eitaa logo
شهدای مدافع حرم
911 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر شهید در رابطه با زمان شهادت فرزندش گفت:🍂 مأموریت‌های سوریه 45 روزه بود اما سجاد به ما گفت 24 روزه می‌روم و بر می‌گردم،🌱 باعث تعجب بود که با وجود مأموریت 45 روزه تأکید زیادی بر 24 روز داشت  از روزی که رفت دقیقاً 24 روز بعد خبر شهادتش را آوردند.🍃 9⃣
فرازهایی از وصیت نامه✨ 📜مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و ان شاءالله این پل با شهادت رقم بخورد. 📜صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد ٬ در مصیبت ها فقط برای امام حسین (ع) گریه کنید . 📜رهبر عزیزم را که راه امام عصر را ادامه میدهد فراموش نکید و یاریش نمائید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرمی که ۲۰ سال قبل نحوه شهادتش را گفت•••🍃 🔟
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت به همه چیز بود، حتی توی .... به چیزایی توجه می کرد و حساس بودکه تعجب می کردم..! گردش که می خواستیم بریم.. اولین چیزی که بر می داشت بود. مبادا جایی که میریم سطل نباشه چیزایی که می خوریم، آشغالش آب داشته باشه....! همه چیزش قدر و اندازه داشت. حتی حرف زدنش.اما من پر حرفی می کردم...!! می ترسیدم... در سکوت به چیزی فکر کنه که من وحشت داشتم....... نمیذاشتم وصیت بنویسه... می گفتم: _"تو با زندگی و رفتارت وصیتاتو کردی. از مال دنیا هم که چیزی نداری." به همه چیز متوسل می شدم.. که فکر رفتن رو از سرش دور کنم..... همون روزا بود که از تلویزیون اومدن خونمون.... از منوچهر خواستن خاطراتش رو بگه که یه برنامه بسازن.. منوچهرم گفت:... دو سه ماه خبری از پخش برنامه نشد....😞 میگفتن : _(کارمون تموم نشده.) یه شب منوچهر صدام زد... تلویزیون برنامه ای از شهید مدنی نشون می داد. از بیمارستان... تا شهادت... و بعد تشییعش رو نشون داد.... اونم جانباز شیمیایی بود... منوچهر گفت: _"حالا فهمیدم...اینا کار من تموم شه..." چشماش پر اشک شد....😭 دستش رو آورد بالا با تاکید رو به من گفت: _"اگه این بار زنگ زدن.. بگو بدترین چیز اینه که آدم منتظر مرگ کسی باشه تا ازش سوژه درست کنه.... ..." ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت من هم نمی توانستم ببخشم... هر چيزی که منوچهر را می آزرد،مرابیشتر می داد.... انگار همه شده بودند... چقدر بهش گفته بودم.. گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید...😭 هیچ نگفت... اما توقع داشتم از بنیاد کسی زنگ بزند و بگوید یادشان هست... چه قدر منتظر مانده بودم....😭 همه جا را جارو کشیده بودم، پله ها را شسته بودم. دستمال کشیده بودم، میوه ها را آماده چیده بودم و چشم به راه تا شب مانده بودم. فقط که فکر نکند شده.....😭 نمی خواستم بشنوم _ "کاش ما همه رفته بودیم." نمی خواستم منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که ... نمی خواستم بشنوم _«ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم." همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه توی چشمش... و می کرد. من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم،.. اعتراض کنم،... داد بزنم.. توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....😡😭 چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن... که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....😡😭 منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد، تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت: _"بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم." این درد ها رو می کشید... اما توقع نداشت از یه بشنوه _ "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم." منوچهر دوست نداشت کنه،راضی میشد به مرفین زدن.... و من دلم می گرفت... این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست کجاست و یعنی چی.... دلم می خواست با ماشین بزنم پاشو خورد کنم... ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه؟😭 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت منوچهر باخدا معامله کرد... حاضر نشد مفت ببازد، حتی ناله هایش را. می گفت: _این دردها عشقبازی است باخدا و من همه زندگیم را در او می دیدم. در صداش، درنگاهش که غم ها را میشست از دلم. گاهی که میرفتم توی فکر، سر به سرم میگذاشت... یک «عزیز من» گفتنش همه چیز را از یادم می برد.☺️ باز خانه پر از صدای شادی میشد. ما دو سال تو خونه های سازمانی حکیمیه زندگی می کردیم. از طرف نیروی زمینی یه طبقه رو بهمون دادن... ماشین رو فروختیم، یه از بنیاد گرفتیم و اونجا رو خریدیم. دور و برمون پر از تپه و بیابون بود... هوای تمیزی داشت... منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد... بعدظهرا با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی. یه گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهیتابه ای که به اندازه ی دو تا نیمرو درست کردن جا داشت خریدیم. با یه کتری و قوری کوچیک و یه قمقمه. دوتایی می رفتیم پارك قیطریه... مثل دوران نامزدی...... بعضی شبا چهارتایی.. می رفتیم پارك قیطریه برای علی و هدی دوچرخه خریده بود. پشت دوچرخه ی هدی رو می گرفت و آهسته می برد.. و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت. اگه حالش بد می شد می موندیم چیکار کنیم...😞 زمستونای سردی داشت.... آنقدر که گازوییل یخ می زد. سختمون بود. پدرم خونه ای داشت.. که رو به  راهش کردیم و اومدیم یه طبقش نشستیم. فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم اون خونه.... منوچهر دوست داشت به پشت بوم نزدیک باشه. زیاد می رفت اون بالا... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران
با روضه حسین(ع) نفس تازه میکنم؛ وقتی هوای شهر نفس گیر می شود... 🏴
تنهـــا‌راه‌رسیدن‌به سعادت فقط بندگۍ خداست ...🌱
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند! 🔸به یاد همه شهدا... @moarefi_shohada
آخر اش نوشتہ بود: ♦️وعدۂ ما بهــشت بعد روی بهــشت را خط زدہ بود اصلاح ڪردہ بود : وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیہ‌السلام" @moarefi_shohada🖤
بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل 🌱
. +السلام‌علیڪ‌یااباصالح‌المھدۍ^عجل‌الله‌تعالے‌فرجہ‌الشریف^🌱 آقام♥️ .
• • • [ امام‌حسیـݩ{عݪیہ‌اݪسݪام‌} ] یڪ باره دݪم گفٺ ڪہ بنویس ڪݪامے در وصف بلند مرتبه و شاه مقامی دستے به روے سینه نهادم و نوشتم از من به حسین😍 بن علے❤️ عرض سلامے
مرا آرام می دارد همین هستم بیادت ها .. 🌸🌸🌸
🥀 و اینجا کربلای دیگر است.... محل شهادت 💔 بازهم نخل و دست قطع شده...!
🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین🌹 1⃣
شهیدان عزیز ما🌹 کسانی بودند که در عین جوانی و بعضی در عین نوجوانی حاضر شدند برای خیر کشور، مصالح کشور، حفظ استقلال کشور، دفع دشمنان کشور، جان خودشان را فدا کنند؛ 🍃 این خیلی ارزش والایی است...🌸 ۱۳۹۵/۰۹/۲۳ 2⃣
🌷شهید مدافع وطن:سید محمود موسوی عزیز (سید جان شما رو به مادرت زهرا(س)قسم،برامون دعا کن... 3⃣
🍃شهید سیدمحمود موسوی، عضو یگان صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1360 در شهر بابل مازندران متولد شد🌷 و در شهریور سال 1390 در درگیری با گروهک مزدور و وابسته پژاک در منطقه سردشت به شهادت رسید.🥀🍃 4⃣
۸ بهمن سال ۸۲ چهارشنبه ساعت ۹ صبح آیت الله خدا کرمی صیغه عقد او و همسرش را خواندند وتقریبا یک هفته بعد هم جشن عقد مختصری گرفتند...🌸🍃 5⃣
همسر شهید✨ سید محمود خیلی از شهادت حرف میزد وحتی به من گفت: برای شهادتش دعا کنم. من گفتم : انشالله عاقبت بخیر شوی ولی برای من خیلی سخت است اول زندگی این دعا را برای شما از خدا بخواهم ، برای چند لحظه من خیلی منقلب شدم ، 🌈 سید محمود که متوجه شد بحث را عوض کرد و گفت : حالا ناراحت نشو هرچی خدا بخواهد. ولی باز طاقت نیاورد و بعد از عقد بلافاصله در گوشم گفت : به جمع همسران شهدا خوش آمدی،😁 که من به سید محمود گفتم : الحمدلله اگر لایق باشم و قول بدهی که آن دنیا دستم را بگیری...🌼 از سنگینی حرف سید محمود ترسیدم ، دلهره همه وجودم را گرفت،  لرز کردم، و گفتم بالاخره حرفت را زدی؟ خیالت راحت شد که از اول زندگی من را انداختی در استرس و نگرانی؟🍂 سید محمود  تا چند دقیقیه ای می خندید...🍁 ما دقیقا ۸ سال باهم زندگی کردیم که من خودم همیشه به ۸سال دفاع مقدس تعبیرش میکنم. 🌸 چون سید محمود اکثر اوقات ماموریت بود و من از دیدار سید محمود بی نصیب بودم. شاید همه این ۸سال را جمع کنید ۴ سال مفید ما باهم زندگی کردیم چون سختی و فراز و نشیب و دلتنگی و خطر خیلی زیاد در زندگی سید محمود بود .🌾 6⃣
✨ سید محمود خیلی و بودند 🌈 خیلی با بچه های فامیل خوب بود به طوری که به عمو مهربان بین بچه ها معروف بودند 😁 فوق العاده داشت. خیلی به اهمیت میداد. به پایبند بود. 🍃 در طول این ۸ سال را مرتب هر روز و هر شب میخواند و دوست و آشنا را به خواندن زیارت عاشورا سفارش  میکرد .🌺 خیلی به فقرا کمک میکردند . به جانبازان وخانواده های شهدا ارادت خاصی داشت با آنها دیدار میکرد وهمیشه از آنها قدردانی میکرد. و نهی از منکر را همیشه داشت و هرجا اگر منکر را می دید صددرصد تذکر میداد.🌼 سید محمود به خیلی مقید بود. 7⃣