eitaa logo
بی نام و نشان
114 دنبال‌کننده
80 عکس
6 ویدیو
1 فایل
در این دفتر عاریه‌ای، برخی اشعار تازه و کهنهٔ علی مؤیدی را خواهید خواند. درود بر آن رفیقِ گرمابه و گلستانم که این دفتر کاهی را سامان داد! نقد و نظر: @Ali_MoayedI
مشاهده در ایتا
دانلود
در گذشته ای نه چندان دور، در دور و اطراف ما جشنواره ای به اصطلاح "بین المللی" برگزار کردند که در حقیقت محفلی بود برای دیدار و خوش و بش اهالی شعر. با نشست ها و گعده های صمیمیِ قبل و بعدش، می توان گفت مبارک اتفاقی بود. در اختتامیه اما، اتفاقی نادر همه را خشکاند! از بس در بوق و کَرنا کرده بودند که فلانی و بهمانی از فلان بیت و بهمان برنامه و بیسار اداره در این اجلاس حضور دارند که مردم کوچه و بازار از اصناف و کسبه و اهالی محل گرفته تا مسئولین شهرداری و نمایندگان مجلس و... همگی گسیل شده بودند که جلسه را دریابند. این شد که سالن اجلاس در دقایق ابتدایی تا گلوگاه پُر شد!!! و من و چند تن از شعرای پاپَتی پشت در ماندیم! با دو چشم علیلم دیدم که شخصی در حین اعتراض به کمبودِ جا برگشت و پرسید: «حالا جلسه در مورد چی هست؟!». من در آن هنگامه، دست از پا درازتر پشت در نشسته بودم که شعری در روانم رویید. شعر را تا به درِ خانه رسیدن ادامه دادم و به پایانش بُردم. اما آن شعر: در و دروازه را بستند پشتِ در من و نیما من و شعر دری با هم من و پروین و مولانا همه پشتِ دریم امشب، به حالی دیگریم امشب شرابی می خَریم امشب، که خوش باشیم تا فردا به گردِ آتشی روشن، به دور از دیو و اهریمن در این پر گل ترین گلشن، شبِ شعریست بی همتا الا ای مردم شهری که در چنگال دیوار است قفس آزاده را عار است، ننگ است ای برادرها درِ و دروازه ی شهرِ هنر بفروش ها امشب برومان بسته است ای کاش فردا بسته تر بادا "با پوزش از تمام زحمت کشان عرصه ی هنر" @moayedialiqom
[ Photo ] موی تو به من گفت که یلداش بنامم ناگاه زمستان شد و لرزید کلامم #تک_بیت #علی_مؤیدی @moayedialiqom
دوستان اهل نظر می توانند، نظرات سازنده ی خود را با این کمترین در میان بگذارند. سپاس فراوان آی دیِ من: @shahriar_sangestan
یک غزل طنز : ژولیده می بینم درختانِ سرت را باید یکی جارو کند دور و بَرت را بوی نفسهایت چرا دودی ست، ای وای بگذار تا یک شب ببینم مادرت را! یک دست را در جیبمان کردی، نگفتی اسرار ناپیدای دست دیگرت را گاهی برایم بلبلی آوازخوانی گاهی برویم می گُشایی عرعرت را اینجا پر است از مردی و نامردی انگار بگشوده ای بر هر کس و ناکس درت را تن پوشِ نارنجی به تن می آیم ای شهر باید بشویم بند بند پیکرت را @moayedialiqom
یک غزل عاشقانه ی قدیمی: امشب چه دلگیرم من از سرمای این ماه نامھربانی ھای بی معنای این ماه می لرزم و دندان به ھم می سایم انگار پایان نمی یابد شب یلدای این ماه بر زخم بی درمان نمک می پاشد این سوز آه از نمک نشناسیِ شب ھای این ماه بی زارم از دنیای بی باران و ابری بیگانه ام بیگانه با دنیای این ماه دل کندم از گرمای تو، خورشید فردا دیگر نمی بینم تو را ھمتای این ماه خود را نشانم داد و سردی کرد و افسوس... من ماندم و سرمای تن فرسای این ماه این شب گذشت از من ولی دردش...بماند می ترسم از فردا و پس فردای این ماه @moayedialiqom
چقدر خنده به لب های سرخ می آید چنانکه خون به سراپای خنجری عریان @moayedialiqom
افتان و خیزان می دوم سوی چراغ رو به رو در دشت، عطر چای را حس می کنم زان کورسو شاید کنار شعله اش چشمان نازی بسته است یا دست گرم مادری سرگرم پایی خسته است شاید اجاق و کاسه ایست سرشار از شیری که نیست یا کلبه ای خالیست آن جامانده از پیری که نیست شاید از آنجا چشمه ای رقصان به دریا می رود در سبزه زاران می چمد غرق تماشا می رود شاید در این ویرانه شب آنجا پر از آبادی است از هر قفس پیراسته آبادیِ آزادی است شاید در این خشکیده دشت آنجا چمن روئیده است بر جسم عریان زمین یک پیرهن روئیده است شاید چنین شاید چنان اینها خیالات من است تنها از این رو می دوم کآنجا چراغی روشن است... @moayedialiqom
ای رنج، ای رفیق قدیمی، بیا که باز باید برای خلوتمان چای دم کنیم با قُل قُل سماور و با عطر دارچین از اضطراب خانه ی خاموش، کم کنیم تا کی گریز؟! ای همه دارایی ام، بس است تا کی به این رفاقت دیرین ستم کنیم؟! دل تنگ و اشک جاری و شب سرد و چای دم امشب بیا که باز بساطی عَلم کنیم... @moayedialiqom
لطف یک دوست:👇👇👇👇