حرم زینب عجب حال و هوایی دارد سوریه، فیض شهادت، چه صفایی دارد.... بنویسید به روی کفن این شهداء، چقدر عمه ی سادات فدایی دارد.... 2⃣
شهید مدافع حرم:حسین علیخانی 3⃣
🍃مادر شهید:   شهید محمدحسین علیخانی متولد کرمانشاه است. از دوران کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به (ع) و انجام واجبات و ترک محرمات داشت؛ از شش سالگی را به طور مداوم و اول وقت می‌خواند و هر جایی که صدای می‌شنید حتی در مسافرت و در بین راه برای می‌ایستاد و می‌گفت باید با امام زمان(عج) نماز اول وقت بخوانیم و اگر نماز ما اشکالی داشته باشد به برکت نماز امام زمان نماز ما هم بالا می‌رود. اهل ایمان و تقوا بود و در تمام دوران زندگی یک لقمه حرام نخورد و از همان دوران همه پولهایش را صرف می‌کرد و بسیار اهل مطالعه بود. 3⃣
🍃مادر شهید:  یک شب قبل از تولد حسین خواب دیدم یک هدیه برای من از سقف به پایین آمد، در آن لحظه متوجه حضور یک آقایی روی پله شدم که هدیه را با دستان خود به من داد. وقتی نام او را پرسیدم گفت من امام زمان شما هستم گفت و آقایی هم که هدیه را از بالا تحویل داد امیرالمومنین علی(ع) است؛ این هدیه به شما امانت داده می‌شود، خیلی خوب از او مراقبت کن و سپس او را از تو پس می‌گیریم. از آن شب به بعد هر زمانی که پسرم به جبهه می‌رفت همه‌اش دلهره داشتم و می‌گفتم این هدیه را به زودی از من می‌گیرند و فکر می‌کردم دیگر هیچ وقت برنمی‌گردد تا اینکه بالاخره در راه دفاع از حرم آل الله به فیض عظیم شهادت نائل شد و خدا را بابت این پیروزی بزرگ شکر می‌کنم. 4⃣
🌷محمدحسین علیخانی متولد ۱/۱/ ۵۰ کرمانشاه بود. از همان بچگی اهل مطالعه و درس و کتاب بود. وقتی ۱۵ سالش بود به عنوان بسیجی به جبهه رفت و از آنجا که خیلی و بود در قسمت اطلاعات عملیات و شناسایی مشغول شد. در سال ۶۷ در عملیات مرصاد آرپی‌جی‌زن بود. آنقدر آرپی‌جی زد که از گوش‌هایش خون می‌آمد. بعد از پایان جنگ تحمیلی هم وارد شد. او از ایرانی لشکر ((زینبیون ))پاکستانی‌های مدافع حرم بود و در ۱۵ شهریور سال ۹۵ به شهادت رسید. 🌷 5⃣
🔹❓آشنایی و ازدواج شما چگونه رقم خورد؟ ما سنتی آشنا شدیم و ازدواج کردیم. من دانشجو بودم که مادر و خواهر محمدحسین از امور دانشجویی دانشکده شماره تماس مرا گرفته بودند. اول خانواده‌ها با هم آشنا شدند و بعد من و همسرم با هم آشنا شدیم. سال ۷۸ هم ازدواج کردیم. سه فرزند، یک پسر و دو دختر دارم. پسرم علی‌اکبر متولد ۸۰، فاطمه متولد بهمن ۸۳ و دخترکوچکم هم متولد فروردین ۹۴ است. 🔹❓با سه فرزند برای شما سخت نبود که رضایت دهید همسرتان به عنوان مدافع حرم آن هم داوطلبانه به سوریه برود؟ ما از روز اول نقطه اشتراکی که داشتیم روی #اعتقادی و ولایی بود. یکسری تفاوت‌ها بین خانواده‌ها و افراد طبیعی است، ولی آن چیزی که برای ما در درجه اول مهم بود بحث و بود. ما در این مورد مشکلی با هم نداشتیم، لذا برای رفتن به سوریه هیچ مخالفتی نکردم اگرچه دوری همسرم برای ما خیلی سخت بود. محمدحسین آرزوی داشت و از من می‌خواست تا دعا کنم به مرگ طبیعی از دنیا نرود. 6⃣
♦️همسر شهید: علاقه ویژه به و داشت و در فوق‌العاده همت داشت. در تمام مسائل جلب برایش مهم بود، این نبود که اهل حرف و شعار باشد. شاید باورتان نشود ما زمانی که می‌خواستیم جهیزیه تهیه کنیم، سال ۷۸ و ۷۹ گفت که کالا باید باشد، آن موقع اصلاً بحث مسائل اقتصادی و تحریم نبود، ولی بصیرت و معرفت فوق‌العاده‌ای داشت. و خیلی اهل بود، بنیه اعتقادی فوق العاده‌ای داشت و از طریق معرفت دینی، معرفت سیاسی هم پیدا کرده بود. باعث می‌شود معرفت سیاسی در وجود فرد شکل بگیرد، وقتی به من گفت: می‌خواهد سوریه برود من احساس کردم که او این رفتن را نوعی تکلیف برای خود می‌داند، بنابراین گفتم نباید مانع او شوم و مخالفتی نکردم، اما گفتم فکر این نباش که شهید شوی، مواظب خودت باش . 7⃣
🔶چند بار به سوریه رفتند؟ اولین اعزامش به سوریه در اسفند سال ۹۴ مصادف با (س) بود که دقیقاً ۶۷ روز طول کشید. دفعه دوم که اعزام شد مصادف با سالروز ولادت صاحب‌الزمان حضرت مهدی (عج) بود. دفعه سوم مصادف با (ع) بود. آن روز وقتی داشت می‌رفت از من پرسید چه روز‌هایی اعزام شدم؟ وقتی من روز‌های اعزام را گفتم گفت: فکر کنم خدا برای من برنامه‌ای دارد. گفتم ان‌شاءالله هر چه هست خیر باشد و اگر خدا بخواهد شما می‌روی و به سلامت برمی‌گردی و رفت و بعد از ۱۹ روز به شهادت رسید. 8⃣
متأسفانه ایشان مدت ۹ سال کرمانشاه نبود، در تهران خدمت می‌کرد و از همانجا به سوریه اعزام شد. ما تهران زندگی می‌کردیم و موقتاً به کرمانشاه آمدیم، چون خانواده من کرمانشاه هستند. بعد از شهادت همسرم ما خیلی اذیت شدیم، تهران برای ما قابل تحمل نبود و دوستان همسرم هم اصرار داشتند پیکر همسرم در کرمانشاه ,,دفن,, شود، به‌خاطر همین بود که ما به کرمانشاه آمدیم. 9⃣
🍂بعد از شهادتش کسانی آمدند و گفتند که شهید سرپرست ما بوده و یتیم‌داری می‌کرده و من اصلاً از این موضوع اطلاعی نداشتم. همسرم خیلی مظلوم بود، حالا که شهید شد بیشتر او را شناختیم🍂 1⃣0⃣
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
✖️پایان مطالب شهدایی✖️
قشنگ تقدیم نگاه زیباتون😉😊
✨ قسمت 📗 من چی فکر میکردم😐و چی شده بود 😔از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم🏃‍♀توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن😭 ای کاش میموندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه... 😭💔 رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم دلم نمیومد بخونمش😔بغضم نمیزاشت نفس بکشم😢سرم درد میکرد😢 . نامه📩 رو باز کردم 😢 سلام ریحانه خانم😊🌹 ــ (همین اول نامه اشکهام سرازیر شد... چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه😢😭) این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم... اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم😔مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😕باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید ... بلکه من هم عاشقتون بودم😶 از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم😔همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بی‌خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی‌بردم😔 حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😔❤️وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم😔اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😞 من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم😔✋راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم😔و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد😞حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😔حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم... حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم😔چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه😔 ریحانه خانم!😊🌹 اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردا معلوم نیست چی میشه... همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن😢همه یه چشمی منتظرشون بود😔همه قلب مادرها و همسراشون بودن😢پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید😔 نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم💔😔 آروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم 😢ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما.......... اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید🙏و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید.👌 سرتون رودرد نمیارم مواظب خودتون باشید حلالم کنید... یاعلی😞✋ ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی
✨ قسمت 📗 وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام میلرزید😢احساس میکردم کاملا یخ زدم 😢احساس میکردم هیچ خونی توی رگ هام نیست😢اشکام بند نمیومد...😭 . خدایا چرا؟!😢 خدایا مگه من چیکار کردم؟!😢 خدایا ازت خواهش میکنم زنده باشه🙏 خدایا خواهش میکنم سالم باشه🙏 ((از حسادت دل من می‌سوزد✨از حسادت به کسانی که تو را می‌بینند! از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست🍃مثل ماه و خورشید که تو را می‌نگرند🌤 مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست✨مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تو همه سرشارند🍃از حسادت دل من می‌سوزد ... یاد آن دوره به خیر که تو را می‌دیدم)) کارم شده بود شب و روز دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن😢🙏 یهو به ذهنم اومد که به🕊امام رضا🕊متوسل بشم😢 خاطرات سفر مشهد دلم رو آتیش میزد. ای کاش اصلا ثبت نام نمیکردم😢ولی اگه سید رو نمیدیدم معلوم نبود الان زندگیم چطوری بود😔شاید به یکی شبیه احسان جواب مثبت میدادم و سر خونه زندگیم بود😐 ولی عشق چی؟!😔 آقا جان...😭🙏 این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما...حالا این رسمشه تنهایی ولم کنی؟! آقاجون من سید رو از تو میخوامااا😢 🌙یک ماه بعد... : یه روز صبح دیدم زهرا پیام فرستاده : ــ (ریحانه میتونی ساعت 9 بیای مزار شهدای گمنام؟! کارت دارم) اسم مزار شهدا اومد قلبم داشت وایمیستاد...😢😢سریع جوابشو دادم و بدو بدو رفتم تا مزار ــ چی شده زهرا؟😯 ــ بشین کارت دارم😕 ــ بگو تا سکته نکردم😯😨 ــ ریحانه این شهدای‌گمنامو میبینی؟!😔 ــ اره...خب؟؟😞 ــ اینا هم همه پدر و مادر داشتن... همه شاید خواهر داشتن✨همه کسی رو داشتن که منتظرشون بود... همه شاید یه معشوق زمینی داشتن ولی الان تک و تنها اینجا به خاطر من و تو هستن.😢 گریم گرفت😭 ــ پس به سید حق میدی؟!😔 ــ حرفات مشکوکه زهرا😯😢 ــ روراست باشم باهات؟؟😒 ــ اره تنها خواهش منم همینه😕 ــ ریحانه تو چرا عاشق سید بودی؟!😢 سرمو پایین انداختم و گفتم : ــ خب اول خاطر غرور و مردونگیش و به خاطر حیاش🍃به خاطر ایمانش... به خاطر فرقی که با پسرای دور و برم داشت😔 ــ الانم هستی؟؟😢 سرمو پایین انداختم ...😔 ــ قربون قلبت برم...😢 این چیزهایی رو که گفتی الحمدلله هنوز هم داره😔 ــ یعنی چی این حرفت؟!😯 یعنی ... ــ بیا با هم یه سر بریم خونه‌ی سید اینا...😢 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی