پس از سه سال و اندی که در #دانشگاه_شهید_بهشتی در پی عمر بر باد رفته دویدم، به گمانم، درختم بر داد و بارم سنگین شد و چرخ نیلوفری به زیر آمد (!). القصّه، دفتر من نیز پایان گرفت و حکایتم به سرانجام رسید. اکنون زمان آن است که مرغ مهاجر شوم، بار سفر بندم، یاد و یادگاران را بدرود گویم و حریفان را به خدا بسپارم. این چند بیت را برای #دانشگاه_شهید_بهشتی نوشته ام که تقدیمتان می کنم. غریب روزگاری بود...آه...:
تو دریاچه ای، غرق در موج و ماهی
پر از خاطرات من و بی پناهی
شب سرد طوفان، پر از شوق ساحل
پر از شوق ساحل ولی آه ای دل...
شب سرد طوفان، شب سوز پاییز
شب غربت روزهای غم انگیز
شب روزهای پر از دود تهران
غم مردمان خیابان چمران...
مگو با کسی راز تنهایی ام را
مگو داستان شکیبایی ام را
تو ای موج بی تاب و آزاده، بدرود
تو ای آبی آسمان زاده، بدرود
دریغا که من رِند خلوت گزینم
تو دریاچه ای، من بیابان نشینم
#علی_مؤیدی
#مثنوی
#دانشگاه_شهید_بهشتی
#شعر_تهران
@moayedialiqom